مدرسه پولدارا پارت نهم
☆School of the rich☆
♡part 9♡
ا/ن: ات رو دوست داری
ویو جیمین: وقتی گفت ات رو دوست داری یکم گیج شدم... نمیدونم چی بگم... یادمه وقتی که اولین روز دیدمش که داشت فرار میکرد... یکجوری میدوید که دامنش میخواست از رونش هم بزنه بالا قلبم یک لحظه لرزید و داشت تحریکم میکرد... نمیدونم پس میگم نه.....
جیمین: ای وای دوستای عزیزم تهیونگ و جونگ کوک میدونین چند وقته ندیدمتون تهیونگ: اممم... داداش تو که همین چند دقیقه پیش مارو دیدی جونگ کوک: راست میگه ا/ن:(پوکر فیس) ات: بهت گفتم نگو ا/ن: واستا... ات: کجا میری؟ ا/ن: ات واستا الان برمیگردم...(رفت)
ویو ا/ن: رفتم پیشه جیمین... اما یک لحظه دیدم داشت با خودش حرف میزد... نزدیکش شدم تا بفهمم چی میگه
جیمین: اوففف جیمین احمق چرا خودتو به ات نشون دادی اون تورو شخصا رد میکنه.....
ا/ن: مطمئنی ردت میکنه؟ جیمین: تو اینجا چیکار میکنی(تعجب) ا/ن: ات رو میگفتی جیمین: ببین من خودم لیا رو دوست دارم(الکی میگه) داشتم براش سرویس طلا میگرفتم... و با خودم فکر میکردم اگه ردم کنه چی؟ ا/ن: باشه میبینیم (رفت) جیمین:(پوزخند)
(فردا صبح)
/•مدرسه/•
ویو ات: نمیدونم اون پسره چرا انقدر اخم کرده بود... نکنه واسه ی دیشب بود... اوففف اصلا ولش کن... مثل همیشه استاد اومد درس داد... زنگ خورد... غذام رو برداشتم و با ا/ن رفتیم بیرون. نشسته بودیم و حرف میزدیم... زنگ خورد و تا خواستم برم توی کلاس...
پنج دقیقه قبل
جیمین: جونگ کوک بازم چسب بریز... میخوام فراموشش کنم جونگ کوک: خب گناه نداره جیمین: نه نداره جونگ کوک: باشه
لیا: بالاخره لوسی تونستیم عشق هامونو بدست بیاریم لوسی: ارههه
(زمان حال)
ات ویو: نشستم روی صندلیم... نمیدونم چرا بچه ها یکجوری نگاهم میکردن...
استاد: کی میتونه این مسئله رو حل کنه؟... اها ات تو بیا ات: باشه... دوباره هم بچه ها بهم نگاه میکردن...
انگار چشبیده بودم به صندلی که تا خواستم بلند شم....
بنظرتون چه اتفاقی میوفته؟
♡part 9♡
ا/ن: ات رو دوست داری
ویو جیمین: وقتی گفت ات رو دوست داری یکم گیج شدم... نمیدونم چی بگم... یادمه وقتی که اولین روز دیدمش که داشت فرار میکرد... یکجوری میدوید که دامنش میخواست از رونش هم بزنه بالا قلبم یک لحظه لرزید و داشت تحریکم میکرد... نمیدونم پس میگم نه.....
جیمین: ای وای دوستای عزیزم تهیونگ و جونگ کوک میدونین چند وقته ندیدمتون تهیونگ: اممم... داداش تو که همین چند دقیقه پیش مارو دیدی جونگ کوک: راست میگه ا/ن:(پوکر فیس) ات: بهت گفتم نگو ا/ن: واستا... ات: کجا میری؟ ا/ن: ات واستا الان برمیگردم...(رفت)
ویو ا/ن: رفتم پیشه جیمین... اما یک لحظه دیدم داشت با خودش حرف میزد... نزدیکش شدم تا بفهمم چی میگه
جیمین: اوففف جیمین احمق چرا خودتو به ات نشون دادی اون تورو شخصا رد میکنه.....
ا/ن: مطمئنی ردت میکنه؟ جیمین: تو اینجا چیکار میکنی(تعجب) ا/ن: ات رو میگفتی جیمین: ببین من خودم لیا رو دوست دارم(الکی میگه) داشتم براش سرویس طلا میگرفتم... و با خودم فکر میکردم اگه ردم کنه چی؟ ا/ن: باشه میبینیم (رفت) جیمین:(پوزخند)
(فردا صبح)
/•مدرسه/•
ویو ات: نمیدونم اون پسره چرا انقدر اخم کرده بود... نکنه واسه ی دیشب بود... اوففف اصلا ولش کن... مثل همیشه استاد اومد درس داد... زنگ خورد... غذام رو برداشتم و با ا/ن رفتیم بیرون. نشسته بودیم و حرف میزدیم... زنگ خورد و تا خواستم برم توی کلاس...
پنج دقیقه قبل
جیمین: جونگ کوک بازم چسب بریز... میخوام فراموشش کنم جونگ کوک: خب گناه نداره جیمین: نه نداره جونگ کوک: باشه
لیا: بالاخره لوسی تونستیم عشق هامونو بدست بیاریم لوسی: ارههه
(زمان حال)
ات ویو: نشستم روی صندلیم... نمیدونم چرا بچه ها یکجوری نگاهم میکردن...
استاد: کی میتونه این مسئله رو حل کنه؟... اها ات تو بیا ات: باشه... دوباره هم بچه ها بهم نگاه میکردن...
انگار چشبیده بودم به صندلی که تا خواستم بلند شم....
بنظرتون چه اتفاقی میوفته؟
۹.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.