now post
part 11❄️
Cherry chocolate🍒🍫
الکس :چی میگی عوضی اون هرزه چیه که شده مهم ترینت
جیمین:اون همه چیزه منه پس خفه شو
سریع به دوتا از افرادم گفتم
جیمین:تحت هیچچچ شرایطی تنهاش نمیزارید فهمیدید؟
اونا هم با بله قربان جوابم رو دادن
رفتم بیرون و دنبال هانا
وقتی رفتم پیشش دیدم خونشونه منتظر موندم تا بیاد بیرون
ساعت نزدیکای پنج بعدازظهر بود که اومد بیرون خیلی ریز تعقیبش میکردم
رفت یه رستوران اونجا با دوستش ملاقات داشت
یه ساعت بعد اومدن بیرون و از هم جدا شدن
منم پیاده شدم تا از روبهرو برسم بهش و وانمود کنم که تازه دیدمش
همینکار رو کردم و منو دید
هانا:عه جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:یه قرار کاری داشتم خوبی؟
هانا:به لطف تو خوبم
جیمین:خب خوبه بیشتر مراقب خودت باش
هانا:امممم میخوام برای تشکر ازت دعوتت کنم شام
جیمین:حتما میام.کجا بریم؟
هانا:من یه رستوران میشناسم فقط امروز نیستن فردا بریم؟
جیمین:اوکیه فقط شمارت رو بده که با هم هماهنگ شیم
هانا شمارش رو داد و فرداش رفتیم شام خوردیم بعد از اون شب خیلی زیاد هم دیگه رو میدیدیم خیلی زیاد با هم چت میکردیم و مثل یه کاپل رفتار میکردیم ولی هنوز چیزی به لینا نگفتم میخواستم اول به من حس داشته باشه بعد بهش بگم و با این اوصاف فکر کنم همون زمانیه که میخواستم
دو ماه گذشت از اون اتفاق و الکس هم فرستادیم پیش پدرم تا باهاش کار کنه،البته نه یه کار عادی کارایی که برای خود افراد پدرم هم ممنوعه و ممکنه باعث مرگشون بشه
بعد از دوماه تصمیم گرفتم به لینا اعتراف کنم
یه روز خونم دعوتش کردم و همه چیز رو گفتم
هانا:جیمین جدیی؟
جیمین: مسئله ای به این مهمی رو مگه میشه باهاش شوخی کرد اخه بچه
خندید
هانا:خب دیوونه معلومه که دوست دارم
بعد از گفتم این جمله هانا در خونه زده شد
رفتم دم در و بادیگاردم رو با یه جعبه بزرگ دیدم
بادیگارد:اقا این بسته رو پست اوردن
جیمین:من چیزی نخواستم
بادیگار :شاید برای خانم باشه
جیمین:اون چرا باید ادرس اینجا رو بده
هانا:چیشده؟
جیمین:برای یکیمون بسته اومده
هانا:عهه خب بیارش ببینم چیه
بسته رو اوردیم و روی میز گذاشتیم و بازش کردیم یه جعبه پر از گل رز قرمز
یه نامه روی گل ها بود که جیمین خوندش و عصبانی شد
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
یچه هایی که فیک رو دنبال میکنید، من دوباره ازتون معذرت خواهی میکنم بابت تاخیر زیاد میدونید که اسباب کشی خیلی دنگ و فنگ داره و سخته و من مادرم هم نمیتونه تنهایی کارهارو بکنه و مجبورم کمکش کنم
فیک رو هر روز نه ولی یه روز در میون میزارم
و یه چیز دیگه که
بخاطر اینکه من قراره دیر به دیر پارت بزارم توی دی ماه هم فعالیت میکنم
پس حمایت یادتون نره❤️
Cherry chocolate🍒🍫
الکس :چی میگی عوضی اون هرزه چیه که شده مهم ترینت
جیمین:اون همه چیزه منه پس خفه شو
سریع به دوتا از افرادم گفتم
جیمین:تحت هیچچچ شرایطی تنهاش نمیزارید فهمیدید؟
اونا هم با بله قربان جوابم رو دادن
رفتم بیرون و دنبال هانا
وقتی رفتم پیشش دیدم خونشونه منتظر موندم تا بیاد بیرون
ساعت نزدیکای پنج بعدازظهر بود که اومد بیرون خیلی ریز تعقیبش میکردم
رفت یه رستوران اونجا با دوستش ملاقات داشت
یه ساعت بعد اومدن بیرون و از هم جدا شدن
منم پیاده شدم تا از روبهرو برسم بهش و وانمود کنم که تازه دیدمش
همینکار رو کردم و منو دید
هانا:عه جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:یه قرار کاری داشتم خوبی؟
هانا:به لطف تو خوبم
جیمین:خب خوبه بیشتر مراقب خودت باش
هانا:امممم میخوام برای تشکر ازت دعوتت کنم شام
جیمین:حتما میام.کجا بریم؟
هانا:من یه رستوران میشناسم فقط امروز نیستن فردا بریم؟
جیمین:اوکیه فقط شمارت رو بده که با هم هماهنگ شیم
هانا شمارش رو داد و فرداش رفتیم شام خوردیم بعد از اون شب خیلی زیاد هم دیگه رو میدیدیم خیلی زیاد با هم چت میکردیم و مثل یه کاپل رفتار میکردیم ولی هنوز چیزی به لینا نگفتم میخواستم اول به من حس داشته باشه بعد بهش بگم و با این اوصاف فکر کنم همون زمانیه که میخواستم
دو ماه گذشت از اون اتفاق و الکس هم فرستادیم پیش پدرم تا باهاش کار کنه،البته نه یه کار عادی کارایی که برای خود افراد پدرم هم ممنوعه و ممکنه باعث مرگشون بشه
بعد از دوماه تصمیم گرفتم به لینا اعتراف کنم
یه روز خونم دعوتش کردم و همه چیز رو گفتم
هانا:جیمین جدیی؟
جیمین: مسئله ای به این مهمی رو مگه میشه باهاش شوخی کرد اخه بچه
خندید
هانا:خب دیوونه معلومه که دوست دارم
بعد از گفتم این جمله هانا در خونه زده شد
رفتم دم در و بادیگاردم رو با یه جعبه بزرگ دیدم
بادیگارد:اقا این بسته رو پست اوردن
جیمین:من چیزی نخواستم
بادیگار :شاید برای خانم باشه
جیمین:اون چرا باید ادرس اینجا رو بده
هانا:چیشده؟
جیمین:برای یکیمون بسته اومده
هانا:عهه خب بیارش ببینم چیه
بسته رو اوردیم و روی میز گذاشتیم و بازش کردیم یه جعبه پر از گل رز قرمز
یه نامه روی گل ها بود که جیمین خوندش و عصبانی شد
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
یچه هایی که فیک رو دنبال میکنید، من دوباره ازتون معذرت خواهی میکنم بابت تاخیر زیاد میدونید که اسباب کشی خیلی دنگ و فنگ داره و سخته و من مادرم هم نمیتونه تنهایی کارهارو بکنه و مجبورم کمکش کنم
فیک رو هر روز نه ولی یه روز در میون میزارم
و یه چیز دیگه که
بخاطر اینکه من قراره دیر به دیر پارت بزارم توی دی ماه هم فعالیت میکنم
پس حمایت یادتون نره❤️
۱.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.