چالش جدید زندگیم. پارت 7
نشستم تو ماشین.
نفس عمیقی کشیدم.
انگار به جای اکسیژن حس آرامش داشت ریه هام رو پر می کرد.
بالاخره تموم شد.
جونگکوک: میای بری به عنوان این که همچی تموم شد بریم شیر موز بخوریم؟
خیلی دلم می خواد ا/ت.
یا می خوای جایزه ی دیگه ای بدی؟
گفتم: بیا بریم همون شیر موز .
بهترین جا کجاست؟
جونگکوک: وسط میدون ارمی.
ماشین رو روشن کردیم و رفتیم و دوتا شیرموز سفارش دادیم و تصمیم گرفتیم پیاده برگردیم خونه.
توی راه یکم حس بدی داشتم.
انگار یکی بهمون زل زده.
به جونگکوک گفتم: تو هم حس می کنی یکی داره نگاهمون می کنه؟
جونگکوک: آره ولی فکر کردیم فقط یه حسه.
همون موقع گوشی یه نفر از پشتمون زنگ خورد .
نگاه کردیم.
چنتا فن های خر کیف بودن که داشتن از ما عکس می گرفتن.
فن۱: وایییییی،شما دوتا با هم خیلی کیوتین
فن۲: وایی چه زوج دوستداشتنی ای.
فن۳ یه پیامی تو گوشیش فرستاد و با چشم های سرد: ولی دو تا ایدل هیچوقت حق ندارن با هم باشن،
چقدر شما بی حیا اید.( گوه نخور بی زحمت)
همون موقع یه سیل طرفدار رو سرمون خراب شد.
اون فن ۳ به همه جای ما رو لو داده بود .
فن ها: هیز عوضی ،چطور جرعت کردی به جونگکوک بی نقص ما چشم داشته باشی.
جونگکوک سعی می کرد کمک کنه ولی زورش کافی نبود.
یهو دیگه رد دادم ،داد زدم: تمومش کنین،ما زوج نیستیم فقط دوستیم.
ما قبل ایدل و سلبریتی بودن انسانیم.
یکی فن ها: پس چرا باید اینقدر بهش نزدیک باشی عوضی ؟پس اینقدر دروغ به هم نباف .
بعد پرید رو سرم و موهام رو کشید. و با ناخن یه تیکه قابل توجه از پوست دستم رو کند و خورد.( دیوونس)
و صورتم رو چنگ زد .
جونگکوک زنگ زد پلیس .
پلیس اصلا نیومد.😑
آخر جونگکوک زنگ زد به منیجر و بادیگارد هامون که اونا رسیدگی کنن
ولی هر کدوم به یه شکل سرشون شلوغ بود.
و دست منو گرفت و از داخل جمعیت بیرون کشید و هر دو دویدیم و فن ها هم دنبالمون.( یعنی خر تو خر خالص)
خونهی تهیونگ نزدیکشون بود .
یواشکی رفتیم داخل .
تهیونگ برامون چایی و شیرینی آورد و زخم هامون رو بست .
گفتم: این اولین بار نبود که گیر همچین فن های دیوونه ای می افتادم ،ولی ای سری خیلی بد بود .
جونگکوک خیلی آسیب ندیده بود ولی من داغون شده بودم .
تهیونگ: ا/ت اگر اشکالی نداره میشه من تا زمانی که بهتر بشی ازت پرستاری کنم؟
با تعجب گفتم: یعنی کیم تهیونگ بزرگ
زیبا ترین مرد جهان.
با کلی مقام و ثروت
می خواد از من به خاطر چنتا جای چنگ نگهداری کنه؟؟
به نظر خودت عجیب نیست؟
تهیونگ: خب دوست ها باید بهم در زمان سختی و آسانی کمک کنند.
گفتم: خا حالا ،واقعا می خوای اینکار رو انجام بدی؟
تهیونگ: اره،تنهایی تو خونه حوصله آن سر میره ،این طوری هم به تو کمک می کنم هم دیگه تنها تو خونه نمی مونم.
قبول کردم و کمک تهیونگ کردم برای چند روز وسایل جمع کنه .
نفس عمیقی کشیدم.
انگار به جای اکسیژن حس آرامش داشت ریه هام رو پر می کرد.
بالاخره تموم شد.
جونگکوک: میای بری به عنوان این که همچی تموم شد بریم شیر موز بخوریم؟
خیلی دلم می خواد ا/ت.
یا می خوای جایزه ی دیگه ای بدی؟
گفتم: بیا بریم همون شیر موز .
بهترین جا کجاست؟
جونگکوک: وسط میدون ارمی.
ماشین رو روشن کردیم و رفتیم و دوتا شیرموز سفارش دادیم و تصمیم گرفتیم پیاده برگردیم خونه.
توی راه یکم حس بدی داشتم.
انگار یکی بهمون زل زده.
به جونگکوک گفتم: تو هم حس می کنی یکی داره نگاهمون می کنه؟
جونگکوک: آره ولی فکر کردیم فقط یه حسه.
همون موقع گوشی یه نفر از پشتمون زنگ خورد .
نگاه کردیم.
چنتا فن های خر کیف بودن که داشتن از ما عکس می گرفتن.
فن۱: وایییییی،شما دوتا با هم خیلی کیوتین
فن۲: وایی چه زوج دوستداشتنی ای.
فن۳ یه پیامی تو گوشیش فرستاد و با چشم های سرد: ولی دو تا ایدل هیچوقت حق ندارن با هم باشن،
چقدر شما بی حیا اید.( گوه نخور بی زحمت)
همون موقع یه سیل طرفدار رو سرمون خراب شد.
اون فن ۳ به همه جای ما رو لو داده بود .
فن ها: هیز عوضی ،چطور جرعت کردی به جونگکوک بی نقص ما چشم داشته باشی.
جونگکوک سعی می کرد کمک کنه ولی زورش کافی نبود.
یهو دیگه رد دادم ،داد زدم: تمومش کنین،ما زوج نیستیم فقط دوستیم.
ما قبل ایدل و سلبریتی بودن انسانیم.
یکی فن ها: پس چرا باید اینقدر بهش نزدیک باشی عوضی ؟پس اینقدر دروغ به هم نباف .
بعد پرید رو سرم و موهام رو کشید. و با ناخن یه تیکه قابل توجه از پوست دستم رو کند و خورد.( دیوونس)
و صورتم رو چنگ زد .
جونگکوک زنگ زد پلیس .
پلیس اصلا نیومد.😑
آخر جونگکوک زنگ زد به منیجر و بادیگارد هامون که اونا رسیدگی کنن
ولی هر کدوم به یه شکل سرشون شلوغ بود.
و دست منو گرفت و از داخل جمعیت بیرون کشید و هر دو دویدیم و فن ها هم دنبالمون.( یعنی خر تو خر خالص)
خونهی تهیونگ نزدیکشون بود .
یواشکی رفتیم داخل .
تهیونگ برامون چایی و شیرینی آورد و زخم هامون رو بست .
گفتم: این اولین بار نبود که گیر همچین فن های دیوونه ای می افتادم ،ولی ای سری خیلی بد بود .
جونگکوک خیلی آسیب ندیده بود ولی من داغون شده بودم .
تهیونگ: ا/ت اگر اشکالی نداره میشه من تا زمانی که بهتر بشی ازت پرستاری کنم؟
با تعجب گفتم: یعنی کیم تهیونگ بزرگ
زیبا ترین مرد جهان.
با کلی مقام و ثروت
می خواد از من به خاطر چنتا جای چنگ نگهداری کنه؟؟
به نظر خودت عجیب نیست؟
تهیونگ: خب دوست ها باید بهم در زمان سختی و آسانی کمک کنند.
گفتم: خا حالا ،واقعا می خوای اینکار رو انجام بدی؟
تهیونگ: اره،تنهایی تو خونه حوصله آن سر میره ،این طوری هم به تو کمک می کنم هم دیگه تنها تو خونه نمی مونم.
قبول کردم و کمک تهیونگ کردم برای چند روز وسایل جمع کنه .
۱۲.۶k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.