[ادامه پارت نهم]
[ادامه پارت نهم]
ا/ت: ینی
ا/ت: ماماننن چرا بهم نگفتی ک برادر دار شدم چند سالشه حالا تا جایی ک یادمه ی ده سالی میشه ک از خونه رفتم و فقط 9 سالم بود ک اومدم سئول چ زود جای خالی منو پر کردین😔🤝
مامانم: چرا ناراحتی ینی خوشحال نیستی ک صاحب برادر شدی مگه خودت همش نمی گفتی ک خسته شدم منم ی خواهر و ی بردار مثل بقیه دوستام میخوام
ا/ت: خب آره
مامانم : خب
ا/ت: مامان چندسالشه
مامانم: 10 سالشه ینی دو سه روز دیگه میره تو 10 سال
ا/ت: اوووووووو پس این داداشم کجاست
مامانم : با باباته
ا/ت: آها اوکی
ا/ت: من برم اتاقتونو آماده کنم
مامانم: باشه برو
اصلا باورم نمیشد از ی ور خیلی ناراحت بودم از ی ور دیگه هم خیلی خوشحال
ا/ت: مامان اتاقتونو آماده کردم
ا/ت: مامان راستی اسمش چیه
مامانم: سونگمین
ا/ت: او چ خوب
ا/ت: مامان میشه ب بابا ی زنگی بزنی بگی زود تر بیان آخه میخوام داداشمو ببینم
مامانم: باشه الان بهش زنگ میزنم
مامانم: الو عزیزم کجایی
بابام: الان دیگه میرسیم
مامانم: باشه عزیزم مراقب باش
مامانم : گفتن الان میرسن
ا/ت: خوبه
باور نمی شد چند دقیقه دیگه داداشمو می بینم خیلی خوشحال بودم اما خیلی بیش از حد امکان استرس داشتم نمی دونستم وی دوس داره چی ندارع آخه مگه میشه من داداش 10 ساله داشته باشم و خودم خبر نداشته باشم هعی چ میشه کرد
خب اینم پارت نهم امید وارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره
ا/ت: ینی
ا/ت: ماماننن چرا بهم نگفتی ک برادر دار شدم چند سالشه حالا تا جایی ک یادمه ی ده سالی میشه ک از خونه رفتم و فقط 9 سالم بود ک اومدم سئول چ زود جای خالی منو پر کردین😔🤝
مامانم: چرا ناراحتی ینی خوشحال نیستی ک صاحب برادر شدی مگه خودت همش نمی گفتی ک خسته شدم منم ی خواهر و ی بردار مثل بقیه دوستام میخوام
ا/ت: خب آره
مامانم : خب
ا/ت: مامان چندسالشه
مامانم: 10 سالشه ینی دو سه روز دیگه میره تو 10 سال
ا/ت: اوووووووو پس این داداشم کجاست
مامانم : با باباته
ا/ت: آها اوکی
ا/ت: من برم اتاقتونو آماده کنم
مامانم: باشه برو
اصلا باورم نمیشد از ی ور خیلی ناراحت بودم از ی ور دیگه هم خیلی خوشحال
ا/ت: مامان اتاقتونو آماده کردم
ا/ت: مامان راستی اسمش چیه
مامانم: سونگمین
ا/ت: او چ خوب
ا/ت: مامان میشه ب بابا ی زنگی بزنی بگی زود تر بیان آخه میخوام داداشمو ببینم
مامانم: باشه الان بهش زنگ میزنم
مامانم: الو عزیزم کجایی
بابام: الان دیگه میرسیم
مامانم: باشه عزیزم مراقب باش
مامانم : گفتن الان میرسن
ا/ت: خوبه
باور نمی شد چند دقیقه دیگه داداشمو می بینم خیلی خوشحال بودم اما خیلی بیش از حد امکان استرس داشتم نمی دونستم وی دوس داره چی ندارع آخه مگه میشه من داداش 10 ساله داشته باشم و خودم خبر نداشته باشم هعی چ میشه کرد
خب اینم پارت نهم امید وارم خوشتون بیاد لایک و کامنت یادتون نره
۸۶.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.