فیک جونگ کوک پارت ۳۵ (معشوقه) فصل ۲
ا.ت: ارباب میشه یه درخواست ازت کنم؟
ارباب: چه درخواستی؟..
ا.ت: خب...راستش..خب..
ارباب: چیه بگو نکنه یه درخواسته...
ا.ت: عههههه نه درخواستم دیگه اونجوری هم نیست....خب..راستش...میشه..چیزه..میشه..
ارباب: بگو دیگه...
ا.ت: م..میشه به خط..فکت دست بزنم؟
یه دففه زدم زیر خنده..
ارباب: به خاطر این درخواست انقد خجالت کشیدی؟!(خنده)
ا.ت: چرا میخندی😐مثلا من الان خواستم خودکشی کنم بعد تو انقد بیخیالی!😑یه حرفی کتکی چیزی بهم نمیگی؟
ارباب: نظرت راجب تنبیه شب چیه؟(نیشخند)
ا.ت: غلط کردم اصلا تنبیه نخواستم😁
ارباب: بیا بریم داخل بعد اون کارو بکن..
ا.ت: باشه
ارباب: چشماتو ببند..(تا الان سرش روی sینه ی ارباب بود برای همین چشماش باز بود
ا.ت:چرا؟
یه دفعه بلندش کردم که محکم گردنمو گرفت..
ا.ت: چیکار میکنی!
ارباب:چطور میخواستی با چشمای بسته بیایی داخل؟
ا.ت: خب به جای این کار دستتو میگرفتم😑
ارباب: عه خب اینم فکریه ولی چشماتو باز نکن..
یه دفعه ولش کردم که افتاد و جیغ زد ولی هنوز گردنمو گرفته بود و باعث شد خم بشم..
ارباب: دختره ی احمق گردنمو شکوندی!
گردنمو ول کرد که صاف شدم..
ا.ت: به من چه خودت ولم کردی این چه کاری بود!
ارباب: خودت خواستی راه بیایی..
ا.ت: ایششششش
ارباب: (خنده)
دستشو گرفتم و بردم داخل و نشستم روی مبل و اونم کنارم نشست..
ا.ت: هعیییی
ارباب: چته چرا آه میکشی؟
ا.ت: خسته شدم
ارباب: از چی؟
ا.ت: خودت میتونی بیشتر روز و شب چشماتو ببندی یا یه نفر همش بهت بچسبه و بگه نباید نگاش کنی...خب سخته دیگه نمیتونم، میشه صورتتو نشونم بدی؟
صدامو خشک و سرد گفتم و با یه لحن جدی گفتم:
ارباب: نه..چرا انقد میخوای منو ببینی؟...نکنه تو و کای باهم هم دستین و تو جاسوسه اونی و میخوای هویت منو بهش لو بدی؟..اون موقع داخل پارتی هم که داشتین همو..
ا.ت: بس کنننن من چرا باید جاسوس باشم؟قضیه اون موقع کای هم که بهت گفتم..من چرا باید بخوام تورو نابود کنم؟..تو تنها کسی هستی که من دارم...یا بهتره بگم تنها کسی که برام باقی موندی..
بعد یه قطره ی اشک از چشمش چکید!..راست میگفت یکم زیاده روی کردم اون چرا باید منو لو بده؟...به هر حال چه بخواد چه نخواد باید کنار من بمونه پس منو لو نمیده...
ارباب: معذرت میخوام یکم زیاده روی کردم...
ا.ت: اشکال نداره بخشیدمت..
این دختره هم چقد پروعه ها😐الان باید میگفت ، نه من مقصرم..بعد میگه بخشیدمت😑
ارباب: خب حالا اگه بخوای میتونی صورتمو لmس کنی..
ا.ت: اممم..خب یکم..خجالت میکشم..
خندیدم و بهش نزدیک شدم چقد این دختر کیوته!..من چطور دلم اومد که بزنمش؟!..دستای نرم و سفیدش رو گرفتم و روی صورتم گذاشتم...گرمی دستاش به صورتم آرامش خاصی میداد....
صبرم تموم شد الان یه پارت گذاشتم بقیش هم ساعت ۸ میزارم😁
ارباب: چه درخواستی؟..
ا.ت: خب...راستش..خب..
ارباب: چیه بگو نکنه یه درخواسته...
ا.ت: عههههه نه درخواستم دیگه اونجوری هم نیست....خب..راستش...میشه..چیزه..میشه..
ارباب: بگو دیگه...
ا.ت: م..میشه به خط..فکت دست بزنم؟
یه دففه زدم زیر خنده..
ارباب: به خاطر این درخواست انقد خجالت کشیدی؟!(خنده)
ا.ت: چرا میخندی😐مثلا من الان خواستم خودکشی کنم بعد تو انقد بیخیالی!😑یه حرفی کتکی چیزی بهم نمیگی؟
ارباب: نظرت راجب تنبیه شب چیه؟(نیشخند)
ا.ت: غلط کردم اصلا تنبیه نخواستم😁
ارباب: بیا بریم داخل بعد اون کارو بکن..
ا.ت: باشه
ارباب: چشماتو ببند..(تا الان سرش روی sینه ی ارباب بود برای همین چشماش باز بود
ا.ت:چرا؟
یه دفعه بلندش کردم که محکم گردنمو گرفت..
ا.ت: چیکار میکنی!
ارباب:چطور میخواستی با چشمای بسته بیایی داخل؟
ا.ت: خب به جای این کار دستتو میگرفتم😑
ارباب: عه خب اینم فکریه ولی چشماتو باز نکن..
یه دفعه ولش کردم که افتاد و جیغ زد ولی هنوز گردنمو گرفته بود و باعث شد خم بشم..
ارباب: دختره ی احمق گردنمو شکوندی!
گردنمو ول کرد که صاف شدم..
ا.ت: به من چه خودت ولم کردی این چه کاری بود!
ارباب: خودت خواستی راه بیایی..
ا.ت: ایششششش
ارباب: (خنده)
دستشو گرفتم و بردم داخل و نشستم روی مبل و اونم کنارم نشست..
ا.ت: هعیییی
ارباب: چته چرا آه میکشی؟
ا.ت: خسته شدم
ارباب: از چی؟
ا.ت: خودت میتونی بیشتر روز و شب چشماتو ببندی یا یه نفر همش بهت بچسبه و بگه نباید نگاش کنی...خب سخته دیگه نمیتونم، میشه صورتتو نشونم بدی؟
صدامو خشک و سرد گفتم و با یه لحن جدی گفتم:
ارباب: نه..چرا انقد میخوای منو ببینی؟...نکنه تو و کای باهم هم دستین و تو جاسوسه اونی و میخوای هویت منو بهش لو بدی؟..اون موقع داخل پارتی هم که داشتین همو..
ا.ت: بس کنننن من چرا باید جاسوس باشم؟قضیه اون موقع کای هم که بهت گفتم..من چرا باید بخوام تورو نابود کنم؟..تو تنها کسی هستی که من دارم...یا بهتره بگم تنها کسی که برام باقی موندی..
بعد یه قطره ی اشک از چشمش چکید!..راست میگفت یکم زیاده روی کردم اون چرا باید منو لو بده؟...به هر حال چه بخواد چه نخواد باید کنار من بمونه پس منو لو نمیده...
ارباب: معذرت میخوام یکم زیاده روی کردم...
ا.ت: اشکال نداره بخشیدمت..
این دختره هم چقد پروعه ها😐الان باید میگفت ، نه من مقصرم..بعد میگه بخشیدمت😑
ارباب: خب حالا اگه بخوای میتونی صورتمو لmس کنی..
ا.ت: اممم..خب یکم..خجالت میکشم..
خندیدم و بهش نزدیک شدم چقد این دختر کیوته!..من چطور دلم اومد که بزنمش؟!..دستای نرم و سفیدش رو گرفتم و روی صورتم گذاشتم...گرمی دستاش به صورتم آرامش خاصی میداد....
صبرم تموم شد الان یه پارت گذاشتم بقیش هم ساعت ۸ میزارم😁
۱.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.