بغلم کن
پارت پنجم ( لطفاً گذارشم نکنید)
از زبان آکو: چند هفته ای گذشته بود و ما خیلی باهم خوب شدیم چند باری هم با دازای سان و چویا سان رفتیم پرورشگاه انگاری اونا قصد یه کاری رو دارن که نمی خوان بگن معلوم نیست
داشتم تو خیابون قدم میزدم که آتسوشی رو دیدم که تو پارک کنار دریاچه نشسته رفتم داشت یه آهنگی رو می خوند:
کاش یه جا بود واسه فرار من و تو🌃
من و تو 🤝
اینجا نشد اون دنیا باشه قرار من و تو🌅
من و تو🤝
با یه رولی پیری مونو 🧓
بیست سالگی جشن میگیریم 🎂
تو هم رو دستت یه این روزا
میگذره روتتو کن❤️🩹
چهار صبحه مطمئنم کل شهر من بی خوابه🌇
کی خوابه؟
زمین ما عصبیه 🌍
خورشید مجبوری می تابه🌤️
نگاه کن تو صورتامون 👁️
چی میبینی به جز یه اخم😡
تو این خونه عصاب کی داره ؟
کی شاده؟
بغلم کن🫂
بغل کن روحمو که خسته است🥲
بغلم کن 🫂
همین الان که شاید فردا برم از دست 🥀
بغلم کن 🫂
بغلم کن قلبمون یه درد توشه رفیق🥺
بغلم کن 🫂
تن ما زخمیه از بی رحمی یه تیغ 🙃
بغلم کن🫂
رفتم و محکم بغلش کردم منو که دید تعجب کرد ولی بعدش گفت
+ سلام آکو خوبی اینجا چیکار می کنی
- سلام خوبم مرسی داشتم از این جا رد میشدم که دیدمت
شروع کردیم به حرف زدن از زمین و زمان اینکه اینقدر با زوق و شوق حرف میزنه رو خیلی دوست دارم اینقدر تو بچگی بهش میگفتن حرف نزن حرفا تو دلش مونده بود
دیگه از هم خداحافظی کردیم و رفتم خونه
یه ساعت گذشت و دازای سان و چویا سان اومدن تا حرف بزنیم که یهو گوشیم زنگ خورد
جواب دادم ولی بعد شوکه شدم از بیمارستان بودن زنگ زده بودن گفتن آتسوشی تصادف کرده سریع با دازای و چویا سان رفتیم سمت بیمارستان تو راه همش به این فکر می کردم که چرا دوباره این اتفاق افتاد...
از زبان آکو: چند هفته ای گذشته بود و ما خیلی باهم خوب شدیم چند باری هم با دازای سان و چویا سان رفتیم پرورشگاه انگاری اونا قصد یه کاری رو دارن که نمی خوان بگن معلوم نیست
داشتم تو خیابون قدم میزدم که آتسوشی رو دیدم که تو پارک کنار دریاچه نشسته رفتم داشت یه آهنگی رو می خوند:
کاش یه جا بود واسه فرار من و تو🌃
من و تو 🤝
اینجا نشد اون دنیا باشه قرار من و تو🌅
من و تو🤝
با یه رولی پیری مونو 🧓
بیست سالگی جشن میگیریم 🎂
تو هم رو دستت یه این روزا
میگذره روتتو کن❤️🩹
چهار صبحه مطمئنم کل شهر من بی خوابه🌇
کی خوابه؟
زمین ما عصبیه 🌍
خورشید مجبوری می تابه🌤️
نگاه کن تو صورتامون 👁️
چی میبینی به جز یه اخم😡
تو این خونه عصاب کی داره ؟
کی شاده؟
بغلم کن🫂
بغل کن روحمو که خسته است🥲
بغلم کن 🫂
همین الان که شاید فردا برم از دست 🥀
بغلم کن 🫂
بغلم کن قلبمون یه درد توشه رفیق🥺
بغلم کن 🫂
تن ما زخمیه از بی رحمی یه تیغ 🙃
بغلم کن🫂
رفتم و محکم بغلش کردم منو که دید تعجب کرد ولی بعدش گفت
+ سلام آکو خوبی اینجا چیکار می کنی
- سلام خوبم مرسی داشتم از این جا رد میشدم که دیدمت
شروع کردیم به حرف زدن از زمین و زمان اینکه اینقدر با زوق و شوق حرف میزنه رو خیلی دوست دارم اینقدر تو بچگی بهش میگفتن حرف نزن حرفا تو دلش مونده بود
دیگه از هم خداحافظی کردیم و رفتم خونه
یه ساعت گذشت و دازای سان و چویا سان اومدن تا حرف بزنیم که یهو گوشیم زنگ خورد
جواب دادم ولی بعد شوکه شدم از بیمارستان بودن زنگ زده بودن گفتن آتسوشی تصادف کرده سریع با دازای و چویا سان رفتیم سمت بیمارستان تو راه همش به این فکر می کردم که چرا دوباره این اتفاق افتاد...
۵.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.