عشق ممنوعه p14
حسابی از صحبت با بقیه حوصلش سر رفته بود،به مدانا نگاهی انداخت که داشت با همسر و عروس جئون حرف میزد. به ساعتی که نمایشگر ساعت 9 شب بود نگاهی انداخت و از جاش بلند شد
- با اجازتون ما دیگه میریم
مدانا با تعجب به سمت همسرش و بلافاصله بلند شد
- بله الان دیگه دیر وقته بهتره بریم
جئون با غرور به مدانا نگاه کرد و گفت:
- به خاطر همینه که باید بمونید
تهیونگ نگاه خنثی به سونگسو انداخت و دستشو داخل موهاش کرد. مدانا قدم هاشو به سمت همسرش برداشت. حتی تهیونگ هم متوجه تنفر بین سونگسو و مدانا شده بود. تا چند لحظه سکوت پابرجا بود اما کلارا بالاخره از جاش بلند شد رو به همسرش کرد و با خنده گفت:
- من و مهمون هامون از دیشب داریم تحملت میکنیم
بعد با همون لبخند همیشگی به سمت عروس و پسرش برگشت
- پرواز شما ساعت چنده؟
جونگسوک با خوشحالی به ساعتش نگاه کرد
- دکتر برای 9 صبح وقت عمل داده بود تنها پرواز برای امروز 3 صبح بود.
سونگسو بالاخره از جاش بلند شد
- خیلی خب پس باید مهمون های عزیزم و پسر و عروسمو بدرقه کنم
همگی باهم به سمت در خروج رفتن که تهیونگ با یادآوری چیزی ایستاد
- جونگ کوک نمیاد؟
نمیدونست چرا این حرف رو به زبون آورده و چرا اومدن و نیومدن اون انقدر براش مهم بود. جونگ سوک که حسابی تعجب کرده بود جوابشو داد:
- فکر نکنم الان بتونه بیاد ولی احتمالا خیلی ناراحت میشه که باهاتون خداحافظی نکرد
تهیونگ که جوابشو گرفته بود بدون هیچ حرفی همراه بقیه قدم برداشت. با هر قدمی که بر میداشت منتظر خوردن زنگ بود، دستشو به سمت در انداخت تا بازش کنه اما با کوبیده شدن در فلزی بزرگ حیاط متوقف شد. لبخندی زد و درو باز کرد با لبخند به سمت جئون، که با ترس به مامور های پشت نگاه میکرد، برگشت.
کمی عقب رفت و به کاغذی که دست یکی از پلیسا بود نگاه کرد
- کسی حق نداره از جاش تکون بخوره گزارشی به دستمون رسیده و باید اینجا رو بازرسی کنیم
کاغذ رو بالا آورد و ادامه داد:
- حکم ورود و بازرسی داریم
در یک چشم به هم زدن پلیس ها داخل خونه پخش شدن و مشغول گشتن شدن.
تهیونگ از همون موقع متوجه باتن این مرد شده بود ولی کاش جئون کمی بیشتر به آدم های اطرافش دقت میکرد تا دست راستش یکی از وفادار ترین آدم های خودش نباشه با صدای یکی از مامور ها همه به سمتش برگشتن
- قربان پیداش کردم
- با اجازتون ما دیگه میریم
مدانا با تعجب به سمت همسرش و بلافاصله بلند شد
- بله الان دیگه دیر وقته بهتره بریم
جئون با غرور به مدانا نگاه کرد و گفت:
- به خاطر همینه که باید بمونید
تهیونگ نگاه خنثی به سونگسو انداخت و دستشو داخل موهاش کرد. مدانا قدم هاشو به سمت همسرش برداشت. حتی تهیونگ هم متوجه تنفر بین سونگسو و مدانا شده بود. تا چند لحظه سکوت پابرجا بود اما کلارا بالاخره از جاش بلند شد رو به همسرش کرد و با خنده گفت:
- من و مهمون هامون از دیشب داریم تحملت میکنیم
بعد با همون لبخند همیشگی به سمت عروس و پسرش برگشت
- پرواز شما ساعت چنده؟
جونگسوک با خوشحالی به ساعتش نگاه کرد
- دکتر برای 9 صبح وقت عمل داده بود تنها پرواز برای امروز 3 صبح بود.
سونگسو بالاخره از جاش بلند شد
- خیلی خب پس باید مهمون های عزیزم و پسر و عروسمو بدرقه کنم
همگی باهم به سمت در خروج رفتن که تهیونگ با یادآوری چیزی ایستاد
- جونگ کوک نمیاد؟
نمیدونست چرا این حرف رو به زبون آورده و چرا اومدن و نیومدن اون انقدر براش مهم بود. جونگ سوک که حسابی تعجب کرده بود جوابشو داد:
- فکر نکنم الان بتونه بیاد ولی احتمالا خیلی ناراحت میشه که باهاتون خداحافظی نکرد
تهیونگ که جوابشو گرفته بود بدون هیچ حرفی همراه بقیه قدم برداشت. با هر قدمی که بر میداشت منتظر خوردن زنگ بود، دستشو به سمت در انداخت تا بازش کنه اما با کوبیده شدن در فلزی بزرگ حیاط متوقف شد. لبخندی زد و درو باز کرد با لبخند به سمت جئون، که با ترس به مامور های پشت نگاه میکرد، برگشت.
کمی عقب رفت و به کاغذی که دست یکی از پلیسا بود نگاه کرد
- کسی حق نداره از جاش تکون بخوره گزارشی به دستمون رسیده و باید اینجا رو بازرسی کنیم
کاغذ رو بالا آورد و ادامه داد:
- حکم ورود و بازرسی داریم
در یک چشم به هم زدن پلیس ها داخل خونه پخش شدن و مشغول گشتن شدن.
تهیونگ از همون موقع متوجه باتن این مرد شده بود ولی کاش جئون کمی بیشتر به آدم های اطرافش دقت میکرد تا دست راستش یکی از وفادار ترین آدم های خودش نباشه با صدای یکی از مامور ها همه به سمتش برگشتن
- قربان پیداش کردم
۲.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.