VANSHAT
در حالی که مشغول بررسی پرونده های روی میزت بودی غرق در افکار خودت بودی.....
منشیت با تقه ای ک به در میزنه حواست پرت میشه به صدا و با بله ای که میگی منشی میاد تو
منشی》خانم لی الان ی آقایی اومدن و پستی رو براتون آوردن خدمت شما.....
منشی با گذاشتن پاکت روی میزت تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد
پاکت رو دستت گرفتی و مشغول باز کردنش شدی شبیه یک کارت عروسی بود با خودت گفتی
یعنی کی منو به عروسیش دعوت کرده؟!
کنجکاوانه کارت عروسی رو باز کردی و مشغول خوندنش شدی
"جئون جانگ کوک به همراه نا هی جین"
لطفا به عروسی این زوج تشریف بیاورید.....
پاکت از دستت افتاد و اشکات که از روی غم بودن روی گونت در حال جاری شدن بودن...........
باورت نمیشد تو و جانگ کوک بیش از ۱۲ سال عاشق هم بودید حداقلش آخرین قولی که به هم دادین این بود که تا آخر عمرتون با هیچ کس ازدواج نکنید بلکه شاید یک روزی مانعی برای ازدواجتون باهم وجود نداشته باشه و به هم برسید چونکه حتی وقتی تو پارسال داشتی با یکی نامزد میکردی جانگ کوک اومد تو و پسره رو در حد کشت زد.........
یعنی چی ک همچین کاری کرده باورت نمیشد
کارت عروسی رو توی کیفت گذاشتی و از شرکت خارج شدی عروسی روز 1 September یعنی مطابق تولد جانگ کوک یعنی انقدر دختره رو دوست داره که با روز تولدش رو با روز عروسیش صدق کرده؟؟!!!
بالاخره رسیدی به برج وارد پارکینگ شدی و ماشینت رو پارک کردی.......
افکارت بدجوری درگیر بود تو اونو فراموش کرده بودی ولی حالا چیشده بود که با یک خبر ازدواجش انقدر به هم ریختی اصلا راستی چرا تورو دعوت کرده یعنی هدفش از این کار چی بوده شاید عذاب کشیدن تورو میخواست ببینه!!!
با زدن کد وارد خونه شدی به سمت یخچال رفتی و شیشه ودکا رو برداشتی و نوشیدی مثل همیشه برای چی فقط یک چیز تنها زمانی ک جانگ کوک توی فکرت نبود همین مستیت بود چونکه هیچ وقت بهت اجازه ی مشروب خوردن رو نمیداد بخاطر همین تو مستی باهاش هیچ خاطره ای نداشتی.......
((شب عروسی))
تصمیمت رو گرفته بودی تا به عروسی بری لباس سفید و خوشگلی رو از کلوزت روم انتخاب کردی بعد از آماده شدنت به پایین رفتی تا بری به عروسی.......
ماشینت رو جلوی ورودی تالار پارک کردی و وارد تالار شدی.......
جالبه انگاری زمان باهات یار بوده دقیقا زمانی وارد شدی که در حال کیس رفتن بودن اشکات سرازیر شد تو عاشقش بودی و تموم این مدت فقط تظاهر میکردی ک فراموشش کردی...............
همون موقع از تالار زدی بیرون و تصمیم گرفتی بری جایی ک اولین بار جانگ کوک رو دیدی برج نامسان!
در حالی که غم بدی توی دلت بود و روی برج نامسان وایساده بودی گوشیت رو دستت گرفتی و تصمیم گرفتی ویسی رو برای جانگ کوک ضبط کنی و براش بفرستی.........
"راستش نمیدونم از کجا شروع کنم ولی فقط میتونم بگم که ممنون وارد زندگیم شدی و اجازه دادی باتو حس عاشق بودن رو تجربه کنم....
انگاری روزگار با ما دوتا سازگاری نداشته و نذاشت که به هم برسیم ممنونم ازت بابت تک تک لحظات خوشی که واسم ساختی چونکه حتی بدترین لحظه هم با بودن تو بهترین میشد عاشقتم جانگ کوک تا ابد امیدوارم در کنار همسر جدیدت خوشبخت باشی..........
عشق اولت لی ا.ت"
چشمات رو بستی و از بالای برج خودت پرت کردی پایین حتی اون لحظه ام برات شیرین بود چونکه داشتی به جانگ کوک فکر میکردی.......
The End🖤
جای یک رمان سد اند از من خالی بود://
منشیت با تقه ای ک به در میزنه حواست پرت میشه به صدا و با بله ای که میگی منشی میاد تو
منشی》خانم لی الان ی آقایی اومدن و پستی رو براتون آوردن خدمت شما.....
منشی با گذاشتن پاکت روی میزت تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد
پاکت رو دستت گرفتی و مشغول باز کردنش شدی شبیه یک کارت عروسی بود با خودت گفتی
یعنی کی منو به عروسیش دعوت کرده؟!
کنجکاوانه کارت عروسی رو باز کردی و مشغول خوندنش شدی
"جئون جانگ کوک به همراه نا هی جین"
لطفا به عروسی این زوج تشریف بیاورید.....
پاکت از دستت افتاد و اشکات که از روی غم بودن روی گونت در حال جاری شدن بودن...........
باورت نمیشد تو و جانگ کوک بیش از ۱۲ سال عاشق هم بودید حداقلش آخرین قولی که به هم دادین این بود که تا آخر عمرتون با هیچ کس ازدواج نکنید بلکه شاید یک روزی مانعی برای ازدواجتون باهم وجود نداشته باشه و به هم برسید چونکه حتی وقتی تو پارسال داشتی با یکی نامزد میکردی جانگ کوک اومد تو و پسره رو در حد کشت زد.........
یعنی چی ک همچین کاری کرده باورت نمیشد
کارت عروسی رو توی کیفت گذاشتی و از شرکت خارج شدی عروسی روز 1 September یعنی مطابق تولد جانگ کوک یعنی انقدر دختره رو دوست داره که با روز تولدش رو با روز عروسیش صدق کرده؟؟!!!
بالاخره رسیدی به برج وارد پارکینگ شدی و ماشینت رو پارک کردی.......
افکارت بدجوری درگیر بود تو اونو فراموش کرده بودی ولی حالا چیشده بود که با یک خبر ازدواجش انقدر به هم ریختی اصلا راستی چرا تورو دعوت کرده یعنی هدفش از این کار چی بوده شاید عذاب کشیدن تورو میخواست ببینه!!!
با زدن کد وارد خونه شدی به سمت یخچال رفتی و شیشه ودکا رو برداشتی و نوشیدی مثل همیشه برای چی فقط یک چیز تنها زمانی ک جانگ کوک توی فکرت نبود همین مستیت بود چونکه هیچ وقت بهت اجازه ی مشروب خوردن رو نمیداد بخاطر همین تو مستی باهاش هیچ خاطره ای نداشتی.......
((شب عروسی))
تصمیمت رو گرفته بودی تا به عروسی بری لباس سفید و خوشگلی رو از کلوزت روم انتخاب کردی بعد از آماده شدنت به پایین رفتی تا بری به عروسی.......
ماشینت رو جلوی ورودی تالار پارک کردی و وارد تالار شدی.......
جالبه انگاری زمان باهات یار بوده دقیقا زمانی وارد شدی که در حال کیس رفتن بودن اشکات سرازیر شد تو عاشقش بودی و تموم این مدت فقط تظاهر میکردی ک فراموشش کردی...............
همون موقع از تالار زدی بیرون و تصمیم گرفتی بری جایی ک اولین بار جانگ کوک رو دیدی برج نامسان!
در حالی که غم بدی توی دلت بود و روی برج نامسان وایساده بودی گوشیت رو دستت گرفتی و تصمیم گرفتی ویسی رو برای جانگ کوک ضبط کنی و براش بفرستی.........
"راستش نمیدونم از کجا شروع کنم ولی فقط میتونم بگم که ممنون وارد زندگیم شدی و اجازه دادی باتو حس عاشق بودن رو تجربه کنم....
انگاری روزگار با ما دوتا سازگاری نداشته و نذاشت که به هم برسیم ممنونم ازت بابت تک تک لحظات خوشی که واسم ساختی چونکه حتی بدترین لحظه هم با بودن تو بهترین میشد عاشقتم جانگ کوک تا ابد امیدوارم در کنار همسر جدیدت خوشبخت باشی..........
عشق اولت لی ا.ت"
چشمات رو بستی و از بالای برج خودت پرت کردی پایین حتی اون لحظه ام برات شیرین بود چونکه داشتی به جانگ کوک فکر میکردی.......
The End🖤
جای یک رمان سد اند از من خالی بود://
۶.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.