سرنوشت
یونجی:وای....وای...ب..بسههههههه.....غلط کردمممم(نفس نفس)
کوک: وای خداااا خسته شدم(خنده)
یونجی:خیلی سریع میدویین
تهیونگ:انصافا منظورت از اون حرفا چی بود آخه
یونجی:من منظورم چی بود؟احیانا شما این کوچولوی نینیِ گوگولی رو برداشتی به فاخ دادی
اونوقت من نباید اعتراض کنم؟اخه نگاش کن چقد گوگوله چجوری دلت اومد انقد کبودش کنی(لپای کوک رو میکشه)
جیمین:عهههههههه یونجی بسه دیگه مگه مامان بابا وقتی من نبودم چیجوری تربیتت کردن اینجوری شدی؟
یونجی:وله بابا،آها راستی گفتی مامان و بابا بهتر نبود بهشون خبر بدیم؟
تهیونگ:یادت رفت آخرین بار بهت زنگ زد چجوری باهات رفتار کرد؟
یونجی:راس میگی ولش کن
کوک:آها راستی یونجی فردا قراره برامون مهمون بیاد،دوس داری بیان یا کنسل کنیم؟
یونجی:وااااا من برای چی باید تعیین تکلیف کنم که مهمون بیاد یا نه؟(تعجب)
تهیونگ:تو دیگه جزوی از خانواده ما هستی ما باید تصمیم تورو هم بدونیم
یونجی:باوشه(خنده خرگوشی)
جیمین:ای بابا بزار دو دیقه از حرف تهیونگ بگذره بعد شبیه ما شو، نگا کن چجوری مثه جونگ کوک میخنده
کوک:اوه اوه اوه مثه نامجون هیونگ نشه برداره همه چی رو خراب کنه(خنده)
یونجی:ببخشید اونوقت مستر نامجون کیه؟
تهیونگ:یکی از مهمون های فردا،اونا مثه داداشامون هستن
یونجی:آها پس باید به داداشی های مَشتی جدید خوش آمد بگم(سرشو بالا پایین میکنه)
جیمین:آه بفرما مثه شوگاام شد،بخدا به هفت جد شیرموزای کوک قسم این بچه به جین بره خودکشی میکنم
کوک:به شیرموزای من قسم نخور(زد پس کله جیمین)
یونجی:آها اینا داداشی های گلمونَن؟
جیمین:هععی خدااا
کوک:و البته جی هوپ
تهیونگ:سان شاین جون(خنده)
یونجی:آهااااا باشه من برم به کارام برسم، راستی تهیونگ دوباره کار دست این بچه ندیاااا حداقل دو روز یه بار(خنده خرگوشی)
ویمینکوک:ای خدااااااااا(جیغ)
یونجی:گوه خوردم ببخشید(خنده)
کوک: وای خداااا خسته شدم(خنده)
یونجی:خیلی سریع میدویین
تهیونگ:انصافا منظورت از اون حرفا چی بود آخه
یونجی:من منظورم چی بود؟احیانا شما این کوچولوی نینیِ گوگولی رو برداشتی به فاخ دادی
اونوقت من نباید اعتراض کنم؟اخه نگاش کن چقد گوگوله چجوری دلت اومد انقد کبودش کنی(لپای کوک رو میکشه)
جیمین:عهههههههه یونجی بسه دیگه مگه مامان بابا وقتی من نبودم چیجوری تربیتت کردن اینجوری شدی؟
یونجی:وله بابا،آها راستی گفتی مامان و بابا بهتر نبود بهشون خبر بدیم؟
تهیونگ:یادت رفت آخرین بار بهت زنگ زد چجوری باهات رفتار کرد؟
یونجی:راس میگی ولش کن
کوک:آها راستی یونجی فردا قراره برامون مهمون بیاد،دوس داری بیان یا کنسل کنیم؟
یونجی:وااااا من برای چی باید تعیین تکلیف کنم که مهمون بیاد یا نه؟(تعجب)
تهیونگ:تو دیگه جزوی از خانواده ما هستی ما باید تصمیم تورو هم بدونیم
یونجی:باوشه(خنده خرگوشی)
جیمین:ای بابا بزار دو دیقه از حرف تهیونگ بگذره بعد شبیه ما شو، نگا کن چجوری مثه جونگ کوک میخنده
کوک:اوه اوه اوه مثه نامجون هیونگ نشه برداره همه چی رو خراب کنه(خنده)
یونجی:ببخشید اونوقت مستر نامجون کیه؟
تهیونگ:یکی از مهمون های فردا،اونا مثه داداشامون هستن
یونجی:آها پس باید به داداشی های مَشتی جدید خوش آمد بگم(سرشو بالا پایین میکنه)
جیمین:آه بفرما مثه شوگاام شد،بخدا به هفت جد شیرموزای کوک قسم این بچه به جین بره خودکشی میکنم
کوک:به شیرموزای من قسم نخور(زد پس کله جیمین)
یونجی:آها اینا داداشی های گلمونَن؟
جیمین:هععی خدااا
کوک:و البته جی هوپ
تهیونگ:سان شاین جون(خنده)
یونجی:آهااااا باشه من برم به کارام برسم، راستی تهیونگ دوباره کار دست این بچه ندیاااا حداقل دو روز یه بار(خنده خرگوشی)
ویمینکوک:ای خدااااااااا(جیغ)
یونجی:گوه خوردم ببخشید(خنده)
۸۲۷
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.