چند شاتی تهیونگ p1 (ترکم نکن)
ترکم نکن 💔🖤
هیونا: یه طرف صورتم بازم مثله همیشه داغ شد . بازم مثله همیشه تا هرچی میشد بابام محکم میخوابوندم تو گوشم و کتکم میزد
بابای هیونا: دختره ی هرزه ی عوضی گفتم باید برای سودمم شده با پسر رییس این شرکت ازدواج کنی
هیونا:ببخشید ک مخالفت میکنم اما..... اماا.... من اصلا نمیخواک از..... ازدواج کنم (سرفه شدید)
سریع دویدم تو دسشویی بابام با اینکه میدونست هم مشکل معده هم مشکل قلب دارم بازم کلی منو میزنه همش یا نفس کم میارم یا سرفه خونی و استفراغ خونی میکنم بابام با کارای ک میکنه نمیزاره من خوب شم
من کلا از اول مریض به دنیا اومدم دلیلشم اینه ک....
ای بابا دوباره دادش بلند شد و رشته افکارمو پاره کرد با مشت میکوبید به در
بابای هیونا: بیا بیرون جنده جرعت داری
هیونا:دیگه خسته شدم محکم درو باز کردم
عوضی تو مثلا برام پدر بود با مادرمم همین کارو کردی وگرنه من.... سرفه نذاشت حرفمو بگم
من همن الان از این خونه میرم بیرون و سریع دویدم بیرون به اجازه حرف زدن ندادم
لباسام اصلا مناسب نبود و هوا خیلی سرد و ابری بود هیچ جایی رو نداشتم که برم هیچ دوستی نداشتم همشون با مردن یا ترکم کردن هوا ابری بود رفتم ایستگاه اتوبوس نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو زانوم حالم خیلی بد بود همونجوری شد که نفهمیدم چی شد و خوابم برد با صدای گرم و مهربون یک پسر جذاب بلند شدم(تهیونگه) و صدای شدید بارون میومد
تهیونگه:هی هی بلند شو چرا اینجا خوابیدی داره بارونه شدیدی میاد بلند شو سرما میخوری
خونت کجاست؟
هیونا:بغض کردم من خونه ندارم از خونه فرار کردم
تهیونگه:چرا... ولش کن جایی نداری بری؟
هیونا: نه اشکال نداره من به شرایط بد عادت کردم
تهیونگ:بلند شو بریم خونه من
هیونا:نه مرسی....
تهیونگ ویو:
تهیونگ: حرف نزن پاشو بریم حالت اصلا خوب نیست زیر کمرشو با دستشو گرفتم و بلندش کردم و کمکش کردم بلند شه ولی تا بلند شد افتاد
هیونا ویو:
هیونا: تا بلند شدم پام سست شد و افتادم اصلا پاهام رو حس نمیکردم و حالم خیلی بود حالت تهوع داشتم و قلبم درد میکرد
تهیونگ:گذاشتمش رو کولم و دویدم سمت خونم
هیونا:تا رسیدیم خونه دوید تو بعدش دیگه هیچی حس نکردم و همه چی سیاه شد
تهیونگ ویو:
تهیونگ:بیهوش بود بردمش تو خونه یک اتاق بیشتر نداشتم مجبور بودم پیشش بخوابم مع
لوم بود اصلا حال و زندگی خوشی نداره نگاش کردم خیلی خوشگل بود خیلی عینه عروسک بود
هیونا ویو:
هیونا: با نوری که تو چشمم خورد چشمامو باز کردم
لباسم عوض شده بود و این پسره کنارم خواب بود با تمام وجودم جیغ زدم
هیونا:ججججججججججیییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
تهیونگ: یا ابلفضلللل یا حضرت کیه چیه چی شده چیزیت شدهههه؟؟؟
هیونا:چرا به لباسام دست زدی چرا پیشه من خوابیدی
تهیونگ: این عوض تشکرتهه خب لباسات خیلی خیس بود میمردی از سرما بدبختتت
هیونا:پشتی زیر سرم رو برداشتم و کوبوندم تو صورتش سریع واکنش نشون داد و اونم پشتیو پرت کرد تو صورتم
هیونا:وحشیی
تهیونگ:خودتیییی
هیونا:افتادم روش و با تمام وجودم زدمش و با پشتی همش میکوبوندم تو صورتش
تهیونگ:بسه روانیی
هیونا:خفه پسره ی هیییززز
تهیونگ:کمرشو گرفتم وبرعکس شدیم و افتادم روش نزدیک صورتش شدم و بهش گفتم ک انقد اذیت نکن بد تموم میشه.... (پوزخند شیطانی)
هیونا:مثلا چیکار می خوای بکنی عوضیی
تهیونگ:صورتمو بیشتر نزدیک کردم این اتفاق لبامو محکم کوبوندم رولباش
هیونا:با تمام وجودم تقلا میکردم ولی بد بهم ارامش میداد ولی بازم کم نیاوردم نباید خر میشدم
تهیونگ:ولش کردم دیدی چه اتفاقی میفته و نکن تا بدترش اتفاق نیفته😉
هیونا:روانیه کصخل...
تهیونگ:اوی اوی اوه نوچ نوچ بی ادبه بی تربیت اصلا من با بی تربیتا حرف نمیزنم
هیونا:نزن هیزه بدبخت
تهیونگ:از روش بلند شدم و رفتم پایین
هیونا:از روم بلند شد و رف یه هو حالم بد شد سریع دویدم توی دستشویی توی اتاق و استفراغ کردم و بعله مثله همیشه استفراغ خونی..
تهیونگ:صدای استفراغ و اوق زدن اومد دویدم بالا زدم به در دسشویی
حالت خوبه دختر جونن؟
هیونا:اره خوبم پسره ی هیز به من نگو دختر جون
تهیونگ:خب اسمت چیه بهدم من هیز نیستم
هیونا:اصن اسم خودت چیه
تهیونگ:کیم تهیونگ
هیونا:پارک هیونا
تهیونگ:خوشبختم
هیونا:من نیسم
هیونا: یه طرف صورتم بازم مثله همیشه داغ شد . بازم مثله همیشه تا هرچی میشد بابام محکم میخوابوندم تو گوشم و کتکم میزد
بابای هیونا: دختره ی هرزه ی عوضی گفتم باید برای سودمم شده با پسر رییس این شرکت ازدواج کنی
هیونا:ببخشید ک مخالفت میکنم اما..... اماا.... من اصلا نمیخواک از..... ازدواج کنم (سرفه شدید)
سریع دویدم تو دسشویی بابام با اینکه میدونست هم مشکل معده هم مشکل قلب دارم بازم کلی منو میزنه همش یا نفس کم میارم یا سرفه خونی و استفراغ خونی میکنم بابام با کارای ک میکنه نمیزاره من خوب شم
من کلا از اول مریض به دنیا اومدم دلیلشم اینه ک....
ای بابا دوباره دادش بلند شد و رشته افکارمو پاره کرد با مشت میکوبید به در
بابای هیونا: بیا بیرون جنده جرعت داری
هیونا:دیگه خسته شدم محکم درو باز کردم
عوضی تو مثلا برام پدر بود با مادرمم همین کارو کردی وگرنه من.... سرفه نذاشت حرفمو بگم
من همن الان از این خونه میرم بیرون و سریع دویدم بیرون به اجازه حرف زدن ندادم
لباسام اصلا مناسب نبود و هوا خیلی سرد و ابری بود هیچ جایی رو نداشتم که برم هیچ دوستی نداشتم همشون با مردن یا ترکم کردن هوا ابری بود رفتم ایستگاه اتوبوس نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو زانوم حالم خیلی بد بود همونجوری شد که نفهمیدم چی شد و خوابم برد با صدای گرم و مهربون یک پسر جذاب بلند شدم(تهیونگه) و صدای شدید بارون میومد
تهیونگه:هی هی بلند شو چرا اینجا خوابیدی داره بارونه شدیدی میاد بلند شو سرما میخوری
خونت کجاست؟
هیونا:بغض کردم من خونه ندارم از خونه فرار کردم
تهیونگه:چرا... ولش کن جایی نداری بری؟
هیونا: نه اشکال نداره من به شرایط بد عادت کردم
تهیونگ:بلند شو بریم خونه من
هیونا:نه مرسی....
تهیونگ ویو:
تهیونگ: حرف نزن پاشو بریم حالت اصلا خوب نیست زیر کمرشو با دستشو گرفتم و بلندش کردم و کمکش کردم بلند شه ولی تا بلند شد افتاد
هیونا ویو:
هیونا: تا بلند شدم پام سست شد و افتادم اصلا پاهام رو حس نمیکردم و حالم خیلی بود حالت تهوع داشتم و قلبم درد میکرد
تهیونگ:گذاشتمش رو کولم و دویدم سمت خونم
هیونا:تا رسیدیم خونه دوید تو بعدش دیگه هیچی حس نکردم و همه چی سیاه شد
تهیونگ ویو:
تهیونگ:بیهوش بود بردمش تو خونه یک اتاق بیشتر نداشتم مجبور بودم پیشش بخوابم مع
لوم بود اصلا حال و زندگی خوشی نداره نگاش کردم خیلی خوشگل بود خیلی عینه عروسک بود
هیونا ویو:
هیونا: با نوری که تو چشمم خورد چشمامو باز کردم
لباسم عوض شده بود و این پسره کنارم خواب بود با تمام وجودم جیغ زدم
هیونا:ججججججججججیییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
تهیونگ: یا ابلفضلللل یا حضرت کیه چیه چی شده چیزیت شدهههه؟؟؟
هیونا:چرا به لباسام دست زدی چرا پیشه من خوابیدی
تهیونگ: این عوض تشکرتهه خب لباسات خیلی خیس بود میمردی از سرما بدبختتت
هیونا:پشتی زیر سرم رو برداشتم و کوبوندم تو صورتش سریع واکنش نشون داد و اونم پشتیو پرت کرد تو صورتم
هیونا:وحشیی
تهیونگ:خودتیییی
هیونا:افتادم روش و با تمام وجودم زدمش و با پشتی همش میکوبوندم تو صورتش
تهیونگ:بسه روانیی
هیونا:خفه پسره ی هیییززز
تهیونگ:کمرشو گرفتم وبرعکس شدیم و افتادم روش نزدیک صورتش شدم و بهش گفتم ک انقد اذیت نکن بد تموم میشه.... (پوزخند شیطانی)
هیونا:مثلا چیکار می خوای بکنی عوضیی
تهیونگ:صورتمو بیشتر نزدیک کردم این اتفاق لبامو محکم کوبوندم رولباش
هیونا:با تمام وجودم تقلا میکردم ولی بد بهم ارامش میداد ولی بازم کم نیاوردم نباید خر میشدم
تهیونگ:ولش کردم دیدی چه اتفاقی میفته و نکن تا بدترش اتفاق نیفته😉
هیونا:روانیه کصخل...
تهیونگ:اوی اوی اوه نوچ نوچ بی ادبه بی تربیت اصلا من با بی تربیتا حرف نمیزنم
هیونا:نزن هیزه بدبخت
تهیونگ:از روش بلند شدم و رفتم پایین
هیونا:از روم بلند شد و رف یه هو حالم بد شد سریع دویدم توی دستشویی توی اتاق و استفراغ کردم و بعله مثله همیشه استفراغ خونی..
تهیونگ:صدای استفراغ و اوق زدن اومد دویدم بالا زدم به در دسشویی
حالت خوبه دختر جونن؟
هیونا:اره خوبم پسره ی هیز به من نگو دختر جون
تهیونگ:خب اسمت چیه بهدم من هیز نیستم
هیونا:اصن اسم خودت چیه
تهیونگ:کیم تهیونگ
هیونا:پارک هیونا
تهیونگ:خوشبختم
هیونا:من نیسم
۵۸.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.