مایل به تک پارتی از کوک؟؟؟
مایل به تک پارتی از کوک؟؟؟
The last longing...
'تنهایی در خیابان قدم میزد،بارون میبارید.لحظهای ایستاد،چشمانش را بست و به صدای قطره های باران که با برخوردشان به زمین آهنگ میساختند گوش داد.چشمانش را باز کرد که با صورت دخترک مواجه شد'
^تو اینجا چیکار میکنی؟؟^:Kook
^اومدم عشقمو ببینم^:Emily
^تو باز تنها خونه بودی بیکاریت گرفت؟^:Kook
^بیکاری؟؟دلم برات تنگ شده بود.......^:Emily
^باشهباشه.ناراحت نشو.بیابریم خونه^:Kook
^خونه؟؟نهنهنه.....من این همه راهو نیومدم که بعد بریم خونه....اومدم که باهم بریم بیرون^:Emily
^بیرون؟؟تو این بارون؟؟؟اونم پیاده؟؟؟؟^:Kook
^چیزی نمیشه بیا^:Emily
^خب.....^:Kook
'دخترک دست پسر را گرفت و با خوش کشاند......بعد از مدتی پسر لب زد'
^کجا داریم میریم؟؟^:Kook
^تا الان بهت بد گذشت؟؟؟^:Emily
^نه ولی^:Kook
^پس حرف نباشه....بهت خوش میگذره^:Emily
'دیگر هیچ حرفی نزد و دنبال دخترک راه افتاد.....'
........
^رسیدیم^:Emily
'بعد از گذشت چند ساعت.....به یک پرتگاه که پر از درخت و سبزه بود رسیدند...شب شده بود....ماه بیشتر از هر شب دیگهای به زمین نزدیک بود و این زیبایی ماجرا را بیشتر میکرد......صدای بارون که به سبزه ها و درخت ها میخورد گوش را نوازش میکرد.....و چیزی که زیبایی ماجرا را چند برابر میکرد...... دخترک بود.....پسر به دخترک خیره بود که با صدای او به خودش آمد'
^قشنگه.....مگه نه؟؟^:Emily
^نه به زیبایی تو^:Kook
^......بیا برقصیم^:Emily
^برقصیم؟؟؟؟چرا که نه....^:Kook
'پسر دست دخترکش را گرفت و زیر بارون همراه با ستاره ها میرقصیدند.............
بعد از مدتی رقص آنها تمام شد و بعد از اتمام رقص.......به چشمان هم زل زدند......بعد از چند دقیقه پسرک به دختر نزدیک شد و بوسهای به لبهانش زد و بعد ازهم جدا شدند..........
بعد از مدتی پسر خسته شد پس تصمیم گرفت که به همراه دخترک به خانه برگردد'
^امیلی.....بیا بریم^:Kook
^اومدم........کوککککککککک^:Emily
'پسر متوجه جیغ دخترکش شد و برگشت....... ولی وقتی برگشت امیلی آنجا نبود.......'
^امیلی......امیلی.....امیلیییییییی..........^:Kook
'از فکرو خیالاتش بیرون آمد و به زمان حال برگشتو شروع به حرف زدن کرد'
^میبینی امیلی؟؟؟؟؟میبینی چقدر دلم برات تنگ شده؟؟؟؟من دوباره برای تو اومدم اینجا.......دوباره همون خاطرات......تو ترکم نکردی.....میدونم.....اومدم دنبالت بگردم^:Kook
'فقط همین حرف کافی بود تا پسرک دوباره به آغوش عشقش بازگردد......'
___
*توجه*
فحش ندین......
The last longing...
'تنهایی در خیابان قدم میزد،بارون میبارید.لحظهای ایستاد،چشمانش را بست و به صدای قطره های باران که با برخوردشان به زمین آهنگ میساختند گوش داد.چشمانش را باز کرد که با صورت دخترک مواجه شد'
^تو اینجا چیکار میکنی؟؟^:Kook
^اومدم عشقمو ببینم^:Emily
^تو باز تنها خونه بودی بیکاریت گرفت؟^:Kook
^بیکاری؟؟دلم برات تنگ شده بود.......^:Emily
^باشهباشه.ناراحت نشو.بیابریم خونه^:Kook
^خونه؟؟نهنهنه.....من این همه راهو نیومدم که بعد بریم خونه....اومدم که باهم بریم بیرون^:Emily
^بیرون؟؟تو این بارون؟؟؟اونم پیاده؟؟؟؟^:Kook
^چیزی نمیشه بیا^:Emily
^خب.....^:Kook
'دخترک دست پسر را گرفت و با خوش کشاند......بعد از مدتی پسر لب زد'
^کجا داریم میریم؟؟^:Kook
^تا الان بهت بد گذشت؟؟؟^:Emily
^نه ولی^:Kook
^پس حرف نباشه....بهت خوش میگذره^:Emily
'دیگر هیچ حرفی نزد و دنبال دخترک راه افتاد.....'
........
^رسیدیم^:Emily
'بعد از گذشت چند ساعت.....به یک پرتگاه که پر از درخت و سبزه بود رسیدند...شب شده بود....ماه بیشتر از هر شب دیگهای به زمین نزدیک بود و این زیبایی ماجرا را بیشتر میکرد......صدای بارون که به سبزه ها و درخت ها میخورد گوش را نوازش میکرد.....و چیزی که زیبایی ماجرا را چند برابر میکرد...... دخترک بود.....پسر به دخترک خیره بود که با صدای او به خودش آمد'
^قشنگه.....مگه نه؟؟^:Emily
^نه به زیبایی تو^:Kook
^......بیا برقصیم^:Emily
^برقصیم؟؟؟؟چرا که نه....^:Kook
'پسر دست دخترکش را گرفت و زیر بارون همراه با ستاره ها میرقصیدند.............
بعد از مدتی رقص آنها تمام شد و بعد از اتمام رقص.......به چشمان هم زل زدند......بعد از چند دقیقه پسرک به دختر نزدیک شد و بوسهای به لبهانش زد و بعد ازهم جدا شدند..........
بعد از مدتی پسر خسته شد پس تصمیم گرفت که به همراه دخترک به خانه برگردد'
^امیلی.....بیا بریم^:Kook
^اومدم........کوککککککککک^:Emily
'پسر متوجه جیغ دخترکش شد و برگشت....... ولی وقتی برگشت امیلی آنجا نبود.......'
^امیلی......امیلی.....امیلیییییییی..........^:Kook
'از فکرو خیالاتش بیرون آمد و به زمان حال برگشتو شروع به حرف زدن کرد'
^میبینی امیلی؟؟؟؟؟میبینی چقدر دلم برات تنگ شده؟؟؟؟من دوباره برای تو اومدم اینجا.......دوباره همون خاطرات......تو ترکم نکردی.....میدونم.....اومدم دنبالت بگردم^:Kook
'فقط همین حرف کافی بود تا پسرک دوباره به آغوش عشقش بازگردد......'
___
*توجه*
فحش ندین......
۲.۱k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.