\جُدایی نامُمکِن/
\جُدایی نامُمکِن/
#part6
رسیدیم خونه بیدارش گردم رفتیم خونه ساعت ۸بود
پانیذ:عه اومدین ارسلان ما حاضر شدیم بریم
مهشاد:ارسلان اوکی
ارسلان:مهشادو دیدم زدم زیر گریه بغلش کردم(مهشادو ارسلان خیلی خیلی صمیمی بودن)
مهشاد:ارسلان
رضا:اشاره کردم ببرتش اتاق باهاش حرف بزنه
مهشاد:رفتیم تو اتاق .ارسلان منو نگاه میخوای بگی چیشده
ارسلان:مهشاد از خودم حالم بهم میخوره
مهشاد:چرا
ارسلان:مدیر مدرسه ج.ن.د.ه بودش بزور بهم تجاوز کرد وای مهشادد(با عذاوجدان)
دامه دارد...
#part6
رسیدیم خونه بیدارش گردم رفتیم خونه ساعت ۸بود
پانیذ:عه اومدین ارسلان ما حاضر شدیم بریم
مهشاد:ارسلان اوکی
ارسلان:مهشادو دیدم زدم زیر گریه بغلش کردم(مهشادو ارسلان خیلی خیلی صمیمی بودن)
مهشاد:ارسلان
رضا:اشاره کردم ببرتش اتاق باهاش حرف بزنه
مهشاد:رفتیم تو اتاق .ارسلان منو نگاه میخوای بگی چیشده
ارسلان:مهشاد از خودم حالم بهم میخوره
مهشاد:چرا
ارسلان:مدیر مدرسه ج.ن.د.ه بودش بزور بهم تجاوز کرد وای مهشادد(با عذاوجدان)
دامه دارد...
۴.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.