تیغ 12
وانشاا تیغ پارت12
حدود پنج پسر... سه چهار غول بیابونی... وارد اتاق شدن.. یکیشون اومد سمتم چونم با دستاش گرف و گفت
جیمین: جنگکوک.. عمب کیسی...گیر اورده!! نه خوشم اومد
لبای خشکم رو از هم فاصله دادم و با صدایی که بزور شنیده میشد و توش اه و ناله بود گفتم
ا/ت: میشه ولم... کنین....
اشک توی چشمام جمع شده بود.... چرا این همه بلا های مختلف.. و مزخرف داره سر من میاد....
جین: فک کنم توی این مدت خیلی بهت سخت گذشته
اشکام سرازیر شدن ولی قیافم توش حسی نبود...
انگار توی این مدت انقدر گریه کرده بودم که دیگه گریه کردن برام چیزی نبود... اره واقعا خیلی گریه کرده بودم.... شبیه دیوونه ها شده بودم.. فقط میخواستم برم... برم تودمو گم و گور کنم.. برم جایی که هیپکس منو نشناسه اسممو عوض کنم... دوباره زتدگیمو شروع کنم... ولی زمان هیپ وقت به عقب بر نمیگرده
جیمین: خب فک کنم باید یه کاری بااین بکنیم حالا که لی یونگ برگشته هممونو پیدامیکنه... و ما یه بار اضافه نمیخواییم... یا باید اینو بکشیم.. یا ازش استفاده کنیم... که البته بستگی داره چه ویژگی های داشته باشه... چه کارهایی بتونه انجام بده..
وقتی کلمه ی بکشیمش رو شنیم میخواستم بگه خواهش میکنم منو بکشین.... ولی هیچ نا و حالی برای گفتن چیزی.... و تکون خوردن نداشتم... فقط تونستم... سرمو به نشانه ی تایید تکون بدم... ولی منظورم چیزی نبود که اونا فهمیدن //....
نامجون: خب پس چه کاری میتونی انجام بدی؟!!
جیهوپ: میتونیم به عنوان معمور خودمون اونو به جاهایی که میخواییم بفرستیمش... نظرتون!!؟
شوگا: میتونیم بفروشیمش و با خیال راحت زندگی مونو بکنیم؟!! 😂😂
همه خندیدن ــــ از این حرفش ترسیدم مگه من اسباب بازیم که به خوان بفروشنم... میخواستم حرف بزنم ولی صدام در نمیومد تا اینکه به زور دهنم رو باز کردم و حرف زدم
ا/ت: چرا دست از سرم بر نمیدارین... اون از دوستاتون..... اینم از شما..... اخه من مگه.. چیکار کردم... اشکام سرازیر شدن ولی حرفام تموم نشده بودن... ولم کنین دست از سرم بردارین.... چرا.... باید اینهما.. اتفاق برای من بیوفته... قبلیا بس نبود... اتفاقای.. جدید .... حالا... هق هق هام شدت گرف و دیگه نمیتونستم حرف بزنم.. و فقط گریه کردم... ضعیف بنظر میومدم... ولی مهم نبود... فقط میخواستم ولم کنن ادمی نبودم.. که به این راحتی ها اشکم در بیاد.. بیشتر اوقات تخس بودم... جواب میدادم.... کمتر کسی یا بهتره بگم هیچکش نتونسته بود کاری کنه که من بخاطرش گریه کنم... ولی الان موضوع فرق میکرد پای مرگ و زندگی وسط بود....
جیمین: هی گریه نکن... ما نمیخواستمیم.. اذیتت کنیم...
ا/ت: شما ها کی یین..... هاا.. ... که انقدر مهمه منو بکشین یا...ولم نکنین
نامجون: خب فکنم باید اینو بدونی که ما یه باند مافیایی هستیم.. و اون سر یکه راجبش میگفتی تقریبا یهجوراییی رئیس بانده.... جنگکوک
قیافم و کج کردم چون دونفر بودن.... و مبهمی بهش نگا کردم
جیهوپ: اونی که رو دستش تتو داره جنگکوکه
ا/ت: اها....
نامجون: و اون یکی دیگه که فک کنم دیده باشیش اسمش تهیونگه یه جورایی دست راست جنگکوکهه
شوگا: ما چرا داریم به این توضیح میدیم کی هستیم.. الان میخوایین باهاش چیکار کنین
نامجون: نمیتونیم بکشیمش اگه... میخواستیم بکشیمش.. قطعا جنگکوک تا الان اینو کشته بود... و خب مسئله ی جدیدی به وجو میاد.. این..
ولی حرفش با صدای یکی دیگه قطع شد
جیمین: اینکه چرا هنوز زنده است.؟!!! و چرا جنگکوک اون. نکشته... حتما دلیلی داره ولی دلیلش چیه؟؟!
جین: خب چیکارش کنیم!!
جیهوپ: هی دختر اسمت چیه؟؟
ا/ت: کی.. کیم... ا/ت
جیمین: اسمش قشنگه.... خوشم اومد
شوگا: تو از همه چی خوشت میاد
جیمین: با قیافه ی پوکر به شوگا نگا کرد(اینجوری😐🫠)
شوگا: یه نکاه اندر متفکرانه ای به جیمین کرد که انگار مگه دروغ میگم معنی میداد😂😂🥲🤌🏻
تقریبا دیگه اونقدرا ناراحت نبودم تا اینکه یکی دوید سمت (نامجون) و چیزی در گوشش گف که چهره ی اونو در هم و عصبانی کرد.. ولی چی گفته بود.....
شرطا
30لایک
25کامنت
ببخشید یه چن روز ی نبودم بخاطر اینکه نت نداشتم😶😶🫠😂آره دیگه به بزرگی خودتون ببخشید 🫠😐😑😶😂
حدود پنج پسر... سه چهار غول بیابونی... وارد اتاق شدن.. یکیشون اومد سمتم چونم با دستاش گرف و گفت
جیمین: جنگکوک.. عمب کیسی...گیر اورده!! نه خوشم اومد
لبای خشکم رو از هم فاصله دادم و با صدایی که بزور شنیده میشد و توش اه و ناله بود گفتم
ا/ت: میشه ولم... کنین....
اشک توی چشمام جمع شده بود.... چرا این همه بلا های مختلف.. و مزخرف داره سر من میاد....
جین: فک کنم توی این مدت خیلی بهت سخت گذشته
اشکام سرازیر شدن ولی قیافم توش حسی نبود...
انگار توی این مدت انقدر گریه کرده بودم که دیگه گریه کردن برام چیزی نبود... اره واقعا خیلی گریه کرده بودم.... شبیه دیوونه ها شده بودم.. فقط میخواستم برم... برم تودمو گم و گور کنم.. برم جایی که هیپکس منو نشناسه اسممو عوض کنم... دوباره زتدگیمو شروع کنم... ولی زمان هیپ وقت به عقب بر نمیگرده
جیمین: خب فک کنم باید یه کاری بااین بکنیم حالا که لی یونگ برگشته هممونو پیدامیکنه... و ما یه بار اضافه نمیخواییم... یا باید اینو بکشیم.. یا ازش استفاده کنیم... که البته بستگی داره چه ویژگی های داشته باشه... چه کارهایی بتونه انجام بده..
وقتی کلمه ی بکشیمش رو شنیم میخواستم بگه خواهش میکنم منو بکشین.... ولی هیچ نا و حالی برای گفتن چیزی.... و تکون خوردن نداشتم... فقط تونستم... سرمو به نشانه ی تایید تکون بدم... ولی منظورم چیزی نبود که اونا فهمیدن //....
نامجون: خب پس چه کاری میتونی انجام بدی؟!!
جیهوپ: میتونیم به عنوان معمور خودمون اونو به جاهایی که میخواییم بفرستیمش... نظرتون!!؟
شوگا: میتونیم بفروشیمش و با خیال راحت زندگی مونو بکنیم؟!! 😂😂
همه خندیدن ــــ از این حرفش ترسیدم مگه من اسباب بازیم که به خوان بفروشنم... میخواستم حرف بزنم ولی صدام در نمیومد تا اینکه به زور دهنم رو باز کردم و حرف زدم
ا/ت: چرا دست از سرم بر نمیدارین... اون از دوستاتون..... اینم از شما..... اخه من مگه.. چیکار کردم... اشکام سرازیر شدن ولی حرفام تموم نشده بودن... ولم کنین دست از سرم بردارین.... چرا.... باید اینهما.. اتفاق برای من بیوفته... قبلیا بس نبود... اتفاقای.. جدید .... حالا... هق هق هام شدت گرف و دیگه نمیتونستم حرف بزنم.. و فقط گریه کردم... ضعیف بنظر میومدم... ولی مهم نبود... فقط میخواستم ولم کنن ادمی نبودم.. که به این راحتی ها اشکم در بیاد.. بیشتر اوقات تخس بودم... جواب میدادم.... کمتر کسی یا بهتره بگم هیچکش نتونسته بود کاری کنه که من بخاطرش گریه کنم... ولی الان موضوع فرق میکرد پای مرگ و زندگی وسط بود....
جیمین: هی گریه نکن... ما نمیخواستمیم.. اذیتت کنیم...
ا/ت: شما ها کی یین..... هاا.. ... که انقدر مهمه منو بکشین یا...ولم نکنین
نامجون: خب فکنم باید اینو بدونی که ما یه باند مافیایی هستیم.. و اون سر یکه راجبش میگفتی تقریبا یهجوراییی رئیس بانده.... جنگکوک
قیافم و کج کردم چون دونفر بودن.... و مبهمی بهش نگا کردم
جیهوپ: اونی که رو دستش تتو داره جنگکوکه
ا/ت: اها....
نامجون: و اون یکی دیگه که فک کنم دیده باشیش اسمش تهیونگه یه جورایی دست راست جنگکوکهه
شوگا: ما چرا داریم به این توضیح میدیم کی هستیم.. الان میخوایین باهاش چیکار کنین
نامجون: نمیتونیم بکشیمش اگه... میخواستیم بکشیمش.. قطعا جنگکوک تا الان اینو کشته بود... و خب مسئله ی جدیدی به وجو میاد.. این..
ولی حرفش با صدای یکی دیگه قطع شد
جیمین: اینکه چرا هنوز زنده است.؟!!! و چرا جنگکوک اون. نکشته... حتما دلیلی داره ولی دلیلش چیه؟؟!
جین: خب چیکارش کنیم!!
جیهوپ: هی دختر اسمت چیه؟؟
ا/ت: کی.. کیم... ا/ت
جیمین: اسمش قشنگه.... خوشم اومد
شوگا: تو از همه چی خوشت میاد
جیمین: با قیافه ی پوکر به شوگا نگا کرد(اینجوری😐🫠)
شوگا: یه نکاه اندر متفکرانه ای به جیمین کرد که انگار مگه دروغ میگم معنی میداد😂😂🥲🤌🏻
تقریبا دیگه اونقدرا ناراحت نبودم تا اینکه یکی دوید سمت (نامجون) و چیزی در گوشش گف که چهره ی اونو در هم و عصبانی کرد.. ولی چی گفته بود.....
شرطا
30لایک
25کامنت
ببخشید یه چن روز ی نبودم بخاطر اینکه نت نداشتم😶😶🫠😂آره دیگه به بزرگی خودتون ببخشید 🫠😐😑😶😂
۸.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.