(پارت13)
کوک*ویو
سریع بلندش کردم.
و بردمش داخل ماشین.
بیهوش شد.
ولی بیهوشی موقته.
بردمش بیمارستان همون.
بیمارستانی که ا.ت و کل بچهای کلاسمون.
و معلم ها و مدیر ها هستن.
ته*ویو.
رفتم بیرون یکم قدم بزنم.
خسته شدم انقدر.
داخل اون هوای بیمار.
لا موندم.
داشتم قدم میزدم.
که یهو ماشین کوک و دیدم.
که با سرعتداره میاد اومد جلوی مم وایساد.
کوک:برو پرستار هارو بیار ببریمش
ته:کی رو ببریم.
کوک:من میرم بیارمشون.
رفتم داخل ماشین.
دیدن جیمین هست.
داره خونریزی میکنه.
بهوش اوندپ
گفت
جیمین:من کجام
ته:جلوی بیمارستان هیونگم(با بغز)
جیمین:جانکوک کجاست
ته:رفته پرستار هارو بیاره
جیمین:من میمیرم خودتون و زحمت ندید
ته:این حرف و نزن هیونگ(با گریه)
جیمین:من یه راز دارم که هیچکس نمیدونه دروارد جانکوکه ولی نگو از کجا میدونی
ته:بگو چی هست
جیمین:پدر مادر جانکوک پدر مادر واقعیش نیستن و جانکوک و نامجون باهم برادرن
ته:چی؟
جیمین:هیچکس تین و نمیدونه جانکوک بچه ی مافیا هست پدرش و پدر نامجون یه مرد پولدار بوده،پدراشون یکی نیست ولی مادرشون یکی هست و پدر مادر جانکوک هیچکدوم ربط به نامجون و جانکوک ندارن.
ته:نمیفهمم چجور ممکنه.
جانکوک اومد.
کوک:بهوش اومه پرستارا ببرینش.
جیمین رو داشتن میبیردن.
از هوش دیگه رفت.
جلوی در بیمارستان بودیم.
هیونگ بر گرد لطفا.
که وقتی نامجون و جین و یونگی هوپ جیمین و دیدن.
خشکشون زد.
یونا هم اونجا بود.
بردنش تو اتاق عمل.
یونا ویو.
جیمین رو اوردن و بردنش به اتاق عمل.
چی چطوری امکان نداره.
به شکمش خورده بود.
من به جیمین حس داشتم.
نویسنده ویو.
کل اعضا از روی شیشه به جیمین نگاه میکردن و.
گریه میکردن و میگفتن.
همه:جیمینا برگرد لطفا(با گریه)
پایان این پارت
سریع بلندش کردم.
و بردمش داخل ماشین.
بیهوش شد.
ولی بیهوشی موقته.
بردمش بیمارستان همون.
بیمارستانی که ا.ت و کل بچهای کلاسمون.
و معلم ها و مدیر ها هستن.
ته*ویو.
رفتم بیرون یکم قدم بزنم.
خسته شدم انقدر.
داخل اون هوای بیمار.
لا موندم.
داشتم قدم میزدم.
که یهو ماشین کوک و دیدم.
که با سرعتداره میاد اومد جلوی مم وایساد.
کوک:برو پرستار هارو بیار ببریمش
ته:کی رو ببریم.
کوک:من میرم بیارمشون.
رفتم داخل ماشین.
دیدن جیمین هست.
داره خونریزی میکنه.
بهوش اوندپ
گفت
جیمین:من کجام
ته:جلوی بیمارستان هیونگم(با بغز)
جیمین:جانکوک کجاست
ته:رفته پرستار هارو بیاره
جیمین:من میمیرم خودتون و زحمت ندید
ته:این حرف و نزن هیونگ(با گریه)
جیمین:من یه راز دارم که هیچکس نمیدونه دروارد جانکوکه ولی نگو از کجا میدونی
ته:بگو چی هست
جیمین:پدر مادر جانکوک پدر مادر واقعیش نیستن و جانکوک و نامجون باهم برادرن
ته:چی؟
جیمین:هیچکس تین و نمیدونه جانکوک بچه ی مافیا هست پدرش و پدر نامجون یه مرد پولدار بوده،پدراشون یکی نیست ولی مادرشون یکی هست و پدر مادر جانکوک هیچکدوم ربط به نامجون و جانکوک ندارن.
ته:نمیفهمم چجور ممکنه.
جانکوک اومد.
کوک:بهوش اومه پرستارا ببرینش.
جیمین رو داشتن میبیردن.
از هوش دیگه رفت.
جلوی در بیمارستان بودیم.
هیونگ بر گرد لطفا.
که وقتی نامجون و جین و یونگی هوپ جیمین و دیدن.
خشکشون زد.
یونا هم اونجا بود.
بردنش تو اتاق عمل.
یونا ویو.
جیمین رو اوردن و بردنش به اتاق عمل.
چی چطوری امکان نداره.
به شکمش خورده بود.
من به جیمین حس داشتم.
نویسنده ویو.
کل اعضا از روی شیشه به جیمین نگاه میکردن و.
گریه میکردن و میگفتن.
همه:جیمینا برگرد لطفا(با گریه)
پایان این پارت
۸.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.