پارت 38
دخترونه بیرون آورد. شلوار دخترونه از کجا اومد؟ فکر کنم فهمید که
گفت:
جیمین : این شلوار رو قبلا خریده بودی که توی ماشین جا گذاشتی، منم یادم
رفت بهت بدمش دیگه مونده اینجا. البته بدم نشد.
با خنده سری تکون دادم که اومد سمتم و لباسها رو روی تخت گذاشت.
جیمین : خب من میرم سرویس یه آبی به صورتم بزنم تو هم لباسهات رو
عوض کن.
ت : ممنون.
با لبخند عمیقی سری تکون داد و رفت سرویس. سریع لباسهام رو
عوض کردم و با خستگی، روی تخت دراز کشیدم؛ و نمیدونم چهطور شد
که خوابم برد.
#جیمین
از سرویس بیرون اومدم و تا اومدم حرفی بزنم که دیدم خوابیده. یواش
به سمتش رفتم و آروم روی تخت نشستم. دستم رو با احتیاط، سمت موهاش بردم و شروع کردم به نوازش کردن موهای مشکیش میدونم
وقتی همه چی یادش بیاد، از اینکه بهش دروغ گفتم ازم بدش میاد. اما برای نگه داشتنش حاضرم هر کاری کنم حتی، قتل. توی فکر بودم که
تقهای به در خورد و پدر وارد شد.
پدر جیمین : سلام.
آروم جواب دادم.
جیمین : سلام.
بابا بعد مکثی گفت:
-میای حرف بزنیم؟
بلند شدم و گفتم:
جیمین : آره.
سری تکون داد که رفتیم بیرون و همراه بابا، به سمت پایین سالن رفتیم.
توی سالن رو مبلها نشستیم که بابا پرسید:
- چیشده دقیقاً جیمین؟! دانشجوت اینجا چیکار میکنه؟
یکم به بابا نگاه کردم و سرم پایین انداختم و شروع کردم به گفتن:
جیمین : دیروز وقتی از دانشگاه نکیسا رو رسوندم خونشون، رفتم خونه خودم.
لیا اونجا بود، من لعنتی یادم رفته بود کلید خونه رو ازش بگیرم و بعد همه چیز توضیح داد ت هم درست همون لحظه اومد و ما رو دید.
خیره تو چشمهای بابا غمگین گفتم:
جیمین : بابا من بهش گفتم بزار برات توضیح بدم، ولی نذاشت و رفت بیرون.
منم دنبالش رفتم، اون تا خواست بره سمت آسانسور پاش پیچ خورد و از
پلهها افتاد.
ناخواسته یه اشک از چشمم پایین اومد، که سریع پاکش کردم. که البته،
از نگاه بابا دور نموند. بابا بلند شد و همونجور که راه میرفت گفت:
بابا جیمین : گند زدی جیمین ، گند. به دختره حق بده. اگه خودت بودی چی؟ ها؟
با فکر به اینجور اتفاقی بدنم منقبض شد. بابا رو کرد بهم و گفت:
- حالا چه طور اینجاست؟ االن که باید ازت دوری کنه؟!
بابا من- من گفتم:
بابا جیمین :خب-
جیمین : خب.. ت.. بر اثر ضربه سر، دچار فراموشی کوتاه مدت شده.
بابا با چشمهای گرد شده نگاهم کرد و گفت:
-
جیمین : جیمین حاال میخوای چیکار کنی؟ جواب خانواده اش؟ دانشگاه؟ خودش
وقتی که فراموشیش تمومشه؟! ها جیمین ؟ جواب بده!
با عصبانیت بلند شدم و گفتم:
جیمین : بابا چرا تقصیر رو میندازی گردن من؟
بابا کلافه نگاهم کرد و گفت:
بابا جیمین : اصلا هر کاری خودت میکنی بکن، فقط حواست باشه که بد نشه
برات.
جیمین : باشه بابا، چشم؛ فقط یه چیز.
- بگو.
- میشه مسئله دانشگاه رو شما حل کنید؟
بابا یکم خیره نگاهم کرد و با غم اومد سمتم و بازوهام رو گرفت و گفت:
بابا جیمین : چه کنم که پسرمی و پارهی تنم. باشه اون با من، تو پرونده میزنم که رفته خارج کشور
گفت:
جیمین : این شلوار رو قبلا خریده بودی که توی ماشین جا گذاشتی، منم یادم
رفت بهت بدمش دیگه مونده اینجا. البته بدم نشد.
با خنده سری تکون دادم که اومد سمتم و لباسها رو روی تخت گذاشت.
جیمین : خب من میرم سرویس یه آبی به صورتم بزنم تو هم لباسهات رو
عوض کن.
ت : ممنون.
با لبخند عمیقی سری تکون داد و رفت سرویس. سریع لباسهام رو
عوض کردم و با خستگی، روی تخت دراز کشیدم؛ و نمیدونم چهطور شد
که خوابم برد.
#جیمین
از سرویس بیرون اومدم و تا اومدم حرفی بزنم که دیدم خوابیده. یواش
به سمتش رفتم و آروم روی تخت نشستم. دستم رو با احتیاط، سمت موهاش بردم و شروع کردم به نوازش کردن موهای مشکیش میدونم
وقتی همه چی یادش بیاد، از اینکه بهش دروغ گفتم ازم بدش میاد. اما برای نگه داشتنش حاضرم هر کاری کنم حتی، قتل. توی فکر بودم که
تقهای به در خورد و پدر وارد شد.
پدر جیمین : سلام.
آروم جواب دادم.
جیمین : سلام.
بابا بعد مکثی گفت:
-میای حرف بزنیم؟
بلند شدم و گفتم:
جیمین : آره.
سری تکون داد که رفتیم بیرون و همراه بابا، به سمت پایین سالن رفتیم.
توی سالن رو مبلها نشستیم که بابا پرسید:
- چیشده دقیقاً جیمین؟! دانشجوت اینجا چیکار میکنه؟
یکم به بابا نگاه کردم و سرم پایین انداختم و شروع کردم به گفتن:
جیمین : دیروز وقتی از دانشگاه نکیسا رو رسوندم خونشون، رفتم خونه خودم.
لیا اونجا بود، من لعنتی یادم رفته بود کلید خونه رو ازش بگیرم و بعد همه چیز توضیح داد ت هم درست همون لحظه اومد و ما رو دید.
خیره تو چشمهای بابا غمگین گفتم:
جیمین : بابا من بهش گفتم بزار برات توضیح بدم، ولی نذاشت و رفت بیرون.
منم دنبالش رفتم، اون تا خواست بره سمت آسانسور پاش پیچ خورد و از
پلهها افتاد.
ناخواسته یه اشک از چشمم پایین اومد، که سریع پاکش کردم. که البته،
از نگاه بابا دور نموند. بابا بلند شد و همونجور که راه میرفت گفت:
بابا جیمین : گند زدی جیمین ، گند. به دختره حق بده. اگه خودت بودی چی؟ ها؟
با فکر به اینجور اتفاقی بدنم منقبض شد. بابا رو کرد بهم و گفت:
- حالا چه طور اینجاست؟ االن که باید ازت دوری کنه؟!
بابا من- من گفتم:
بابا جیمین :خب-
جیمین : خب.. ت.. بر اثر ضربه سر، دچار فراموشی کوتاه مدت شده.
بابا با چشمهای گرد شده نگاهم کرد و گفت:
-
جیمین : جیمین حاال میخوای چیکار کنی؟ جواب خانواده اش؟ دانشگاه؟ خودش
وقتی که فراموشیش تمومشه؟! ها جیمین ؟ جواب بده!
با عصبانیت بلند شدم و گفتم:
جیمین : بابا چرا تقصیر رو میندازی گردن من؟
بابا کلافه نگاهم کرد و گفت:
بابا جیمین : اصلا هر کاری خودت میکنی بکن، فقط حواست باشه که بد نشه
برات.
جیمین : باشه بابا، چشم؛ فقط یه چیز.
- بگو.
- میشه مسئله دانشگاه رو شما حل کنید؟
بابا یکم خیره نگاهم کرد و با غم اومد سمتم و بازوهام رو گرفت و گفت:
بابا جیمین : چه کنم که پسرمی و پارهی تنم. باشه اون با من، تو پرونده میزنم که رفته خارج کشور
۱۱.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.