p7
ات: اوهوم
سوجون: باید به بزرگتر ها بگیم؟
ات: اگه گفتن چرا رفتین اونجا چی میگیم؟
سوجون: میگیم تو یه بازی قرار بوده بریم اونجا
کوک: خب بهمون گفتن اونجا نریم... حالا که رفتیم اگه بگیم دعوامون می کنن
ات: منظور منم همین بود
سوجون: درسته، به اینش فکر نکردم
کوک: اما گرگینه ها اینجا چیکار میکنن؟
ات: نمی دونم
اینجا جنگلیه که خون اشام ها زندگی میکنن
کوک: شاید اومدن که خون اشام هارو بکشن
ات: ممکنه، اما مگه جسد کسی اینجا پیدا شده؟
سوجون: چیزی نگفتن، شاید هنوز جسدشو پیدا نکردن
ات:اینم ممکنه، کسی گم نشده؟
کوک: نه... وایسا، چرا گمشده... پدرم صبح می گفت پارک یونگ سو از دیشب گمشده
سوجون: پارک یونگ سو؟ البته اینکه بخوان بکشنش زیاد عجیب نیست چون اون دست راست مسئول اینکه از خون اشامای اینجا در مقابل گرگینه ا و انسانها محافظت کنه
ات: همون دست راست رئیس نگهبانی ومپایرا، چرا انقدر طولانیش میکنی
سوجون: اره همون
کوک: خب نه می تونیم به کسی بگین نه میتونیم ولش کنیم
ات: بچه ها... پایه ی ماجرا جویی هستین؟
سوجون: منظورتـ.... اره پایتم
کوک: منم همینطور
ات: خب نمیتونیم به کسی بگیم پس خودمون انجامش میدیم 😁
سوجون: اوهوم... ولی سه نفره نمیشه، به تهیونگم بگیم
کوک: اره، من بهش زنگ میزنم بیاد پیش دریاچه
ات: اوک
کوک به تهیونگ زنگ زد و گفت بیاد کنار دریاچه ما هم رفتیم کنار دریاچه منتظر موندیم بعد یه مدت اومد
تهیونگ: سلام دوستان عزیز... چیشده گفتین بیام اینجا
همه: سلام
سوجون: خب ما میخواستیم تو یه کاری کمکمون کنی
تهیونگ: چه کاری؟
ات:(تعریف میکنه)
تهیونگ: که اینطور چه جالب، اوکی
ات: خب از کجا شروع کنیم؟
کوک: اول باید ببینیم پارک یونگ سو پیداش شده یا نه
ات: درسته، تو از بابات بپرس
کوک: باشه
سوجون: باشه پس دو ساعت دیگه همینجا همو میبینیم
همه: اوکی
رفتیم خونه رفتم اتاقم استراحت کنم یه مدت بعد که دیدم نزدیک رفتنه لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) موهامو بستم ، کولمو برداشتمو رفتم پایین زود رفتم کنار دریاچه سوجون و تهیونگ اومده بودن ولی جونگکوک هنوز نیومده بود
ات: سلام
تهیونگ: سلام
سوجون: کوکو تو راه ندیدی؟
ات: نچ
منتظر نشسته بودیم که کوک بعد یه مدت اومد
تهیونگ: چه عجب بالاخره اومدی
کوک: ببخشید دیر کردم
ات: اشکال نداره جواب اوردی؟
کوک: هنوز پیدا نشده
سوجون: ممکنه جسدشو قایم کرده باشن؟
ات: شاید... بیاین خودمون دنبالش بگردیم
تهیونگ: باشه، ولی اگه بزرگترا دعوامون کردن...
ات: نگران نباش تو فقط بیا
تهیونگ: باش
سوجون: باید دور و بر اون خونه رو بگردیم
تهیونگ: خونه ی متروکه؟
سوجون: اوهوم
رفتیم اونجا رو بگردیم شاید اونجا باشه
ات: اینجا تو شب ترسناک تره
کوک: خیلیم ترسناک تره
سوجون: اینبار نپری بغل جونگکوک
ات: هر هر، خندیدیم
سوجون: چیه مگه
کوک:(خنده)
تهیونگ: شما در مورد چی حرف میزنین؟
ات: هیچی
سوجون: وقتی اومده بودیم اینجا ات از ترس پرید بغل....
ات: خفه شووو
سوجون: باشه بابا
ادامه دارد...
بالاخره گزاشتم براتون
سوجون: باید به بزرگتر ها بگیم؟
ات: اگه گفتن چرا رفتین اونجا چی میگیم؟
سوجون: میگیم تو یه بازی قرار بوده بریم اونجا
کوک: خب بهمون گفتن اونجا نریم... حالا که رفتیم اگه بگیم دعوامون می کنن
ات: منظور منم همین بود
سوجون: درسته، به اینش فکر نکردم
کوک: اما گرگینه ها اینجا چیکار میکنن؟
ات: نمی دونم
اینجا جنگلیه که خون اشام ها زندگی میکنن
کوک: شاید اومدن که خون اشام هارو بکشن
ات: ممکنه، اما مگه جسد کسی اینجا پیدا شده؟
سوجون: چیزی نگفتن، شاید هنوز جسدشو پیدا نکردن
ات:اینم ممکنه، کسی گم نشده؟
کوک: نه... وایسا، چرا گمشده... پدرم صبح می گفت پارک یونگ سو از دیشب گمشده
سوجون: پارک یونگ سو؟ البته اینکه بخوان بکشنش زیاد عجیب نیست چون اون دست راست مسئول اینکه از خون اشامای اینجا در مقابل گرگینه ا و انسانها محافظت کنه
ات: همون دست راست رئیس نگهبانی ومپایرا، چرا انقدر طولانیش میکنی
سوجون: اره همون
کوک: خب نه می تونیم به کسی بگین نه میتونیم ولش کنیم
ات: بچه ها... پایه ی ماجرا جویی هستین؟
سوجون: منظورتـ.... اره پایتم
کوک: منم همینطور
ات: خب نمیتونیم به کسی بگیم پس خودمون انجامش میدیم 😁
سوجون: اوهوم... ولی سه نفره نمیشه، به تهیونگم بگیم
کوک: اره، من بهش زنگ میزنم بیاد پیش دریاچه
ات: اوک
کوک به تهیونگ زنگ زد و گفت بیاد کنار دریاچه ما هم رفتیم کنار دریاچه منتظر موندیم بعد یه مدت اومد
تهیونگ: سلام دوستان عزیز... چیشده گفتین بیام اینجا
همه: سلام
سوجون: خب ما میخواستیم تو یه کاری کمکمون کنی
تهیونگ: چه کاری؟
ات:(تعریف میکنه)
تهیونگ: که اینطور چه جالب، اوکی
ات: خب از کجا شروع کنیم؟
کوک: اول باید ببینیم پارک یونگ سو پیداش شده یا نه
ات: درسته، تو از بابات بپرس
کوک: باشه
سوجون: باشه پس دو ساعت دیگه همینجا همو میبینیم
همه: اوکی
رفتیم خونه رفتم اتاقم استراحت کنم یه مدت بعد که دیدم نزدیک رفتنه لباس پوشیدم (عکسشو میزارم) موهامو بستم ، کولمو برداشتمو رفتم پایین زود رفتم کنار دریاچه سوجون و تهیونگ اومده بودن ولی جونگکوک هنوز نیومده بود
ات: سلام
تهیونگ: سلام
سوجون: کوکو تو راه ندیدی؟
ات: نچ
منتظر نشسته بودیم که کوک بعد یه مدت اومد
تهیونگ: چه عجب بالاخره اومدی
کوک: ببخشید دیر کردم
ات: اشکال نداره جواب اوردی؟
کوک: هنوز پیدا نشده
سوجون: ممکنه جسدشو قایم کرده باشن؟
ات: شاید... بیاین خودمون دنبالش بگردیم
تهیونگ: باشه، ولی اگه بزرگترا دعوامون کردن...
ات: نگران نباش تو فقط بیا
تهیونگ: باش
سوجون: باید دور و بر اون خونه رو بگردیم
تهیونگ: خونه ی متروکه؟
سوجون: اوهوم
رفتیم اونجا رو بگردیم شاید اونجا باشه
ات: اینجا تو شب ترسناک تره
کوک: خیلیم ترسناک تره
سوجون: اینبار نپری بغل جونگکوک
ات: هر هر، خندیدیم
سوجون: چیه مگه
کوک:(خنده)
تهیونگ: شما در مورد چی حرف میزنین؟
ات: هیچی
سوجون: وقتی اومده بودیم اینجا ات از ترس پرید بغل....
ات: خفه شووو
سوجون: باشه بابا
ادامه دارد...
بالاخره گزاشتم براتون
۱۶.۷k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.