رمان عاشقانه
رمان عاشقانه
(دریچه سیاه) پارت چهار
کمی جلو تر رفتم که
یهو
بادوچشم مواجه شدم.
باترس به
عقب رفتم وسریع به
طرف روستا دویدم.
وقتی به روستا رسیدم
سعی کردم
عادی رفتار کنم.
واسم خیلی عجیب بود ،
چرا تا الان اونو ندیده بودم؟
من دختره شجاعی هستم ولی
این لحظه ترس بدی
به جونم افتاد.
احساس میکردم
برا مامانم اتفاقی افتاده.
سریع به طرف خونه رفتم
همین که درو باز کردم.
(دریچه سیاه) پارت چهار
کمی جلو تر رفتم که
یهو
بادوچشم مواجه شدم.
باترس به
عقب رفتم وسریع به
طرف روستا دویدم.
وقتی به روستا رسیدم
سعی کردم
عادی رفتار کنم.
واسم خیلی عجیب بود ،
چرا تا الان اونو ندیده بودم؟
من دختره شجاعی هستم ولی
این لحظه ترس بدی
به جونم افتاد.
احساس میکردم
برا مامانم اتفاقی افتاده.
سریع به طرف خونه رفتم
همین که درو باز کردم.
۱.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.