{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۴۲
جیمین : نگفت که چه کسی اون مواد رو تو عروسک خرسی جاسازی کرده
.... نه ارباب متأسفم
جیمین : به من ربطی نداره هر جوری که شده باید از زیر زبونش بیرون بکشی
... بله ارباب
جیمین عصبی سمت دستیار اش رفت و با دست اش یقش رو گرفت
جیمین : نشنیدم
با صدایه لرزوند گفت
.... چشم برویه چشم
یقه اش رو ول کرد و اونم هم از اوتاق خارج شد جیمین عصبی رویه صندلی نسشت نفس عمقی کشید
جیمین : احمقا
با تماس گوشی اش کلافه جواب داد
جیمین : بله
نامجون : فکردم باید بگی سلام پدر
جیمین: آح پدر
زود پاهاش رو که رویه میز گذاشته بود پایین کرد و گفت
جیمبن : ببخشید پدر فکردم کسی دیگی هست ببخشد
نامجون عصبی گفت
نامجون : از دسته تو جیمین کارا چطور پیش میره
جیمین با صدایه نسبتا بلند گفت
جیمین : نه درست پیش نمیره همش تو جاهایی که اصلا انتظارشو نداریم مواد جاسازی میکنن حتی تو عروسک ها که تو دست بچههاست
نامجون در فکر فروع رفت و سکوت رو در اختیار اش گرفت بعد از کمی فکر کردن گفت
نامجون : تو از پسش بر میایی اینو میدونم
جیمین : ممنونم
نامجون : من برایه یه چیزه دیگی زنگ زدم عروسی مین یونگی هستش و تو هم باید بیایی
جیمین با اخم و عصبانیت گفت
جیمین : پدر چه نیازی به منه
نامجون : این چیزی نبود که میخواستم بشنوم
جیمین که رو حرف پدر اش حرفی نمیزد گفت
جیمین : باشه تا ببینم چی میشه
》》》》》》》》》》》》》》》
شب شده بود و کم کم مهمونا به بزرگ ترین تالار کره میرفتن هرچی باشه ازدواج یکی از بزرگ ترین مافیا کره هست
ها یون با لباس عروس بزرگ تو اوتاق عروس نشسته بود ات زود وارد اوتاق شد
لباس بلند و مشکی نیم تنه ای پوشیده بود و با موهایه مشکی و کفش هایه بلند مشکی
ات : عروس خانم دیگه باید کم کم بری
ها یون : نمیدونم ات خیلی استرس دارم
ات سمت ها یون قدم برداشت و جلو اش نشست
ات : چرا استرس داری خوب مگه با بابام آشنایی نداری برای چی اینجوری میگی
ها یون : چه ربطی به آشنایی داره
ات ...
پارت ۴۲
جیمین : نگفت که چه کسی اون مواد رو تو عروسک خرسی جاسازی کرده
.... نه ارباب متأسفم
جیمین : به من ربطی نداره هر جوری که شده باید از زیر زبونش بیرون بکشی
... بله ارباب
جیمین عصبی سمت دستیار اش رفت و با دست اش یقش رو گرفت
جیمین : نشنیدم
با صدایه لرزوند گفت
.... چشم برویه چشم
یقه اش رو ول کرد و اونم هم از اوتاق خارج شد جیمین عصبی رویه صندلی نسشت نفس عمقی کشید
جیمین : احمقا
با تماس گوشی اش کلافه جواب داد
جیمین : بله
نامجون : فکردم باید بگی سلام پدر
جیمین: آح پدر
زود پاهاش رو که رویه میز گذاشته بود پایین کرد و گفت
جیمبن : ببخشید پدر فکردم کسی دیگی هست ببخشد
نامجون عصبی گفت
نامجون : از دسته تو جیمین کارا چطور پیش میره
جیمین با صدایه نسبتا بلند گفت
جیمین : نه درست پیش نمیره همش تو جاهایی که اصلا انتظارشو نداریم مواد جاسازی میکنن حتی تو عروسک ها که تو دست بچههاست
نامجون در فکر فروع رفت و سکوت رو در اختیار اش گرفت بعد از کمی فکر کردن گفت
نامجون : تو از پسش بر میایی اینو میدونم
جیمین : ممنونم
نامجون : من برایه یه چیزه دیگی زنگ زدم عروسی مین یونگی هستش و تو هم باید بیایی
جیمین با اخم و عصبانیت گفت
جیمین : پدر چه نیازی به منه
نامجون : این چیزی نبود که میخواستم بشنوم
جیمین که رو حرف پدر اش حرفی نمیزد گفت
جیمین : باشه تا ببینم چی میشه
》》》》》》》》》》》》》》》
شب شده بود و کم کم مهمونا به بزرگ ترین تالار کره میرفتن هرچی باشه ازدواج یکی از بزرگ ترین مافیا کره هست
ها یون با لباس عروس بزرگ تو اوتاق عروس نشسته بود ات زود وارد اوتاق شد
لباس بلند و مشکی نیم تنه ای پوشیده بود و با موهایه مشکی و کفش هایه بلند مشکی
ات : عروس خانم دیگه باید کم کم بری
ها یون : نمیدونم ات خیلی استرس دارم
ات سمت ها یون قدم برداشت و جلو اش نشست
ات : چرا استرس داری خوب مگه با بابام آشنایی نداری برای چی اینجوری میگی
ها یون : چه ربطی به آشنایی داره
ات ...
۶۱۴
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.