بنظرم این پارتو بد نوشتم آره؟
♧گل خار دار♧
✧فصل دوم✧★②P★
____________
با حرفی ک ا.ت زد ی لحظه شکه شدم یعنی ا.ت الان دیگه پدرو مادر نداره دلم براش میسوزه باید ب عنوان یه دوست بیشتر پیشش باشم نباید احساس تنهایی کنه ول تا حالا ندیده بودم ا.ت اینجوری گریش شدت بگیره یکم هول شدم ولی از رو صندلی بلند شدم و سرشو تو سینم فرو بردم تا راحت باشه و خودشو خالی کنه (آخر هفته) تو این چند روز خیلی پیش ا.ت بودم و مواظبش بودم خیلی موقعه ها میوردمش خونه خودمون و سرگرمش میکردم از اون روز ک فهمیدم پدرو مادرش مردن دیگه زیاد نمیخنده و یجورایی افسردس بعضی وقتا وقتی تو خونمون بود شبو نمیزاشتم بره خونه خودشون و پیش خودم میخوابید علاقمم بهش بیشتر شده بود ولی باید تو ی شرایط مناسب بهش میگفتم تو این چند روز با هم میرفتیم مدرسه هر چند تو مدرسه هم بعضی موقع ها گریش میگرف یورا هم خیلی اذیتش میکرد و بهش میگفت "تو دیگه بی پدر مادری ی بچه یتیمه بی پدرو مادر" ولی سعی میکردم ازش دفاع کنم امروز جمعس و خاله ا.ت میخواد امروز ا.تو با خودش ببره سر قبر پدرو مادرش ا.ت از منم خواسته باهاش بیام و مامانم هم میزاره برم پس دیروز وسایلمو جمع کردم
(ویو یونگی امروز)
از خواب بلند شدم ک ا.تو تو بغلم دیدم یادم اومد دیشب ا.ت اینجا مونده مامانم رفته بود سر کار ولی صبونه رو آماده کرده بود وقتی ب صورت ا.ت نگاه کردم دوباره ا.ت تو خواب گریه کرده رنگش پریده بود و این چند روزه خوب غذا نمیخورد بلند شدم و رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون رفتم سمت میز تا صبونه بخورم ک ا.ت هم از در اتاق اومد بیرون ب نظر حالش خوب نمیومد رفتم سمتش و ی نگاه بهش کردم رنگش پریده بود و بی جونو لاقر شده بود کمکش کردم تا برسه به دستشویی و خودم رفتم پشت میز نشستم وقتی ا.ت اومد بیرون آروم اومد سمت میز و نشست حرفی نمیزد
×ا.ت صبونتو بخور دیگه
+...... ن.. نمیخورم(ضعیف و سرد)
×ا.ت حالت خوبه؟(یکم نگران) اومدم پیش ا.ت نشستم و بهش ی لیوان شیر دادم و بعد مطمئن شدم صبونشو کامل میخوره خودمم میخوردم
✧فصل دوم✧★②P★
____________
با حرفی ک ا.ت زد ی لحظه شکه شدم یعنی ا.ت الان دیگه پدرو مادر نداره دلم براش میسوزه باید ب عنوان یه دوست بیشتر پیشش باشم نباید احساس تنهایی کنه ول تا حالا ندیده بودم ا.ت اینجوری گریش شدت بگیره یکم هول شدم ولی از رو صندلی بلند شدم و سرشو تو سینم فرو بردم تا راحت باشه و خودشو خالی کنه (آخر هفته) تو این چند روز خیلی پیش ا.ت بودم و مواظبش بودم خیلی موقعه ها میوردمش خونه خودمون و سرگرمش میکردم از اون روز ک فهمیدم پدرو مادرش مردن دیگه زیاد نمیخنده و یجورایی افسردس بعضی وقتا وقتی تو خونمون بود شبو نمیزاشتم بره خونه خودشون و پیش خودم میخوابید علاقمم بهش بیشتر شده بود ولی باید تو ی شرایط مناسب بهش میگفتم تو این چند روز با هم میرفتیم مدرسه هر چند تو مدرسه هم بعضی موقع ها گریش میگرف یورا هم خیلی اذیتش میکرد و بهش میگفت "تو دیگه بی پدر مادری ی بچه یتیمه بی پدرو مادر" ولی سعی میکردم ازش دفاع کنم امروز جمعس و خاله ا.ت میخواد امروز ا.تو با خودش ببره سر قبر پدرو مادرش ا.ت از منم خواسته باهاش بیام و مامانم هم میزاره برم پس دیروز وسایلمو جمع کردم
(ویو یونگی امروز)
از خواب بلند شدم ک ا.تو تو بغلم دیدم یادم اومد دیشب ا.ت اینجا مونده مامانم رفته بود سر کار ولی صبونه رو آماده کرده بود وقتی ب صورت ا.ت نگاه کردم دوباره ا.ت تو خواب گریه کرده رنگش پریده بود و این چند روزه خوب غذا نمیخورد بلند شدم و رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون رفتم سمت میز تا صبونه بخورم ک ا.ت هم از در اتاق اومد بیرون ب نظر حالش خوب نمیومد رفتم سمتش و ی نگاه بهش کردم رنگش پریده بود و بی جونو لاقر شده بود کمکش کردم تا برسه به دستشویی و خودم رفتم پشت میز نشستم وقتی ا.ت اومد بیرون آروم اومد سمت میز و نشست حرفی نمیزد
×ا.ت صبونتو بخور دیگه
+...... ن.. نمیخورم(ضعیف و سرد)
×ا.ت حالت خوبه؟(یکم نگران) اومدم پیش ا.ت نشستم و بهش ی لیوان شیر دادم و بعد مطمئن شدم صبونشو کامل میخوره خودمم میخوردم
۶.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.