خدمت کار امارت من (پارت ۱)
سلام من ا/ت هستم ما وضعیت مالی خوبی نداریم بخاطر همین من کار میکنم اما منجبورم پول هارو به بابام بدم بابام همه پول هارو برای قمار میده و.....
(شروع داستان)
از سر کار اومدم دم در خونمون یک ماشین مدل بالا ایستاده بود صدای داد بابام میومد معلوم بود تو قمار باخته بخاطر همین نردبان گزاشتم و از پجره اتاقم اومدم تو چند دقیقه بعد ماشین رفت رفتم پایین پیش بابام
ا/ت: بابایی خوبی؟ اون مرده کی بود؟
بدر ا/ت: عزیزم ممنون من خوبم کی اومدی؟
ا/ت: چند دقیقه پیش
پدر ا/ت: خب ببین عزیزم من مجبور شدم تورو بفروشم
ا/ت: چی؟ کی؟ چرا؟ کی؟
پدر ا/ت: من مجبور بودم وگرنه میکشتتمون برو وسایلتو جمع کن فردا میان میبرنت
ا/ت: باشه
رفتم اتاق و وسایلمو جمع کردم مامانم اومد و بغلم کرد
مامان ا/ت: عزیزم گریه نکن اون چاره ی دیگه ای نداشت
ا/ت:........
(پرش زمانی صبح)
با صدای بوق ماشین بیدار شدم اومده بودن ببرمن سریع رفتم یه لباس خوشکل پوشیدم رفتم پایین (میدونید ا/ت معمولن ار اینجور چیزا نمیترسه)
با مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم داشتم میرفتم که عقب بشینم ولی اون مرده اشاره کرد بیام جلو منم رفتم نمیخواستم اتفاق بدی برام بیفته
شوگا: بدو دیگه هرزه چرا انقدر لفت میدی
ا/ت:ب ببخشید
شوگا: ببینم اسمت چیه؟
ا/ت: ا/ت
شوگا: خب ا/ت اسم من شوگاست ولی ارباب صدام میزنی
ا/ت: چشم
شوگا: ببینم چیزی خوردی؟
ا/ت: نه
شوکا: تو کیفم یدونه ساندویج هست میتونی اونو بخوری
ا/ت: ممنون
رسیدیم امارت ..........
شرایط: ۲۷۰تاییی بشیم ۱۲لایک
(شروع داستان)
از سر کار اومدم دم در خونمون یک ماشین مدل بالا ایستاده بود صدای داد بابام میومد معلوم بود تو قمار باخته بخاطر همین نردبان گزاشتم و از پجره اتاقم اومدم تو چند دقیقه بعد ماشین رفت رفتم پایین پیش بابام
ا/ت: بابایی خوبی؟ اون مرده کی بود؟
بدر ا/ت: عزیزم ممنون من خوبم کی اومدی؟
ا/ت: چند دقیقه پیش
پدر ا/ت: خب ببین عزیزم من مجبور شدم تورو بفروشم
ا/ت: چی؟ کی؟ چرا؟ کی؟
پدر ا/ت: من مجبور بودم وگرنه میکشتتمون برو وسایلتو جمع کن فردا میان میبرنت
ا/ت: باشه
رفتم اتاق و وسایلمو جمع کردم مامانم اومد و بغلم کرد
مامان ا/ت: عزیزم گریه نکن اون چاره ی دیگه ای نداشت
ا/ت:........
(پرش زمانی صبح)
با صدای بوق ماشین بیدار شدم اومده بودن ببرمن سریع رفتم یه لباس خوشکل پوشیدم رفتم پایین (میدونید ا/ت معمولن ار اینجور چیزا نمیترسه)
با مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم داشتم میرفتم که عقب بشینم ولی اون مرده اشاره کرد بیام جلو منم رفتم نمیخواستم اتفاق بدی برام بیفته
شوگا: بدو دیگه هرزه چرا انقدر لفت میدی
ا/ت:ب ببخشید
شوگا: ببینم اسمت چیه؟
ا/ت: ا/ت
شوگا: خب ا/ت اسم من شوگاست ولی ارباب صدام میزنی
ا/ت: چشم
شوگا: ببینم چیزی خوردی؟
ا/ت: نه
شوکا: تو کیفم یدونه ساندویج هست میتونی اونو بخوری
ا/ت: ممنون
رسیدیم امارت ..........
شرایط: ۲۷۰تاییی بشیم ۱۲لایک
۳۰.۷k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.