عاشق خدمتکارم شدم پارت آخر فصل دوم
*۳ سال بعد*
الان ما دوتا بچه داریم یه دختر و یک پسر به اسم هه سو و جونگمین دوتا بچه ای که اگه نبودن زندگی ما به شیرینی الان نمیشد....همینطور که داشتم به گذشته فک میکردم نگام به ساعت افتاد.....به کوک گفتم.....
ا/ت : کوکی اگه میشه برو بچه ها رو به خوابون از ساعت خوابشون گذشته.....
مثل همیشه با یه لبخند قبول کردو بچه ها رو بغل کردو برد تا به خوابونه.....
بعد از اینکه ظرفا رو شستم دیدم کوک هنوز نیومده.....با فکر اینکه حتما نخوابیدن به طرف اتاق بچه ها حرکت کردم که با باز کردن با جای خالیشون مواجه شدم.....باتعجب به طرف اتاق خودمون حرکت کردم که تا درو باز کردم دار باصحنه ی مواجه شدم که تاحالا به زیبایی اون ندیده بودم بچه ها وسط تخت خواب بودن و کنارشون جونگ کوکی خوابیده بود که دستاش رو دور بچه ها حلقه کرده بود.....برای اینکه این صحنه یادگاری بمونه سریع گوشیمو از داخل جیبم درآوردم و یه عکس از اون صحنه گرفتم......
داستان زندگی من پر از پیچو خم بود پر از خوشی و ناخوشی.....اما مهم آخر داستانه....آخر داستان خوش بود اما این هنوز پایان داستان نیست زندگی هنوز ادامه داره....زندگی من تازه شروع شده...شروعی جدید به همراه اون دوتا فرشته و همسر عزیزم......
یه شروع شیرین......
خب این فیک تمام شد....راستش اول که خواستم بنویسم به یک فیک کوتاه با حداقل ۱۰ تا پارت فک میکردم....هیچ وقت فک نمیکردم که حتی به دوتا فصل برسه....از حمایتاتون خیلییی ممنونم...چون اگر شما و حمایت های بی دریغتون نبودین منم واقعا این داستان رو ادامه نمیدادم
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه
اگه دلتون خواست بازم براتون داستان بنویسم بهم بگین از کی باشه و ژانرش چی باشه.....
ممنونم از اینکه این داستان رو خوندید.....
دوستون دارم💜😘
الان ما دوتا بچه داریم یه دختر و یک پسر به اسم هه سو و جونگمین دوتا بچه ای که اگه نبودن زندگی ما به شیرینی الان نمیشد....همینطور که داشتم به گذشته فک میکردم نگام به ساعت افتاد.....به کوک گفتم.....
ا/ت : کوکی اگه میشه برو بچه ها رو به خوابون از ساعت خوابشون گذشته.....
مثل همیشه با یه لبخند قبول کردو بچه ها رو بغل کردو برد تا به خوابونه.....
بعد از اینکه ظرفا رو شستم دیدم کوک هنوز نیومده.....با فکر اینکه حتما نخوابیدن به طرف اتاق بچه ها حرکت کردم که با باز کردن با جای خالیشون مواجه شدم.....باتعجب به طرف اتاق خودمون حرکت کردم که تا درو باز کردم دار باصحنه ی مواجه شدم که تاحالا به زیبایی اون ندیده بودم بچه ها وسط تخت خواب بودن و کنارشون جونگ کوکی خوابیده بود که دستاش رو دور بچه ها حلقه کرده بود.....برای اینکه این صحنه یادگاری بمونه سریع گوشیمو از داخل جیبم درآوردم و یه عکس از اون صحنه گرفتم......
داستان زندگی من پر از پیچو خم بود پر از خوشی و ناخوشی.....اما مهم آخر داستانه....آخر داستان خوش بود اما این هنوز پایان داستان نیست زندگی هنوز ادامه داره....زندگی من تازه شروع شده...شروعی جدید به همراه اون دوتا فرشته و همسر عزیزم......
یه شروع شیرین......
خب این فیک تمام شد....راستش اول که خواستم بنویسم به یک فیک کوتاه با حداقل ۱۰ تا پارت فک میکردم....هیچ وقت فک نمیکردم که حتی به دوتا فصل برسه....از حمایتاتون خیلییی ممنونم...چون اگر شما و حمایت های بی دریغتون نبودین منم واقعا این داستان رو ادامه نمیدادم
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه
اگه دلتون خواست بازم براتون داستان بنویسم بهم بگین از کی باشه و ژانرش چی باشه.....
ممنونم از اینکه این داستان رو خوندید.....
دوستون دارم💜😘
۱۸۷.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.