فیک "تو کی با شی؟" ۱۵
جونگ کوک:خداحافظ عزیزم مراقب خودت باش!
ا.ت:خداحافظ!برو تو سرما میخوری!
ا.ت برای جونگ کوک دست تکون داد و بعد سوار ماشین شد.
منتظر بود در عمارت رو باز کنن که...
_گوشیم...گوشیم کو!
.
.
.
هوسوک:یونگی؟چته دوباره؟
یونگی:اههههه اصلا آره ! ازش خوشم میاد! که چی؟
هوسوک:چرا هزیون میگی؟از کی خوشت میاد؟
هوسوک چهرهی سوالیش یهو به چهرهای شیطنت آمیز و با نیش باز تبدیل شد!
یونگی:به چی زل زد؟
هوسوک:یونگیااااا
یونگی:هااااا
هوسوک:تو عاشق شدی؟تووووو عاشق شدی؟
یونگی:نمیدونم...
هوسوک روی شونهی یونگی میزنه:خیلی برات خوشحالم!داداش خودمی!
یونگی:ببین جانگ هوسوک...
هوسوک:جونم؟
یونگی:یا الان این چس بازیا رو تموم میکنی...
هوسوک:اگه نکنم؟
یونگی:این کتابو به پهنا میکنم تو...
هوسوک:اع اع اع داش زشته!
یونگی:ب...
هوسوک:ببین یارو داره بوق میزنه! دانشگاه دیر میشه از جغرافیا جا میمونی بدبخت!
یونگی کیفشو برداشت و کوبید تو سر هوسوک.
یونگی:تا تو باشی چرت و پرت گویی نکنی
هوسوک:آخخخخ...باشه داش بریم فقط...نابودم کردی...
.
.
.
_به چی زل زدی شلغم؟
یونگی به خودش میاد و سرشو میگیره اونور:
چیه؟ فکر کردی به توی انگل زل زدم؟
_هی حرف دهنتو بفهم یابو!
×کیم ا.ت! گفتم پاتو ببر بالا کیفتو رو سرت نگه دار!
_مگه اینجا دبستانه که باید پای تخته وایسیم!
×نخیر!ولی مثل اینکه در دبستان به شما آداب سکوت در کلاس رو یاد ندادن! و الان من باید جبرانش کنم!
*کلاس در حال جر خوردن*
_د خفه شید دیگه!
*کلاس از ابهت ا.ت خفه خون میگیرد*
+اهههه خسته شدم!
×آقای مین! گفتم یه پا روبه دیوار بایستید!
+پدرم...
×اتفاقا از پدرتون اجازهی تنبیهتونو گرفتم!
از طرفی دیگر:
هوسوک با لبخند شیطانی ای که روی لب هاش نقش بسته بود به یونگی و ا.ت نگاه میکرد.
~پس عاشق این دختر شدی...مین یونگی!
.
.
.
بالاخره کلاس تموم شد و یونگی و ا.ت خلاص شدن.
ا.ت حیران توی حیاط دور خودش میچرخید که چشمش به هوسوک افتاد.
_هوی چلغوز!
~با منی!؟
_آره با خودتم
~خدایا منو هویج کن...
_البته الان تفاوت آن چنانی با هویج نداری
~جانم!؟
_هیچی بابا بهت برنخوره جانگ
~کارتو بگو
_دستشویی کجاست؟
~چی؟
_دستشویی! خلا! مستراب! دلبیوسی!
~آها!..عجب فرصتی...
_چیزی فرمودی؟
هوسوک دوباره لبخند شیطانی شو نمایان کرد و از ایدهی شیطانی خودش احساس خوشنودی بهش دست داد.
~اینجاس
_دمت گرم آخخ...فعلا...زد زیاد!
.
.
.
ا.ت بدو بدو رفت تو دستشویی و اولین دری رو که دید باز کرد و رفت تو.
_یا جد سادات!
+یا امام زاده مسعود!
_تو اینجا چیکار میکنی؟
+من باید بپرسم تو توی دستشویی مردانه چه غلطی میکنی!
_دستشویی مردانه...؟
(ادامه دارد...)
شرایط:85 تا لایک و کامنت
ا.ت:خداحافظ!برو تو سرما میخوری!
ا.ت برای جونگ کوک دست تکون داد و بعد سوار ماشین شد.
منتظر بود در عمارت رو باز کنن که...
_گوشیم...گوشیم کو!
.
.
.
هوسوک:یونگی؟چته دوباره؟
یونگی:اههههه اصلا آره ! ازش خوشم میاد! که چی؟
هوسوک:چرا هزیون میگی؟از کی خوشت میاد؟
هوسوک چهرهی سوالیش یهو به چهرهای شیطنت آمیز و با نیش باز تبدیل شد!
یونگی:به چی زل زد؟
هوسوک:یونگیااااا
یونگی:هااااا
هوسوک:تو عاشق شدی؟تووووو عاشق شدی؟
یونگی:نمیدونم...
هوسوک روی شونهی یونگی میزنه:خیلی برات خوشحالم!داداش خودمی!
یونگی:ببین جانگ هوسوک...
هوسوک:جونم؟
یونگی:یا الان این چس بازیا رو تموم میکنی...
هوسوک:اگه نکنم؟
یونگی:این کتابو به پهنا میکنم تو...
هوسوک:اع اع اع داش زشته!
یونگی:ب...
هوسوک:ببین یارو داره بوق میزنه! دانشگاه دیر میشه از جغرافیا جا میمونی بدبخت!
یونگی کیفشو برداشت و کوبید تو سر هوسوک.
یونگی:تا تو باشی چرت و پرت گویی نکنی
هوسوک:آخخخخ...باشه داش بریم فقط...نابودم کردی...
.
.
.
_به چی زل زدی شلغم؟
یونگی به خودش میاد و سرشو میگیره اونور:
چیه؟ فکر کردی به توی انگل زل زدم؟
_هی حرف دهنتو بفهم یابو!
×کیم ا.ت! گفتم پاتو ببر بالا کیفتو رو سرت نگه دار!
_مگه اینجا دبستانه که باید پای تخته وایسیم!
×نخیر!ولی مثل اینکه در دبستان به شما آداب سکوت در کلاس رو یاد ندادن! و الان من باید جبرانش کنم!
*کلاس در حال جر خوردن*
_د خفه شید دیگه!
*کلاس از ابهت ا.ت خفه خون میگیرد*
+اهههه خسته شدم!
×آقای مین! گفتم یه پا روبه دیوار بایستید!
+پدرم...
×اتفاقا از پدرتون اجازهی تنبیهتونو گرفتم!
از طرفی دیگر:
هوسوک با لبخند شیطانی ای که روی لب هاش نقش بسته بود به یونگی و ا.ت نگاه میکرد.
~پس عاشق این دختر شدی...مین یونگی!
.
.
.
بالاخره کلاس تموم شد و یونگی و ا.ت خلاص شدن.
ا.ت حیران توی حیاط دور خودش میچرخید که چشمش به هوسوک افتاد.
_هوی چلغوز!
~با منی!؟
_آره با خودتم
~خدایا منو هویج کن...
_البته الان تفاوت آن چنانی با هویج نداری
~جانم!؟
_هیچی بابا بهت برنخوره جانگ
~کارتو بگو
_دستشویی کجاست؟
~چی؟
_دستشویی! خلا! مستراب! دلبیوسی!
~آها!..عجب فرصتی...
_چیزی فرمودی؟
هوسوک دوباره لبخند شیطانی شو نمایان کرد و از ایدهی شیطانی خودش احساس خوشنودی بهش دست داد.
~اینجاس
_دمت گرم آخخ...فعلا...زد زیاد!
.
.
.
ا.ت بدو بدو رفت تو دستشویی و اولین دری رو که دید باز کرد و رفت تو.
_یا جد سادات!
+یا امام زاده مسعود!
_تو اینجا چیکار میکنی؟
+من باید بپرسم تو توی دستشویی مردانه چه غلطی میکنی!
_دستشویی مردانه...؟
(ادامه دارد...)
شرایط:85 تا لایک و کامنت
۱۱۷.۳k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.