(فصل دوم)پارت ۱۵ ویو ات
(فصل دوم)پارت ۱۵ ویو ات
۳روز بعد
با آلارم گوشیم از خواب پاشدم۰به ساعت نگاه کردم و دیدم۱۰:۳۰دقیقه بود۰
با جونگ کوک(بخاطر همون کسی که گفت اینجوری نوشته میشه)
(@kim_hanijo
ساعت۱۲ قرار داشتم ولی نمیخواستم ببینمش۰داخل این۳ روزم خونه ی ویالا بودم۰اصلا حسی نداشتم که ببینمش،از دیدنش حس بدی بهم دست میداد۰
از روی تخت بلند شدم و رفتم حموم،بعد دوش۱۰مینی اومدم بیرون۰آرایش مولایمی کرد و لباسام رو پوشیدم۰
تقریبا آماده بودم و از اتاق اومدم بیرون که ویالا رو دیدم۰با دستپاچه ای داشت صبحونه میخورد و هی به ساعتش نگاه میکرد۰وقتی منو دید لقمه ای که خورده بود پرید تو گلوش۰
سریع رفتم پیشش و لیوان آبی رو بهش دادم،و آروم گفتم:دیوونه چرا انقدر عجله داری؟؟
ویالا:نمیدونی ساعت چند؟؟منو اگه اخراج کنن چی؟راستی ات میشه از آبجیم محافظت کنی تا اونموقع۰امروز دیرتر میام بخاطر همین میگم۰
ات:نگران نباش راستی اگه تا چند دقیقه دیگه از خونه نزنی بیرون فکر کنم اخراج شی ولی خود دانی!
ویالا:ای واییییی،دیرم شدد،
سریع کیفش رو ور داشت و کفش هاشو پوشید۰برگشت سمتم و بالبخندی دستش رو اورد بالا و بای بای کرد،منم لبخندی زدم و دست تکون داد۰
باز جونگ کوک به فکرم اومد۰راستی من برای چی قبول کردم از خواهرش محافظت کنم؟؟؟
من الان باید برم۰اوففف الان چی۰۰
که یه فکری به ذهنم اومد،چطوره با خودم ببرمش؟هیچ اتفاقی نمیوفته دیگه۰ خواهرشم که قراره دیر بیاد،۰ی بهتر از این؟؟
ویو جونگ کوک
از دیشب تا الان اصلا خوابم نبرد،به ساعتی که دور دستم پیچیده شده بود نگاهی کردم ۱ساعت دیگه باید برم۰
بلند شدم و رفتم سمت کمدم و کت و شلوار سیاهی رو در اوردم۰
وقتی کاملا آماده شده بودم،عطر تلخم رو ور داشتم و زدم۰
ولی حس میکردم کروباتم خرابه،اهههههه هیچ وقت نتونستم کروات رو درست ببندم تا الانم ات واسم میبست۰کروات رو در اوردم و رفتم سمت در و از اتاق زدم بیرون۰
میل به صبحونه نداشتم پس فقط رفتم سمت ماشینو حرکت کردم۰
وی ات
ادامه وارد۰۰۰۰
۳روز بعد
با آلارم گوشیم از خواب پاشدم۰به ساعت نگاه کردم و دیدم۱۰:۳۰دقیقه بود۰
با جونگ کوک(بخاطر همون کسی که گفت اینجوری نوشته میشه)
(@kim_hanijo
ساعت۱۲ قرار داشتم ولی نمیخواستم ببینمش۰داخل این۳ روزم خونه ی ویالا بودم۰اصلا حسی نداشتم که ببینمش،از دیدنش حس بدی بهم دست میداد۰
از روی تخت بلند شدم و رفتم حموم،بعد دوش۱۰مینی اومدم بیرون۰آرایش مولایمی کرد و لباسام رو پوشیدم۰
تقریبا آماده بودم و از اتاق اومدم بیرون که ویالا رو دیدم۰با دستپاچه ای داشت صبحونه میخورد و هی به ساعتش نگاه میکرد۰وقتی منو دید لقمه ای که خورده بود پرید تو گلوش۰
سریع رفتم پیشش و لیوان آبی رو بهش دادم،و آروم گفتم:دیوونه چرا انقدر عجله داری؟؟
ویالا:نمیدونی ساعت چند؟؟منو اگه اخراج کنن چی؟راستی ات میشه از آبجیم محافظت کنی تا اونموقع۰امروز دیرتر میام بخاطر همین میگم۰
ات:نگران نباش راستی اگه تا چند دقیقه دیگه از خونه نزنی بیرون فکر کنم اخراج شی ولی خود دانی!
ویالا:ای واییییی،دیرم شدد،
سریع کیفش رو ور داشت و کفش هاشو پوشید۰برگشت سمتم و بالبخندی دستش رو اورد بالا و بای بای کرد،منم لبخندی زدم و دست تکون داد۰
باز جونگ کوک به فکرم اومد۰راستی من برای چی قبول کردم از خواهرش محافظت کنم؟؟؟
من الان باید برم۰اوففف الان چی۰۰
که یه فکری به ذهنم اومد،چطوره با خودم ببرمش؟هیچ اتفاقی نمیوفته دیگه۰ خواهرشم که قراره دیر بیاد،۰ی بهتر از این؟؟
ویو جونگ کوک
از دیشب تا الان اصلا خوابم نبرد،به ساعتی که دور دستم پیچیده شده بود نگاهی کردم ۱ساعت دیگه باید برم۰
بلند شدم و رفتم سمت کمدم و کت و شلوار سیاهی رو در اوردم۰
وقتی کاملا آماده شده بودم،عطر تلخم رو ور داشتم و زدم۰
ولی حس میکردم کروباتم خرابه،اهههههه هیچ وقت نتونستم کروات رو درست ببندم تا الانم ات واسم میبست۰کروات رو در اوردم و رفتم سمت در و از اتاق زدم بیرون۰
میل به صبحونه نداشتم پس فقط رفتم سمت ماشینو حرکت کردم۰
وی ات
ادامه وارد۰۰۰۰
۴۶۸
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.