لایک یادتون نره قشنگا 😍😍

#شکوفه_عشق #پارت_بیست_ششم
_تا اونجایی که میدونیم بزرگی به عقل است نه به سن
نیما : که اونم نداری ماشاالله
اهمیتی ندادم و راه افتادم سمت اتاقم کامپیوتر ها و سیستم ها رو برام وصل کرده بودن هرچی که کار انجام داده بودم دیروز و نصفه مونده بود کامل کردم و همه رو وارد سیستم کردم نزدیک به دو ساعت بود کار میکردم تقریبا کارهای دیروز تموم شده بود سرم درد گرفته بود از بس به صفحه کامپیوتر زل زده بودم از اتاق رفتم بیرون که یه آبی به دست و صورتم بزنم و یه چیزی هم بخورم ضعف نکنم نمی‌دونستم سرویس بهداشتی کجاست کیانا هم اون لحظه نبود که ازش بپرسم وارد راهرو شدم و چشمم به کمله wc روی یکی از در ها افتاد رفتم نزدیکشو درشو باز کردم نمی‌دونم دقیقا چیشد ولی همینو فهمیدم یکی تا کمر خم شده بود تو روشویی و من درو که باز کردم با سر رفت تو دیوار هنوز شوکه بودم اصلا نمی‌دونستم چشیده
بالاخره صدای آخ سرم طرف بلند شد که فهمیدم بلههه آقا نیما تشریف داشتن نمی‌دونم چرا این بشر تو دستشویی هم باید جلوی من سبز شه
برگشت سمت من .... صورتش رو با صابون کف زده بود هنوز کف رو صورتش بود و با دستای صابونی سرش رو گرفته بود ... چشماشو باز کرد ببینه کیه که درو اینطوری باز کرده که کف رفت تو چشماش و دوباره صدای آخش بلند شد
این وسط یکی باید جلوی منو می‌گرفت که داشتم از خنده میترکیدم نمی‌خواستم بخندم میدونم کار من اشتباه بوده و خندیدن من خیلی بی ادبیه هر چند هم باهاش سر لج داشته باشم ولی دیگه اینبار تقصیر من بود باید قبول میکردم با همون صورت کفی و دست رو سرش گفت : هرکس هستی تو روحت واقعا این چه موقع بود آخه ؟
#رمان #عاشقانه #رمان_z #نویسنده
دیدگاه ها (۰)

لایک یادت نره 🙃❤️

✨❤️

لایک یادتون نره ❤️❤️

لایک یادتون نره 🥺❤️

من وقتی فهمیدم با کشتن فاکسی دردسر بیشتری برا خودم تو سیستم ...

کپشن خیلی مهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط