pt14
#استری_کیدز
چ:بسه هیونجین
با داد چان توی جاش خشک شد، چان بار قدمای بزرگ اما عصبی به سمت ما میامد، هیونجین سمتش دوید
ه: چطور تونستی چان؟! چطور تونستی با فلیکس اینکارو بکنی ها؟! ف.. فلیکس تورو مثله برادر بزرگش می دونست، تو، تو الگوش بودی، تو، تو الگوی هممون بودی چان، چرا اینقدر عوضی شدی لعنتی
درحالی که یقه چان رو گرفته بود توی صورتش داد میزد
چان هیونجینو به عقب هل داد
چ: تا زمانی که لذتت توش بود عوضی نبودم؟! تا زمانی که عاشق فلیکس نشده بودی عوضی نبودم هان؟!
ج: هیونگ بسه
چان به سمت هیونجین رفت و یقه اش رو گرفت و توی صورتش غرید
چ: تو میدونستی، همتون میدونستین، ولی تا وقتی که لذت و نفع داشت براتون پاش وایستادین، بعد عشق افلاطونی تو و فلیکس شروع شد، شما زدین زیر همه چی نه من
ه: کریس، بس کن این مسخره بازیارو، هرکی ندونه من خوب میدونم، روانی اینجا تویی، ما پای قرار بودیم تا وقتی که کثافت کاریای تو رو شد، من نمی تونستم اونجوری ادامه بدم، نه من نه فلیکس نه ووجین، حتی جیسونگم نمی تونست
چ: پس چرا ادامه دادین؟!
داد بلندی کشید، هیونجین چان رو به عقب هل داد
ه: چون توعه لعنتی نذاشتی بریم، نذاشتی بریم چان، مارو مثله روانیا اینحا حبس کردی، مگه نمیگفتی ما مثل برادراتیم هان؟! تو خیلی عوض شدی
جیسونگ سمت هیونجین رفت و اونو عقب کشید
ج: بسه هیونگ، این دختر اینجاست
ه: باید بدونه، باید بدونه چه بلایی قراره سرش بیاد، سرنوشت توام میشه عینه سوهی
چ: اینقدر اسم سوهی رو به زبون نیار
ه: چرا؟! ناراحت میشی وقتی یادت میاد تو کشتیش؟!
با تک تک حرفاشون لرزی به تنم می افتاد
چ: من نکشتمش، شما همتون اونجا بودین هیون
ه: تو.. مثله یه خودخواه عوضی، به هیچکس گوش نکردی لعنتی
چ: جیسونگ ببرش
جیسونگ توی جاش فریز شده بود و اشک میریخت
چ: با توام جیسونگ اینو ببر
داد بلندی زد
هیونجین کهبخاطر داد و بی داد و گریه صداش گرفته بود لب زد
ه: ازت متنفرم هیونگ
چ: ببرش
با عربده اش توی جام لرزیدم
جیسونگ هیونجین و کشون کشون به سمت داخل ساختمون برد
چان به سمتم قدم برداشت و سعی کرد نفسای عصبیش رو کنترل کنه
چ: تو به این چرت و پرتا توجه نکن عزیزم
الان فاصله بینمون چند اینچ بود، دستش رو ذوی گونم گذاشت
چ: چشمای قشنگت درد گرفتن؟! دلم نیامد دیگه نتونی بازشون کنی و اینجوری با ترس بهم زل بزنی
پوزخندی زد، با هر حرفش ضربان قلبم بالا تر میرفت
چ: حرفای امروز، و هرچی اینجا دیدی رو فراموش کن عزیزم باشه؟!
بعد از گفتن این حرف سرش رو پایین اوردو لب پایینم رو توی دهنش کشید و بعد از چندتا مک عمیق ازم جدا شد
چ: تو با من چیکار کردی؟!
بعد از گفتن این حرف لبخند تلخی تحویلم داد و با قدمای اروم ازم دور شد و به سمت ساختمون تیمارستان رفت
چ:بسه هیونجین
با داد چان توی جاش خشک شد، چان بار قدمای بزرگ اما عصبی به سمت ما میامد، هیونجین سمتش دوید
ه: چطور تونستی چان؟! چطور تونستی با فلیکس اینکارو بکنی ها؟! ف.. فلیکس تورو مثله برادر بزرگش می دونست، تو، تو الگوش بودی، تو، تو الگوی هممون بودی چان، چرا اینقدر عوضی شدی لعنتی
درحالی که یقه چان رو گرفته بود توی صورتش داد میزد
چان هیونجینو به عقب هل داد
چ: تا زمانی که لذتت توش بود عوضی نبودم؟! تا زمانی که عاشق فلیکس نشده بودی عوضی نبودم هان؟!
ج: هیونگ بسه
چان به سمت هیونجین رفت و یقه اش رو گرفت و توی صورتش غرید
چ: تو میدونستی، همتون میدونستین، ولی تا وقتی که لذت و نفع داشت براتون پاش وایستادین، بعد عشق افلاطونی تو و فلیکس شروع شد، شما زدین زیر همه چی نه من
ه: کریس، بس کن این مسخره بازیارو، هرکی ندونه من خوب میدونم، روانی اینجا تویی، ما پای قرار بودیم تا وقتی که کثافت کاریای تو رو شد، من نمی تونستم اونجوری ادامه بدم، نه من نه فلیکس نه ووجین، حتی جیسونگم نمی تونست
چ: پس چرا ادامه دادین؟!
داد بلندی کشید، هیونجین چان رو به عقب هل داد
ه: چون توعه لعنتی نذاشتی بریم، نذاشتی بریم چان، مارو مثله روانیا اینحا حبس کردی، مگه نمیگفتی ما مثل برادراتیم هان؟! تو خیلی عوض شدی
جیسونگ سمت هیونجین رفت و اونو عقب کشید
ج: بسه هیونگ، این دختر اینجاست
ه: باید بدونه، باید بدونه چه بلایی قراره سرش بیاد، سرنوشت توام میشه عینه سوهی
چ: اینقدر اسم سوهی رو به زبون نیار
ه: چرا؟! ناراحت میشی وقتی یادت میاد تو کشتیش؟!
با تک تک حرفاشون لرزی به تنم می افتاد
چ: من نکشتمش، شما همتون اونجا بودین هیون
ه: تو.. مثله یه خودخواه عوضی، به هیچکس گوش نکردی لعنتی
چ: جیسونگ ببرش
جیسونگ توی جاش فریز شده بود و اشک میریخت
چ: با توام جیسونگ اینو ببر
داد بلندی زد
هیونجین کهبخاطر داد و بی داد و گریه صداش گرفته بود لب زد
ه: ازت متنفرم هیونگ
چ: ببرش
با عربده اش توی جام لرزیدم
جیسونگ هیونجین و کشون کشون به سمت داخل ساختمون برد
چان به سمتم قدم برداشت و سعی کرد نفسای عصبیش رو کنترل کنه
چ: تو به این چرت و پرتا توجه نکن عزیزم
الان فاصله بینمون چند اینچ بود، دستش رو ذوی گونم گذاشت
چ: چشمای قشنگت درد گرفتن؟! دلم نیامد دیگه نتونی بازشون کنی و اینجوری با ترس بهم زل بزنی
پوزخندی زد، با هر حرفش ضربان قلبم بالا تر میرفت
چ: حرفای امروز، و هرچی اینجا دیدی رو فراموش کن عزیزم باشه؟!
بعد از گفتن این حرف سرش رو پایین اوردو لب پایینم رو توی دهنش کشید و بعد از چندتا مک عمیق ازم جدا شد
چ: تو با من چیکار کردی؟!
بعد از گفتن این حرف لبخند تلخی تحویلم داد و با قدمای اروم ازم دور شد و به سمت ساختمون تیمارستان رفت
۸.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.