set me free🔪 p2
ا.ت:بسه جیمین توروخدا همه جام بوسی شد(منظورش صورتشه منحرف)
جیمین:باش بیبی
ا.ت:جیمین
جیمین:جونم
ا.ت:میشه منو ببری خونه جیسو؟(بلک پینک نه)
جیمین:باش عشقم حاظر شو
ا.ت:مرسی جیمین شی
جیمین:😁😁(خنده )
ویو ا.ت
حاظر شدم و با جیمین رفتیم جلوی در جیسو درو که باز کرد دیدم یه پسر تو خونشه جیمین منو میکشه اومد سریع پایین
ا.ت:جیمیننننننن جیمیننننننن
جیمین:چیشده بیبی؟
ا.ت:باید برگردم خونه فک کنم
جیمین:چرا ؟
ا.ت:چون مسر عموش اومده و تو نمیذاری من با یه پسر باشم مگنه؟
جیمین:خب درسته بریم بیرون غذا بخوریم
ا.ت:اوهوم(کیوت)
رفتن با جیمین غذا خوردن و رفتن شهر بازی نشسته بودن که یه پسر اومد جلوشون داشت گریه میکرد
ا.ت:چیشده پسر جون
پسره سرشو آورد بالا
ا.ت:یور؟اینحا چیکار میکنی؟ مامانی کو؟
جیمین:ا.ت این کیه؟
ا.ت:ها ول کن مهم نیس
جیمین:پرسیدم کیه
یور:من یور هستم کیم یور اینم ا.ت خالمه ولی اجی مامانمو و با مامانی رو گم کردم هققق(گریه)
جیمین:ا.ت تو خالشی؟
ا.ت:خونه بهت توضیح میدم
یور کجا گمشون کردی بزار زنگ بزنم
زنگ زد
م.ا:سلام ا.ت هققق
ا.ت:مامان گریه نکن یور پیش منه الان دیدمش گم شده شما کجایید؟
م.ا:پیش توعه خداروشکر ۱دقیقه ولش کردم بیارش جلوی چرخ و فلک
ا.ت:باش بای
قطع کردن
یور رو بردن جلوی چرخ و فلک که مامان یور اومد و شروع به تنبیه یور کرد
یور:ایییی مامان ببخشید هققق
مامان یور:پسره بی ادب چرا رفتی دنبال اون حالا
یور:آخ مامان نزن
ا.ت:آبجی نزنش
یور رو برد پشتش
مامان یور:ا.ت آبجی دخالت نکن دنبال یه مرده غریبه رفته برای من نگاه کن نیم ساعته دنبالشم
ا.ت:الان که سالمه دوس داری برلش اتفاقی میفتاد؟
مامان یور:نه پسرم ببخشید بیا بغلم
همو بغل کردن
جیمین:اهم..اهم
ا.ت:چیشده
جیمین:هیچی
یور:اجی میشه بیام خونتون امشب؟
مامان یور :یور خجالت بکش
ا.ت:خب یور جان نمیدونم
به جیمین نگاه کرد
جیمین:او پس میخوای بیای خونه من باش ولی شرط داره ها
یور:چه شرطی؟(ذوق)
جیمین:نزدیک ا.ت نشی(خنده ریز)
یور:نمیخوام اون اجی منه(کیوت)
جیمین:شوخی کردم بچه
یو رو بغل کرد و قلقلک داد با کلی اصرار یور رفت خونه ا.ت و جیمین
یور خوابید
جیمین:قضیه یور چیه؟
ا.ت:راستش آبجی سوسانو(چرا همچین اسمی گفتم 🤨) از شوهر قبلیش طلاق گرفت ولی قبل طلاق حامله بود و نمیدونست وقتی ۴ ماهش بود فهمید وقتی یور ۳ سالش بود با یکی دیگه ازدواج کرد الان یور ۵ سالشه بزرگ شده ولی همیشه میگه بابام منو دوس نداره من نمیدونم چرا آخه باباش همیشه جلوی ما خوبه حالا نمیدونم چرا از باباش بدش میاد
جیمین:آها پس پیجیدس توکه قبل من با کسی نبودی؟
ا.ت:یااااا من تورو از ۱۴ سالگی میشناسم
جیمین:شوخی کردم
یهو مامان جیمین اومد
جیمین:باش بیبی
ا.ت:جیمین
جیمین:جونم
ا.ت:میشه منو ببری خونه جیسو؟(بلک پینک نه)
جیمین:باش عشقم حاظر شو
ا.ت:مرسی جیمین شی
جیمین:😁😁(خنده )
ویو ا.ت
حاظر شدم و با جیمین رفتیم جلوی در جیسو درو که باز کرد دیدم یه پسر تو خونشه جیمین منو میکشه اومد سریع پایین
ا.ت:جیمیننننننن جیمیننننننن
جیمین:چیشده بیبی؟
ا.ت:باید برگردم خونه فک کنم
جیمین:چرا ؟
ا.ت:چون مسر عموش اومده و تو نمیذاری من با یه پسر باشم مگنه؟
جیمین:خب درسته بریم بیرون غذا بخوریم
ا.ت:اوهوم(کیوت)
رفتن با جیمین غذا خوردن و رفتن شهر بازی نشسته بودن که یه پسر اومد جلوشون داشت گریه میکرد
ا.ت:چیشده پسر جون
پسره سرشو آورد بالا
ا.ت:یور؟اینحا چیکار میکنی؟ مامانی کو؟
جیمین:ا.ت این کیه؟
ا.ت:ها ول کن مهم نیس
جیمین:پرسیدم کیه
یور:من یور هستم کیم یور اینم ا.ت خالمه ولی اجی مامانمو و با مامانی رو گم کردم هققق(گریه)
جیمین:ا.ت تو خالشی؟
ا.ت:خونه بهت توضیح میدم
یور کجا گمشون کردی بزار زنگ بزنم
زنگ زد
م.ا:سلام ا.ت هققق
ا.ت:مامان گریه نکن یور پیش منه الان دیدمش گم شده شما کجایید؟
م.ا:پیش توعه خداروشکر ۱دقیقه ولش کردم بیارش جلوی چرخ و فلک
ا.ت:باش بای
قطع کردن
یور رو بردن جلوی چرخ و فلک که مامان یور اومد و شروع به تنبیه یور کرد
یور:ایییی مامان ببخشید هققق
مامان یور:پسره بی ادب چرا رفتی دنبال اون حالا
یور:آخ مامان نزن
ا.ت:آبجی نزنش
یور رو برد پشتش
مامان یور:ا.ت آبجی دخالت نکن دنبال یه مرده غریبه رفته برای من نگاه کن نیم ساعته دنبالشم
ا.ت:الان که سالمه دوس داری برلش اتفاقی میفتاد؟
مامان یور:نه پسرم ببخشید بیا بغلم
همو بغل کردن
جیمین:اهم..اهم
ا.ت:چیشده
جیمین:هیچی
یور:اجی میشه بیام خونتون امشب؟
مامان یور :یور خجالت بکش
ا.ت:خب یور جان نمیدونم
به جیمین نگاه کرد
جیمین:او پس میخوای بیای خونه من باش ولی شرط داره ها
یور:چه شرطی؟(ذوق)
جیمین:نزدیک ا.ت نشی(خنده ریز)
یور:نمیخوام اون اجی منه(کیوت)
جیمین:شوخی کردم بچه
یو رو بغل کرد و قلقلک داد با کلی اصرار یور رفت خونه ا.ت و جیمین
یور خوابید
جیمین:قضیه یور چیه؟
ا.ت:راستش آبجی سوسانو(چرا همچین اسمی گفتم 🤨) از شوهر قبلیش طلاق گرفت ولی قبل طلاق حامله بود و نمیدونست وقتی ۴ ماهش بود فهمید وقتی یور ۳ سالش بود با یکی دیگه ازدواج کرد الان یور ۵ سالشه بزرگ شده ولی همیشه میگه بابام منو دوس نداره من نمیدونم چرا آخه باباش همیشه جلوی ما خوبه حالا نمیدونم چرا از باباش بدش میاد
جیمین:آها پس پیجیدس توکه قبل من با کسی نبودی؟
ا.ت:یااااا من تورو از ۱۴ سالگی میشناسم
جیمین:شوخی کردم
یهو مامان جیمین اومد
۸.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.