now post
part 31✨🪐
∆کوک
کوک:اره همش همین بود
نامی:عجبب ولی اون گردنبند چی بوده که بخاطرش پاشده رفته اونجا
کوک:هر چی به ما مربوط نیست ولی اون گفت که نمیدونسته اونا اونجان
جین:حالا چطوری برگردونیمش؟
جیمین:اره الان موقعیت منم خطرناکه لینا باید باشه پیشمون.
کوک:فکر کنم باید هممون بریم پیشش و از دلش دربیاریم
هوپی:ولی کوک اون خودش گفت اره رفتم دیدمشون
کوک:هوپییی،،،،،میدونی که لجبازه،، بخاطر اینکه منو بسوزونه اینجوری گفته.باید بریم پیشش من یه زنگ بهش میزنم بهش میگم داریم میریم پیشش
....
کوک:اشغاله
ته:خب میریم خونش دم در میفهمه اومدیم پیشش دیگه ههههه
کوک: باشه بریم
سوال ماشین شدیم که بریم پیشش تو راه هر چی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد، وقتی هم که رسیدیم دم در خونش هر چی زنگ در رو زدیم باز نکرد.
کوک:بچه ها مثل اینکه خونه نیست بریم خونه الان دیر وقته خطرناکه بیرون بمونیم فردا میریم دنبالش.
دوباره سوار شدیم و رفتیم سمت خونه خودمون تو راه بازم بهش زنگ زدم ولی خاموش بود.ترسیده بودم و زنگ زدم به لی هو
کوک:لی هو میدونی لینا کجاست؟
لی هو:کوک یچیزی میگم عصبانی نشو یه جوری هم به بچه ها بگو که عصبی نشن
ترسیدم فکر کردم اتفاقی برای لینا افتاده
کوک:چیشده؟؟
لی هو:قول میدی عصبی نش......
داد زدم
کوک:باشه بگو دیگه
لی هو:چون جیمین جونش در خطر بود زنگ زدم به لینا با کلی خواهش راضیش کردم برگرده پیشتون،لطفا تو خونه دیدینش درست باهاش رفتار کنید.
از روی خوشحالی بلند گفتم
کوک:چیییییییی
لی هو:ببخشید ولی نمیش...
کوک:افرین لی هو افرین یادم باشه یه غذا مهمونت کنممم،،پس الان لینا خونس؟
لی هو:ار اره
قطع کردم به بچه ها گفتم و حتی اونا هم خوشحال شدن
باید از دلش درمیاورم باد ازش وقتی هوشیاره معذرت خواهی کنم
الان فقط باید تکلیف خودمون دوتا رو حل کنم که هیچ ایده ای هم براش ندارم.
قلبم خیلی تند تر میزنه و دل تو دلم نیست که لینا رو ببینم.
رسیدیم خونه در رو باز کردم و رفتم تو، داشتم خونه رو دنبال لینا میگشتم که دیدم روی کاناپه خوابه.
جیمین:عجب بابا ما سه ساعته داریم دنبالش میگردیم خانم خوابه🤣
خندم گرفت جیمین راست میگه سه ساعت توی راه بودیم از کمپانی برو خونش از خونش بیام خونه خودمون دنبالش
بچه ها خیلی سروصدا دراوردن که لینا بلند شد
صداش گرفته بود گفت
لینا:به به بالاخره اومدین خونه
کوک:امم لینا
لینا:باشه بابا فهمیدم عذرخواهیت رو هم میپذیرم و اینکه دیشب هم یادم اومد.
چی!چیگفت!؟
قرمز شدم یعنی چی که انقدر راحت جلوی همه گفت
نامی:دیشب؟
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
∆کوک
کوک:اره همش همین بود
نامی:عجبب ولی اون گردنبند چی بوده که بخاطرش پاشده رفته اونجا
کوک:هر چی به ما مربوط نیست ولی اون گفت که نمیدونسته اونا اونجان
جین:حالا چطوری برگردونیمش؟
جیمین:اره الان موقعیت منم خطرناکه لینا باید باشه پیشمون.
کوک:فکر کنم باید هممون بریم پیشش و از دلش دربیاریم
هوپی:ولی کوک اون خودش گفت اره رفتم دیدمشون
کوک:هوپییی،،،،،میدونی که لجبازه،، بخاطر اینکه منو بسوزونه اینجوری گفته.باید بریم پیشش من یه زنگ بهش میزنم بهش میگم داریم میریم پیشش
....
کوک:اشغاله
ته:خب میریم خونش دم در میفهمه اومدیم پیشش دیگه ههههه
کوک: باشه بریم
سوال ماشین شدیم که بریم پیشش تو راه هر چی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد، وقتی هم که رسیدیم دم در خونش هر چی زنگ در رو زدیم باز نکرد.
کوک:بچه ها مثل اینکه خونه نیست بریم خونه الان دیر وقته خطرناکه بیرون بمونیم فردا میریم دنبالش.
دوباره سوار شدیم و رفتیم سمت خونه خودمون تو راه بازم بهش زنگ زدم ولی خاموش بود.ترسیده بودم و زنگ زدم به لی هو
کوک:لی هو میدونی لینا کجاست؟
لی هو:کوک یچیزی میگم عصبانی نشو یه جوری هم به بچه ها بگو که عصبی نشن
ترسیدم فکر کردم اتفاقی برای لینا افتاده
کوک:چیشده؟؟
لی هو:قول میدی عصبی نش......
داد زدم
کوک:باشه بگو دیگه
لی هو:چون جیمین جونش در خطر بود زنگ زدم به لینا با کلی خواهش راضیش کردم برگرده پیشتون،لطفا تو خونه دیدینش درست باهاش رفتار کنید.
از روی خوشحالی بلند گفتم
کوک:چیییییییی
لی هو:ببخشید ولی نمیش...
کوک:افرین لی هو افرین یادم باشه یه غذا مهمونت کنممم،،پس الان لینا خونس؟
لی هو:ار اره
قطع کردم به بچه ها گفتم و حتی اونا هم خوشحال شدن
باید از دلش درمیاورم باد ازش وقتی هوشیاره معذرت خواهی کنم
الان فقط باید تکلیف خودمون دوتا رو حل کنم که هیچ ایده ای هم براش ندارم.
قلبم خیلی تند تر میزنه و دل تو دلم نیست که لینا رو ببینم.
رسیدیم خونه در رو باز کردم و رفتم تو، داشتم خونه رو دنبال لینا میگشتم که دیدم روی کاناپه خوابه.
جیمین:عجب بابا ما سه ساعته داریم دنبالش میگردیم خانم خوابه🤣
خندم گرفت جیمین راست میگه سه ساعت توی راه بودیم از کمپانی برو خونش از خونش بیام خونه خودمون دنبالش
بچه ها خیلی سروصدا دراوردن که لینا بلند شد
صداش گرفته بود گفت
لینا:به به بالاخره اومدین خونه
کوک:امم لینا
لینا:باشه بابا فهمیدم عذرخواهیت رو هم میپذیرم و اینکه دیشب هم یادم اومد.
چی!چیگفت!؟
قرمز شدم یعنی چی که انقدر راحت جلوی همه گفت
نامی:دیشب؟
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۴.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.