part: 102
یونجی که کنارم نشسته بود بغلم کرد
یونجی: فدات بشمم خودتو ناراحت نکن اصلا به حرفاش گوش کردی شاید یه توجیهی داشته باشه
هانا: توجیهی نمونده دیگه (گریه)
*
جلوی در کمپانی از ماشین پیاده شدیم بازم خبرنگارا بازم همون مزاحمای همیشگی دیگه کلافه شده بود
از بین اون جمعیت و سوالای همیشگیشون عبور کردیم و وارد کمپانی شدیم
سوهی:امروزو نباید میومدی
هانا: کار کردم باعث میشه کمتر فکر کنم اینجوری راحت ترم بریم سر تمرین انگار بعداظهرم ضبط داریم
یونجی: ارع داریم
سوار اسانسور شدیم و طبقه مورد نظرمونو زدم و منتظر بسته شدن در بودم که کسی دستشو لای در گذاشت و مانع بسته شدنش بود اینجا بودش که سروکله ی سونگی پیدا شد
سونگی: اوه ببخشید
اومد کنار من وایساد از همون اولم ازش خوشم نمیومد نچسب و رومخ بود در ظاهر باهام خوب بود ولی گوهایی که پشت سرم میخورد تمومی نداشت
مشخص بود کمپانی قصد داشت یه پارک هانای دیگه بسازه این از رفتار و اخلاق سونگی کاملا مشخص بود ولی مگه توی خواب بتونه یکی مث منو بسازه مگه اون ادم مگه همزادی چیزی ازم باشه وگرنه هیچکس نمیتونه پارک هانا باشه
سونگی: سونبه نیم حالت خوبه
هانا: ارع عزیزم تو خوبی
متعجب نگاهی بهم انداخت و لبخند زوریی زد وگفت
_ممنونم منم خوبم
تنها چیزی که فهمیدم این بودش که ازین اسانسور بیرون اومدم و خودمو به اتاق تمرین رسوندم و کیفی که لباسام داخلش بودو رو زمین گذاشتم
هانا: لباسامو عوض میکنم شروع کنیم دیگه
بعد عوض کردن لباسام اومدم که دیگه تمرینو شروع کنیم ولی با دیدن کسی که روبه روم بود بازم قاطی کردم و کلا بهم ریختم دوباره
هانا: اینجا چیکار میکنی
کوک: هانا باید حرف بزنیم
هانا: نمیخوام حرفی بزنم برو بیرون
کوک: بزار حرف بزنیم
هانا: گفتم برو بیرون
یونجی: فدات بشمم خودتو ناراحت نکن اصلا به حرفاش گوش کردی شاید یه توجیهی داشته باشه
هانا: توجیهی نمونده دیگه (گریه)
*
جلوی در کمپانی از ماشین پیاده شدیم بازم خبرنگارا بازم همون مزاحمای همیشگی دیگه کلافه شده بود
از بین اون جمعیت و سوالای همیشگیشون عبور کردیم و وارد کمپانی شدیم
سوهی:امروزو نباید میومدی
هانا: کار کردم باعث میشه کمتر فکر کنم اینجوری راحت ترم بریم سر تمرین انگار بعداظهرم ضبط داریم
یونجی: ارع داریم
سوار اسانسور شدیم و طبقه مورد نظرمونو زدم و منتظر بسته شدن در بودم که کسی دستشو لای در گذاشت و مانع بسته شدنش بود اینجا بودش که سروکله ی سونگی پیدا شد
سونگی: اوه ببخشید
اومد کنار من وایساد از همون اولم ازش خوشم نمیومد نچسب و رومخ بود در ظاهر باهام خوب بود ولی گوهایی که پشت سرم میخورد تمومی نداشت
مشخص بود کمپانی قصد داشت یه پارک هانای دیگه بسازه این از رفتار و اخلاق سونگی کاملا مشخص بود ولی مگه توی خواب بتونه یکی مث منو بسازه مگه اون ادم مگه همزادی چیزی ازم باشه وگرنه هیچکس نمیتونه پارک هانا باشه
سونگی: سونبه نیم حالت خوبه
هانا: ارع عزیزم تو خوبی
متعجب نگاهی بهم انداخت و لبخند زوریی زد وگفت
_ممنونم منم خوبم
تنها چیزی که فهمیدم این بودش که ازین اسانسور بیرون اومدم و خودمو به اتاق تمرین رسوندم و کیفی که لباسام داخلش بودو رو زمین گذاشتم
هانا: لباسامو عوض میکنم شروع کنیم دیگه
بعد عوض کردن لباسام اومدم که دیگه تمرینو شروع کنیم ولی با دیدن کسی که روبه روم بود بازم قاطی کردم و کلا بهم ریختم دوباره
هانا: اینجا چیکار میکنی
کوک: هانا باید حرف بزنیم
هانا: نمیخوام حرفی بزنم برو بیرون
کوک: بزار حرف بزنیم
هانا: گفتم برو بیرون
۶.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.