^°پارت4 😈💔^°
^°پارت4 😈💔^°
علامت ها:(کوک+ لیایا ا.ت~ برادر لیا ☆)
+سرمو بردم بالا که دختره رو ببینم اما وقتیی دیدمش
~چییی ن امکان ندارعععع
+اووووو ببین کیییی اینجای کیی امدهه
~مرتیکههه پس تو دشمن بابامییی ارع
+هن؟ دشمن؟ بابا
من فقط دلم برات تنگ شده بود و میخواستم باهات باز حال کنم
~مرتیکه دستتو بکش این تو هستی که دنبال بابامی و تهدیدش میکنیی هااا
+عین ادم حرف بزن و بگو دختر کی هستییی
~پس نشناختی من دخترر هان ته جو هستم
+هااا هااا هااا (مثلا دارع میخنده😁)
توو هان ته جوو امکان ندارع
یهو یادم به اون ماجرا افتاد و به نفرت تو وجودم زنده شد
همین الان با من بیاا
~دستمو ول کنن عوضی
+نمیدونستم دارم چیکار میکنم اما وقتی یادم میومدم ک اون امدم خانوادمو کشته دوست داشتم دختره رو بکشم اما نمیتونستم
~بردم سمت اتاق
یهو لباسمو محکم کشید که پارع شد
چیکار میکنی عوضی
+انداختمش رو تخت و روش خیمه زدم
~مرتیکه همین الان پاشو
وقتی امد کار اصلی رو کنهه(ببخشیدا دیگه ذهن منحرفتون میدونه چی میگم نمخام مس. دود شم😑😂)
+امدم اهمم کنم یهو دیدم دخترع خودش خونی هس
~معلومه چیکار میکنی
+تو چرا الان خونریزی داری نکنه با اون پسره تو کافه لاس زدی (منظورم اهمهه😁)
~هنن؟ وات
یع گل دون کنارم بود برش داشتم و زدمش تو کمره پسره
+اخخ دختره ی هرزه چیکار میکنییی
باشع خودت خواستیی
~بعد از یک ساعت و نیم تموم کرد
دیگه جون نداشتم از دل درد به خودم میپیچیدم و نمیتونستم پاشم😑
+اصلا حواسم نبود چیکار میکنم فقط میخواستم نفرتمو کم کنم
☆لیا رو تعقیب کردم و رفتم دم پر عمارت چند ساعت گذشت اما خبری نشد منم رفتم داخل
+از اتاق امدم بیرون و نشستم رو کاناپه
☆چند تا ادم جلو راه بودن زدمشون کنار و رفتم داخل
+چهه خبرع این کدوم اشغالیهههه(با داد)
☆منننممم
+جناب کی باشن که اینطور وارد عمارت من شدهه
☆من کیمم پسر هان ته جوو
زد خواهرمو بیاررر.. ⚡😈
علامت ها:(کوک+ لیایا ا.ت~ برادر لیا ☆)
+سرمو بردم بالا که دختره رو ببینم اما وقتیی دیدمش
~چییی ن امکان ندارعععع
+اووووو ببین کیییی اینجای کیی امدهه
~مرتیکههه پس تو دشمن بابامییی ارع
+هن؟ دشمن؟ بابا
من فقط دلم برات تنگ شده بود و میخواستم باهات باز حال کنم
~مرتیکه دستتو بکش این تو هستی که دنبال بابامی و تهدیدش میکنیی هااا
+عین ادم حرف بزن و بگو دختر کی هستییی
~پس نشناختی من دخترر هان ته جو هستم
+هااا هااا هااا (مثلا دارع میخنده😁)
توو هان ته جوو امکان ندارع
یهو یادم به اون ماجرا افتاد و به نفرت تو وجودم زنده شد
همین الان با من بیاا
~دستمو ول کنن عوضی
+نمیدونستم دارم چیکار میکنم اما وقتی یادم میومدم ک اون امدم خانوادمو کشته دوست داشتم دختره رو بکشم اما نمیتونستم
~بردم سمت اتاق
یهو لباسمو محکم کشید که پارع شد
چیکار میکنی عوضی
+انداختمش رو تخت و روش خیمه زدم
~مرتیکه همین الان پاشو
وقتی امد کار اصلی رو کنهه(ببخشیدا دیگه ذهن منحرفتون میدونه چی میگم نمخام مس. دود شم😑😂)
+امدم اهمم کنم یهو دیدم دخترع خودش خونی هس
~معلومه چیکار میکنی
+تو چرا الان خونریزی داری نکنه با اون پسره تو کافه لاس زدی (منظورم اهمهه😁)
~هنن؟ وات
یع گل دون کنارم بود برش داشتم و زدمش تو کمره پسره
+اخخ دختره ی هرزه چیکار میکنییی
باشع خودت خواستیی
~بعد از یک ساعت و نیم تموم کرد
دیگه جون نداشتم از دل درد به خودم میپیچیدم و نمیتونستم پاشم😑
+اصلا حواسم نبود چیکار میکنم فقط میخواستم نفرتمو کم کنم
☆لیا رو تعقیب کردم و رفتم دم پر عمارت چند ساعت گذشت اما خبری نشد منم رفتم داخل
+از اتاق امدم بیرون و نشستم رو کاناپه
☆چند تا ادم جلو راه بودن زدمشون کنار و رفتم داخل
+چهه خبرع این کدوم اشغالیهههه(با داد)
☆منننممم
+جناب کی باشن که اینطور وارد عمارت من شدهه
☆من کیمم پسر هان ته جوو
زد خواهرمو بیاررر.. ⚡😈
۹.۹k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.