رمان عشق سیاهو سفید///part;75~
جونگ سو میشینه رو تخت ا/ت... و بعد دستشو میزاره کنارشو اشاره میکنه تا ا/ت هم بیاد کنارش بشینه....
جونگ سو: بیا اینجابشین...
ا/ت تعجب میکنه ولی میره میشینه
ا/ت: باشه...
جونگ سو: پس اسمت ا/تس
ا/ت: اوهوم
جونگ سو: اسم خواهر منه اونم ارزو داشت بره کره ولی نمیدونم موفق شده بیاد یانه...
ا/ت: چه باحال... اسم توهم اراده؟ چون اسم داداش بزرگه ی من همینه ولی من یه بارم ندیدمش و مامانم بهم گفته اون رفته کره... و بهم گفت من باید پیداش کنم
جونگ سو: وااییی پس داداشم داری...
ا/ت: اوهوم
جونگ سو: یه سوال.. چرا داشتی گریه میکردی؟!
ا/ت: ههه واییی تو دیدی؟!(چشاش از کاسه دراومده)
جونگ سو: اتفاقی بود.. داشتم میرفتم اتاقم که یهو تورو دیدم... چرا؟!
ا/ت: چی چرا؟!
جونگ سو: چرا گریه میکردی؟!
ا/ت یه نفس عمیقی میکشه تا اینکه دوباره بغض میکنه....
ا/ت: راستش من به مامانم زنگ زدم اونم بخاطر اینکه دل تنگشون شدم ولی یجور حرف زد مامانم که دلم شکست گفتش تو رفتی اونجا فک نکنم چیزیم شده باشی اون فک مسکنه من دستو پا چلفتیم و هیچ کاریاز دستم بر نمیاد ولی اون نمیدونه من چقدر دارم سختی میکشم نمیدونه الان تو چه وضعیتم... دیشب.... هیچی....
جونگ سو: خبر دارم از دیشب... کیونگ بهم گفت
ا/ت وقتی این حرف جونگ سورو شنید میخواست زمین باز شه بره زیر زمین یا کلا محو شه.. سرشو انداخته بودپایین
جونگ سو: اوم خجالت کشیدی؟! بامزه شدی... خجالت نکش خوب بگو حالا میخوای چیکاره بشی؟!
ا/ت: مدلینگ...
جونگ سو: اوه دختر تو چقدر خوش شانسی.... دوست من عکاسه و به چند تا مدل احتیاج داره... توهم خوشگلی... هم اندامت هم موهات از هر نظر اوکیی.... اصن پرفکت
با این حرف جونگ سو بغض ا/ت از بین رفت و لبخند به لباش اومدو با لبخند به جونگ سو نگاه کرد...
ا/ت: واقعا؟! راست میگی؟!
جونگ سو: اره میخوای غروب بریم سر بزنیم ببینیم قبولت میکنن یا نه؟!
ا/ت: اره اره عالی میشه.... فقط یچی....
جونگ سو: هوم؟!
ا/ت: کیونگو چیکار کنم؟! اگه اجازه نده چی؟!
جونگ سو: تو نگران نباش من باهاش حرف میزنم یجوری راضیش میکنم...
ا/ت: هممم باشه...
و بعد همیدگه رو بغل میکنن....
جونگ سو: من برم وسایلامو بزارم اتاقم...
ا/ت: کمک میخوای؟!
جونگ سو: نه نه خودم میزارم...
ا/ت: باشهـ.. منم میرم ت اشپزخونه ناهارو اماده کنم...
جونگ سو: باشه برو..
جونگ سو تو اتاقش وسایلاشو گذاشت و کم کم داره شروع میکنه به چیدنشون... ا/ت هم اروم ازپله ها میره پایین و بعد وارد اشپزخونه میشع
نونا: چیشد حرف زدی؟!(لبخند-)
سینو: راست میگه چی شد؟! حتما قربون صدقت میرفتن!!!
ا/ت قیافش ناراحت میشه و میگه
ا/ت: نه راستشـ.. ــ..
کل قضیه رو تعریف میکنه
سینو: اوخی بیچاره... ولی ناراحت نباش جونگ سو بدادت رسید
نونا: اره امید وارم تو مدلینگ قبول شی.....
ا/ت: مرسی دختراـ....
جونگ سو: بیا اینجابشین...
ا/ت تعجب میکنه ولی میره میشینه
ا/ت: باشه...
جونگ سو: پس اسمت ا/تس
ا/ت: اوهوم
جونگ سو: اسم خواهر منه اونم ارزو داشت بره کره ولی نمیدونم موفق شده بیاد یانه...
ا/ت: چه باحال... اسم توهم اراده؟ چون اسم داداش بزرگه ی من همینه ولی من یه بارم ندیدمش و مامانم بهم گفته اون رفته کره... و بهم گفت من باید پیداش کنم
جونگ سو: وااییی پس داداشم داری...
ا/ت: اوهوم
جونگ سو: یه سوال.. چرا داشتی گریه میکردی؟!
ا/ت: ههه واییی تو دیدی؟!(چشاش از کاسه دراومده)
جونگ سو: اتفاقی بود.. داشتم میرفتم اتاقم که یهو تورو دیدم... چرا؟!
ا/ت: چی چرا؟!
جونگ سو: چرا گریه میکردی؟!
ا/ت یه نفس عمیقی میکشه تا اینکه دوباره بغض میکنه....
ا/ت: راستش من به مامانم زنگ زدم اونم بخاطر اینکه دل تنگشون شدم ولی یجور حرف زد مامانم که دلم شکست گفتش تو رفتی اونجا فک نکنم چیزیم شده باشی اون فک مسکنه من دستو پا چلفتیم و هیچ کاریاز دستم بر نمیاد ولی اون نمیدونه من چقدر دارم سختی میکشم نمیدونه الان تو چه وضعیتم... دیشب.... هیچی....
جونگ سو: خبر دارم از دیشب... کیونگ بهم گفت
ا/ت وقتی این حرف جونگ سورو شنید میخواست زمین باز شه بره زیر زمین یا کلا محو شه.. سرشو انداخته بودپایین
جونگ سو: اوم خجالت کشیدی؟! بامزه شدی... خجالت نکش خوب بگو حالا میخوای چیکاره بشی؟!
ا/ت: مدلینگ...
جونگ سو: اوه دختر تو چقدر خوش شانسی.... دوست من عکاسه و به چند تا مدل احتیاج داره... توهم خوشگلی... هم اندامت هم موهات از هر نظر اوکیی.... اصن پرفکت
با این حرف جونگ سو بغض ا/ت از بین رفت و لبخند به لباش اومدو با لبخند به جونگ سو نگاه کرد...
ا/ت: واقعا؟! راست میگی؟!
جونگ سو: اره میخوای غروب بریم سر بزنیم ببینیم قبولت میکنن یا نه؟!
ا/ت: اره اره عالی میشه.... فقط یچی....
جونگ سو: هوم؟!
ا/ت: کیونگو چیکار کنم؟! اگه اجازه نده چی؟!
جونگ سو: تو نگران نباش من باهاش حرف میزنم یجوری راضیش میکنم...
ا/ت: هممم باشه...
و بعد همیدگه رو بغل میکنن....
جونگ سو: من برم وسایلامو بزارم اتاقم...
ا/ت: کمک میخوای؟!
جونگ سو: نه نه خودم میزارم...
ا/ت: باشهـ.. منم میرم ت اشپزخونه ناهارو اماده کنم...
جونگ سو: باشه برو..
جونگ سو تو اتاقش وسایلاشو گذاشت و کم کم داره شروع میکنه به چیدنشون... ا/ت هم اروم ازپله ها میره پایین و بعد وارد اشپزخونه میشع
نونا: چیشد حرف زدی؟!(لبخند-)
سینو: راست میگه چی شد؟! حتما قربون صدقت میرفتن!!!
ا/ت قیافش ناراحت میشه و میگه
ا/ت: نه راستشـ.. ــ..
کل قضیه رو تعریف میکنه
سینو: اوخی بیچاره... ولی ناراحت نباش جونگ سو بدادت رسید
نونا: اره امید وارم تو مدلینگ قبول شی.....
ا/ت: مرسی دختراـ....
۱۷.۴k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.