you for me
فصل دوم پارت ۳۶
ویو لینو
از بیمارستان بیرون اومدم و به خونه برگشتم. تا در رو باز کردم ، هان ذوق زده پرید بغلم و گفت
هان: لینوییی..یه نفر پیدا شده بهم خون اهدا کنه!
دکور چقدر زود بهش گفت...باید طبیعی نشون بدم.
لینو: واقعا؟! این که خیلی خوبه!
هان خندید و محکم بغلم کرد. موهاش رو نوازش کردم و بوسه ای روی موهاش گذاشتم.
لینو: نگفت کی باید بری؟
هان: گفت هفته دیگه...فقط لینو..تو و هیونجین حواستون باشه فلیکس نفهمه..
لینو: باشه حواسمون هست..نگران نباش.
ویو هیونجین
وقتی وارد اتاق شدم ، روی تخت دراز کشیدم. چشمام رو روی هم بستم ، که حس کردم یه نفر داره در میزنه.
هیونجین: کیه؟
فلیکس: منم..میتونم بیام؟
هیونجین: اره بیا
اروم در رو باز کرد و با لبخند وارد شد. چشمام رو باز کردم و از جام بلند شدم و نگاهش کردم. بهش اشاره کردم که بیاد تو بغلم بشینه با لبخند روی تخت نشست و اومد داخل بغلم. دستام رو دورش حلقه کردم و گونه اش رو بوسیدم. خنده ی نازی کرد.
هیونجین: استراحت کردی؟
فلیکس: یکم..
دستام رو داخل موهای نرمش بردم و نوازشش میکردم.
هیونجین: میخوای باهم یکم استراحت کنیم؟
فلیکس: اوهوم..
روی تخت دراز کشیدم و اون هم سریع خودش رو تو بغلم جا کرد. پتو رو ، رومون انداختم. با اون چشمای کیوتش نگام میکرد و لبخندی روی لب هاش بود.
هیونجین: فلیکس..
فلیکس: بله؟
هیونجین: چرا انقدره کیوتی؟
خندید و منم باهاش خندیدم. بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم.
هیونجین: بیبی..صدای خنده هات بهترین موسیقیه زندگیمه.
خندید و گونه هاش صورتی شد.
فلیکس: هیون..وقتی از این حرفا میزنی..
صورتم رو به صورتش نزدیک تر کردم.
هیونجین: وقتی از این حرفا میرنم چی؟ ذوق زده میشی؟
فلیکس: اوهوم
ویو لینو
از بیمارستان بیرون اومدم و به خونه برگشتم. تا در رو باز کردم ، هان ذوق زده پرید بغلم و گفت
هان: لینوییی..یه نفر پیدا شده بهم خون اهدا کنه!
دکور چقدر زود بهش گفت...باید طبیعی نشون بدم.
لینو: واقعا؟! این که خیلی خوبه!
هان خندید و محکم بغلم کرد. موهاش رو نوازش کردم و بوسه ای روی موهاش گذاشتم.
لینو: نگفت کی باید بری؟
هان: گفت هفته دیگه...فقط لینو..تو و هیونجین حواستون باشه فلیکس نفهمه..
لینو: باشه حواسمون هست..نگران نباش.
ویو هیونجین
وقتی وارد اتاق شدم ، روی تخت دراز کشیدم. چشمام رو روی هم بستم ، که حس کردم یه نفر داره در میزنه.
هیونجین: کیه؟
فلیکس: منم..میتونم بیام؟
هیونجین: اره بیا
اروم در رو باز کرد و با لبخند وارد شد. چشمام رو باز کردم و از جام بلند شدم و نگاهش کردم. بهش اشاره کردم که بیاد تو بغلم بشینه با لبخند روی تخت نشست و اومد داخل بغلم. دستام رو دورش حلقه کردم و گونه اش رو بوسیدم. خنده ی نازی کرد.
هیونجین: استراحت کردی؟
فلیکس: یکم..
دستام رو داخل موهای نرمش بردم و نوازشش میکردم.
هیونجین: میخوای باهم یکم استراحت کنیم؟
فلیکس: اوهوم..
روی تخت دراز کشیدم و اون هم سریع خودش رو تو بغلم جا کرد. پتو رو ، رومون انداختم. با اون چشمای کیوتش نگام میکرد و لبخندی روی لب هاش بود.
هیونجین: فلیکس..
فلیکس: بله؟
هیونجین: چرا انقدره کیوتی؟
خندید و منم باهاش خندیدم. بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم.
هیونجین: بیبی..صدای خنده هات بهترین موسیقیه زندگیمه.
خندید و گونه هاش صورتی شد.
فلیکس: هیون..وقتی از این حرفا میزنی..
صورتم رو به صورتش نزدیک تر کردم.
هیونجین: وقتی از این حرفا میرنم چی؟ ذوق زده میشی؟
فلیکس: اوهوم
۵.۱k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.