منطقه ممنوعه عشق پارت ۵۰
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:50
وارد اتاق شدم که روشو ازم گرفت.
درو قفل کردم و کنارش نشستم.
جونگکوک:زن ایندم چرا ازم دلخوره هوم؟
ات:گنده گوزی نکن برو گمشو از اتاق.
جونگکوک:چرا یهو وحشی شدی پیشی کوچولو.
سمتم چرخیدو گفت:
ات:به من نگو پیشی من پیشی نیستم فهمیدی.
جونگوک:خب پس پیشی وحشی هستی.
ات:یاااا جونگکوکااا.
جونگکوک:جون دلم؟
همینجوری نگام میکرد لبخندی زدم و گفتم.
جونگکوک:بیا بریم خرید هرچی خاستی برات بگیرم خانومی.
ات:واقاااا
جونگکوک:خب پس براچی اینجام.
از شوق و ذوقی که داشت بـ..ـوسه ای رو گونه ام کاشت.
که نچی کردم.
جونگکوک:نوچ نوچ نوچ جای اشتباهی بـ..ـوسـ..ـیـ...ـدی!
ات:هوم؟
انگشتمو روی لـ..ـبـ..ـام گذاشتم.
جونگکوک:اینجارو ب...
ات:یااااا برو گمشو.
خودمو کیوت کردم و گفتم:
جونگکوک:میخای دلمو بشکنی؟
ات:هرهرهر بانمک من خر نمیشم برو ایورو خر کن.
بعد بلند شد تا بره که دستشو گزفتم و کشیدم توبـ..ـغـ..ـلم و تو گوشش گفتم:
جونگکوک:یه بـ..ـوسه انقد برات سخته خانمی؟
ات:ج...جونگکوک لطفا ولم کن.
سرمو تو گـ..ـودی گر..د..نش فرو بردم و با نوک بینیم قلقلکش میدادم.
ات:عرر نکن بخدا جیغ میکشم اتاق پر شههههه.
جونگکوک:باشه.
بلند شدم خیلی دلخور بودم ازش سمت در رفتم که گفت:
ات:جونگکوک!
سمتش چرخیدم.
جونگکوک:هوم؟
بـ..ـوسه ای رو لـ..ـبـ..ـم کاشت که لبخندی زدم.
جونگکوک:پایین منتظرتم پیشی کوچولوی وحشی!
ات:یاااااا برو بیرون.
لبخندی زدم و یه بـ..ـوس هوایی براش فرستادم و رفتم بیرون.
حسم بهم یه چیز دیگه ای میگفت.
ولی میدونستم این حسم عشق نیست!
من نمیتونستم عاشق اون بشم.
رفتم پایین و کنار مامان ات نشستم و کمی حرف زدیم.
بباید برید حال کنید فردا هم میارم ۵ تا دیگه رو
پارت:50
وارد اتاق شدم که روشو ازم گرفت.
درو قفل کردم و کنارش نشستم.
جونگکوک:زن ایندم چرا ازم دلخوره هوم؟
ات:گنده گوزی نکن برو گمشو از اتاق.
جونگکوک:چرا یهو وحشی شدی پیشی کوچولو.
سمتم چرخیدو گفت:
ات:به من نگو پیشی من پیشی نیستم فهمیدی.
جونگوک:خب پس پیشی وحشی هستی.
ات:یاااا جونگکوکااا.
جونگکوک:جون دلم؟
همینجوری نگام میکرد لبخندی زدم و گفتم.
جونگکوک:بیا بریم خرید هرچی خاستی برات بگیرم خانومی.
ات:واقاااا
جونگکوک:خب پس براچی اینجام.
از شوق و ذوقی که داشت بـ..ـوسه ای رو گونه ام کاشت.
که نچی کردم.
جونگکوک:نوچ نوچ نوچ جای اشتباهی بـ..ـوسـ..ـیـ...ـدی!
ات:هوم؟
انگشتمو روی لـ..ـبـ..ـام گذاشتم.
جونگکوک:اینجارو ب...
ات:یااااا برو گمشو.
خودمو کیوت کردم و گفتم:
جونگکوک:میخای دلمو بشکنی؟
ات:هرهرهر بانمک من خر نمیشم برو ایورو خر کن.
بعد بلند شد تا بره که دستشو گزفتم و کشیدم توبـ..ـغـ..ـلم و تو گوشش گفتم:
جونگکوک:یه بـ..ـوسه انقد برات سخته خانمی؟
ات:ج...جونگکوک لطفا ولم کن.
سرمو تو گـ..ـودی گر..د..نش فرو بردم و با نوک بینیم قلقلکش میدادم.
ات:عرر نکن بخدا جیغ میکشم اتاق پر شههههه.
جونگکوک:باشه.
بلند شدم خیلی دلخور بودم ازش سمت در رفتم که گفت:
ات:جونگکوک!
سمتش چرخیدم.
جونگکوک:هوم؟
بـ..ـوسه ای رو لـ..ـبـ..ـم کاشت که لبخندی زدم.
جونگکوک:پایین منتظرتم پیشی کوچولوی وحشی!
ات:یاااااا برو بیرون.
لبخندی زدم و یه بـ..ـوس هوایی براش فرستادم و رفتم بیرون.
حسم بهم یه چیز دیگه ای میگفت.
ولی میدونستم این حسم عشق نیست!
من نمیتونستم عاشق اون بشم.
رفتم پایین و کنار مامان ات نشستم و کمی حرف زدیم.
بباید برید حال کنید فردا هم میارم ۵ تا دیگه رو
۴.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.