پارت ۶
پرش زمانی به عمارت
از زبان یونا:
رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و من محو عمارتش شده بودم خیلییییی خوشکل بود وایییی همینطور که داشتم عمارت رو از بیرون نگاه میکردم جونکوک گفت
+نمیخوای بیای بریم داخل اونجا قشنگ تر از بیرونشه ها
_چرا بریم
دوباره دستمو گرفت و رفتیم داخل واو راست میگفت داخلش قشنگ تر بود همه خدمتکارا بهش تعظیم کردن
+اخیشششش دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود
_چقدر قشنگه مال خودته
+اینجا؟؟اره خب وقتی ۱۸ سالم بود بابام اینجا رو برای من ساخت تا با زنم اینجا زندگی منم یعنی تو
_چ.....چی
+گفتم تا با زنم اینجا زندگی کنم که تویی
_اها یعنی تو میخوای من زنت بشم اره؟
+دقیقا خب عزیزم بیا بریم بالا
_بریم
با هم رفتیم بالا تو یه اتاق که فک کنم مال خودش بود درو بازکرد همه جا مشکی و دارک و پره فیلتر سیگار و شیشه مشروب بود چه اتاق قشنگی داشت
_چقد سلیقت خوبه اتاقتم خیلی قشنگه تمشو دوس دارم
+اوهوم میدونم
بعد دیدم لباسشو درآورد و خودشو پرت کرد رو تخت فورا رومو برگردوندم
_چرا لباستو در میاری
+برگرد
_لباستو بپوش
+گفتم برگرد
_برنمیگردم
که یهو دیدم از پشت بغلم کرد و منو لای پاهاش گیر انداخت و هر دو با هم افتادیم رو تخت چشامو بستیدم و سرم پایین بود
+بیبی خجالتی کیوت من دوستت دارم
_.......
+با توئم یونا میگم ...تو هم منو دوست داری
_ها چی
+خودتو نزن به اون راه میگم تو هم منو دوست داری راستشو بگو رو راست باش باهام
دستمو رو صورتش قاب کردم و گفتم
_اگه دوستت نداشتم که باهات نمیومدم
از همون اولش دوستت داشتم
+میدونستم
یهو لباشو رو لبام گذاشت و منو محکم بوسید
+بهت قول میدم هیچ وقت ولت نکنم و همیشه عاشقت بمونم عسلم
_منم همینطور عشقم
+واییی من خیلی خستم
_منم
+بیا بخوابیم
_باشه
منو بیشتر کشید تو بغلش و سرمو رو سینش گذاشت اینقدر آرامش داشتم پیشش که چشام کم کم گرم شد و خواب رفتم ....
از زبان هانا
دو ساعت بعد:
از خواب بیدار شدم دیدم جونکوک نیس کی شب شد اصلا حواسم به ساعت نبود به ساعت نگاه کردم ساعت ۹ شب بود من که هنوز اینجا رو درست بلد نیستم از اتاق رفتم بیرون و ازیه خدمتکار پرسیدم که ببینم کوک کجاس گفت تو اتاق کارشه اتاقشو نشونم داد رفتم در زدم با صدای بم و جذابی گفت بیا تو رفتم داخل داشت پشت میزش کاراشو انجام میداد چرا اینقدر جذابه این بشر
+اع بیبی تویی بیا اینجا
رفتم نزدیک تر و پیشش کمرمو گرفت و منو رو پاهاش نشوند
_هنوز یه روز هم نیس که اومدی از همین الان داری کار میکنی
+آه اره کلی کار دارم (خنده)
راستی حساب همه اونایی که تو همین چند وقت اذیتت کردن رو جلوی چشای خودت میرسم همشون تو زیر زمین همین. عمارتن پاشو بیا دنبالم
بلند شد و منم پشت سرش رفتم منو برد.....
از زبان یونا:
رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و من محو عمارتش شده بودم خیلییییی خوشکل بود وایییی همینطور که داشتم عمارت رو از بیرون نگاه میکردم جونکوک گفت
+نمیخوای بیای بریم داخل اونجا قشنگ تر از بیرونشه ها
_چرا بریم
دوباره دستمو گرفت و رفتیم داخل واو راست میگفت داخلش قشنگ تر بود همه خدمتکارا بهش تعظیم کردن
+اخیشششش دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود
_چقدر قشنگه مال خودته
+اینجا؟؟اره خب وقتی ۱۸ سالم بود بابام اینجا رو برای من ساخت تا با زنم اینجا زندگی منم یعنی تو
_چ.....چی
+گفتم تا با زنم اینجا زندگی کنم که تویی
_اها یعنی تو میخوای من زنت بشم اره؟
+دقیقا خب عزیزم بیا بریم بالا
_بریم
با هم رفتیم بالا تو یه اتاق که فک کنم مال خودش بود درو بازکرد همه جا مشکی و دارک و پره فیلتر سیگار و شیشه مشروب بود چه اتاق قشنگی داشت
_چقد سلیقت خوبه اتاقتم خیلی قشنگه تمشو دوس دارم
+اوهوم میدونم
بعد دیدم لباسشو درآورد و خودشو پرت کرد رو تخت فورا رومو برگردوندم
_چرا لباستو در میاری
+برگرد
_لباستو بپوش
+گفتم برگرد
_برنمیگردم
که یهو دیدم از پشت بغلم کرد و منو لای پاهاش گیر انداخت و هر دو با هم افتادیم رو تخت چشامو بستیدم و سرم پایین بود
+بیبی خجالتی کیوت من دوستت دارم
_.......
+با توئم یونا میگم ...تو هم منو دوست داری
_ها چی
+خودتو نزن به اون راه میگم تو هم منو دوست داری راستشو بگو رو راست باش باهام
دستمو رو صورتش قاب کردم و گفتم
_اگه دوستت نداشتم که باهات نمیومدم
از همون اولش دوستت داشتم
+میدونستم
یهو لباشو رو لبام گذاشت و منو محکم بوسید
+بهت قول میدم هیچ وقت ولت نکنم و همیشه عاشقت بمونم عسلم
_منم همینطور عشقم
+واییی من خیلی خستم
_منم
+بیا بخوابیم
_باشه
منو بیشتر کشید تو بغلش و سرمو رو سینش گذاشت اینقدر آرامش داشتم پیشش که چشام کم کم گرم شد و خواب رفتم ....
از زبان هانا
دو ساعت بعد:
از خواب بیدار شدم دیدم جونکوک نیس کی شب شد اصلا حواسم به ساعت نبود به ساعت نگاه کردم ساعت ۹ شب بود من که هنوز اینجا رو درست بلد نیستم از اتاق رفتم بیرون و ازیه خدمتکار پرسیدم که ببینم کوک کجاس گفت تو اتاق کارشه اتاقشو نشونم داد رفتم در زدم با صدای بم و جذابی گفت بیا تو رفتم داخل داشت پشت میزش کاراشو انجام میداد چرا اینقدر جذابه این بشر
+اع بیبی تویی بیا اینجا
رفتم نزدیک تر و پیشش کمرمو گرفت و منو رو پاهاش نشوند
_هنوز یه روز هم نیس که اومدی از همین الان داری کار میکنی
+آه اره کلی کار دارم (خنده)
راستی حساب همه اونایی که تو همین چند وقت اذیتت کردن رو جلوی چشای خودت میرسم همشون تو زیر زمین همین. عمارتن پاشو بیا دنبالم
بلند شد و منم پشت سرش رفتم منو برد.....
۴۶.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.