فیک شرط "دروغ" فصل دوم;,پارت دوم
.
.
پس از مرگ ،
از من استخوان هایی میماند.
که هنوز هم تورا دوست دارد.
.
.
خسته و بی حال خودشو انداخت روی مبل،قلنج های گردن و کمرشو شکست و دوباره سرجاش نشست.جیمین که داشت براش شیرموز میاورد توی مسیر شروع کرد به غر زدن؛
.چه عجب مستر جونگکوک! راه گم کردی یا اتفاق بدی افتاده باز؟
جونگکوک. نه جیمین شی راس-
.آخرین بار که اینجوری تنها و بی خبر اومده بودی رونا باهات قهر بود،تصادف کرده بودی، دعوا کرده بودی، حالت هم خوب نبود و از دکتر اومده بودی..اینبار چیشده؟!
جونگکوک. راستش؛هیونگ...ببخشید!
.چرا؟
جونگکوک. برای اینکه...انقدر دیر به دیر به دیدنت میام،شاید برای همین اخلاقای گ.ه.م رونا...
.خب..پس مشکل اینه! درست بگو ببینم چیشده؟
__
.وای پس چرا نمیاد؟!
از رول مبل بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. همه چیز رو چک کرد،غذا رو کشید و روی میز چید.بالاخره زنگ در به صدا درومد و دوست و همکار قدیمی رونا اومد. درو باز کرد و به محظ دیدن هان یول پرید بغلش..طوری که نزدیک بود جفتشون بیوفتن زمین.
هان یول. اووو رونا شیی دلم برات یذره شده بود کوچولو
.منم دلم برات تنگ شده بود بچه..
هان یول. ببین کی به کی میگه بچه! قدتو ببین آخه.
.گازت میگیرما
هان یول.موهاتو میکشما
رونا خندید و همزمان هان یول هم خندش گرفت.
. بیا تو
هان یول. یادته چقدر دعوا میکردیم؟ ولی یه بار گازم گرفتی جدی جدی.! ببین هنوز جاش مونده.
. هی هییی الکی نگووو...بعدشم تو هم یه بار موهامو واقعا کشیدی خب منم دردم اومد!
هان یول به قیافه ی کیوت رونا خندید.
.هنوزم لایق لقب اگیو هستیا..کیوت!
رونا. تویی
.تویی
رونا.توییی
هان یول. دیدی هنوز بچه ای
رونا.گازت بگیرم؟
.موهاتو بکشم؟
هردو خندیدن.
رونا. گشنت نیست؟
.چرا اتفاقا، دلم برای دسپخت محشرت هم تنگ شده!
رفتن روی صندلی هاشون نشستن و شروع کردن به خوردن غذا.
____
جیمین. خب اینکه کاری نداره جونگکوک، برو عذر خواهی..دست گل بگیر و امشب برو عذر خواهی!
. ام..امشب؟
جیمین. مگه نگفتی دلت براش تنگ شده؟مگه نگفتی دلت میخواد آشتی کنید؟
. خب..آره! ولی جیمین شی اینبار فرق داره؛ اینبار باهم حرف میزنیم اما...
جیمین. یعنی میگی قهر نیستید؟
. نمیدونم..هیچی نمیدونم هیونگ؛ دیگه نمیکشم! تنها چیزی که میدونم اینه که دلم براش یذره شده!
جیمین. انقدری دلتنگش هستی که بتونی غرورتو بشکنی و امشب بری خونش و براش گل ببری و دلجویی کنی؟
. نمیدونم..!
جیمین. دوسش داری؟
. ن..نمیدونم!
جیمین. جونگکوک؛ تو..دوسش..داری؟؟
چیزی نگفت! هیچی نگفت و فقط آرنجشو روی زانوهاش و سرشو بین دستاش گرفت.
. مگه میشه دوسش نداشه باشم؟ تمام زندگیمه!
جیمین. پس؟
. امشب میرم...امشب میرم پیشش
جیمین خندید، بعد از آشتیتون بهش مهلت بده! امشب منو عمو نکنیا
___
رونا. هان یول..امشب میمونی دیگه؟
. نه نه..ممنونم ازت روناشی باید برم!
رونا. کجا؟؟ فکر کردی میزارم؟ بمون دیگه
. آخه نونا
رونا. آخه نداریم! میگم بمون پس میمونی
. مزاحت نیستم؟
رونا. معلومه که نه!
. مرسی نونا جونم..من بهترین نونای دنیا رو دارم!
رونا خندید.
.حالا شدم بهترییین؟
_______
جونگکوک بعد از بغل کردن جیمین و تشکر ازش از خونش بیرون اومد و سوار ماشینش شد. دستاشو روی فرمون گزاشت و بعد از یه نفس عمیق سرشو تکیه داد و چشماشو بست. یعنی رونا الان داره چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟ امشب میبینیش جونگکوک..تحمل کن! این حرفارو با خودش گفت و چشماشو باز کرد و سرشو بلند کرد. ماشینشو روشن کرد. ولی حرکت نکرد، چشمش روی گوشیش ثابت مونده بود. بهش زنگ بزنم؟ بهش پیام بدم؟ یعنی..پیام نداده؟ همه ی این سوالا توی ذهنش پخش شده بود. نمیدونست زمان داره میگذره..اصلا انگار همه ی دنیارو فراموش کرده بجز رونا..! فقط و فقط اون؛ اما رونا چی؟ اون الان حالش خوبه.(؟)
شرط پارت بعد: 9 لایک و 9 کامنت
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم_پارت_دوم
#فصل_دوم #فصل_2 #پارت_دوم #پارت2
.
پس از مرگ ،
از من استخوان هایی میماند.
که هنوز هم تورا دوست دارد.
.
.
خسته و بی حال خودشو انداخت روی مبل،قلنج های گردن و کمرشو شکست و دوباره سرجاش نشست.جیمین که داشت براش شیرموز میاورد توی مسیر شروع کرد به غر زدن؛
.چه عجب مستر جونگکوک! راه گم کردی یا اتفاق بدی افتاده باز؟
جونگکوک. نه جیمین شی راس-
.آخرین بار که اینجوری تنها و بی خبر اومده بودی رونا باهات قهر بود،تصادف کرده بودی، دعوا کرده بودی، حالت هم خوب نبود و از دکتر اومده بودی..اینبار چیشده؟!
جونگکوک. راستش؛هیونگ...ببخشید!
.چرا؟
جونگکوک. برای اینکه...انقدر دیر به دیر به دیدنت میام،شاید برای همین اخلاقای گ.ه.م رونا...
.خب..پس مشکل اینه! درست بگو ببینم چیشده؟
__
.وای پس چرا نمیاد؟!
از رول مبل بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. همه چیز رو چک کرد،غذا رو کشید و روی میز چید.بالاخره زنگ در به صدا درومد و دوست و همکار قدیمی رونا اومد. درو باز کرد و به محظ دیدن هان یول پرید بغلش..طوری که نزدیک بود جفتشون بیوفتن زمین.
هان یول. اووو رونا شیی دلم برات یذره شده بود کوچولو
.منم دلم برات تنگ شده بود بچه..
هان یول. ببین کی به کی میگه بچه! قدتو ببین آخه.
.گازت میگیرما
هان یول.موهاتو میکشما
رونا خندید و همزمان هان یول هم خندش گرفت.
. بیا تو
هان یول. یادته چقدر دعوا میکردیم؟ ولی یه بار گازم گرفتی جدی جدی.! ببین هنوز جاش مونده.
. هی هییی الکی نگووو...بعدشم تو هم یه بار موهامو واقعا کشیدی خب منم دردم اومد!
هان یول به قیافه ی کیوت رونا خندید.
.هنوزم لایق لقب اگیو هستیا..کیوت!
رونا. تویی
.تویی
رونا.توییی
هان یول. دیدی هنوز بچه ای
رونا.گازت بگیرم؟
.موهاتو بکشم؟
هردو خندیدن.
رونا. گشنت نیست؟
.چرا اتفاقا، دلم برای دسپخت محشرت هم تنگ شده!
رفتن روی صندلی هاشون نشستن و شروع کردن به خوردن غذا.
____
جیمین. خب اینکه کاری نداره جونگکوک، برو عذر خواهی..دست گل بگیر و امشب برو عذر خواهی!
. ام..امشب؟
جیمین. مگه نگفتی دلت براش تنگ شده؟مگه نگفتی دلت میخواد آشتی کنید؟
. خب..آره! ولی جیمین شی اینبار فرق داره؛ اینبار باهم حرف میزنیم اما...
جیمین. یعنی میگی قهر نیستید؟
. نمیدونم..هیچی نمیدونم هیونگ؛ دیگه نمیکشم! تنها چیزی که میدونم اینه که دلم براش یذره شده!
جیمین. انقدری دلتنگش هستی که بتونی غرورتو بشکنی و امشب بری خونش و براش گل ببری و دلجویی کنی؟
. نمیدونم..!
جیمین. دوسش داری؟
. ن..نمیدونم!
جیمین. جونگکوک؛ تو..دوسش..داری؟؟
چیزی نگفت! هیچی نگفت و فقط آرنجشو روی زانوهاش و سرشو بین دستاش گرفت.
. مگه میشه دوسش نداشه باشم؟ تمام زندگیمه!
جیمین. پس؟
. امشب میرم...امشب میرم پیشش
جیمین خندید، بعد از آشتیتون بهش مهلت بده! امشب منو عمو نکنیا
___
رونا. هان یول..امشب میمونی دیگه؟
. نه نه..ممنونم ازت روناشی باید برم!
رونا. کجا؟؟ فکر کردی میزارم؟ بمون دیگه
. آخه نونا
رونا. آخه نداریم! میگم بمون پس میمونی
. مزاحت نیستم؟
رونا. معلومه که نه!
. مرسی نونا جونم..من بهترین نونای دنیا رو دارم!
رونا خندید.
.حالا شدم بهترییین؟
_______
جونگکوک بعد از بغل کردن جیمین و تشکر ازش از خونش بیرون اومد و سوار ماشینش شد. دستاشو روی فرمون گزاشت و بعد از یه نفس عمیق سرشو تکیه داد و چشماشو بست. یعنی رونا الان داره چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟ امشب میبینیش جونگکوک..تحمل کن! این حرفارو با خودش گفت و چشماشو باز کرد و سرشو بلند کرد. ماشینشو روشن کرد. ولی حرکت نکرد، چشمش روی گوشیش ثابت مونده بود. بهش زنگ بزنم؟ بهش پیام بدم؟ یعنی..پیام نداده؟ همه ی این سوالا توی ذهنش پخش شده بود. نمیدونست زمان داره میگذره..اصلا انگار همه ی دنیارو فراموش کرده بجز رونا..! فقط و فقط اون؛ اما رونا چی؟ اون الان حالش خوبه.(؟)
شرط پارت بعد: 9 لایک و 9 کامنت
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم
#فیک_شرط_دروغ_فصل_دوم_پارت_دوم
#فصل_دوم #فصل_2 #پارت_دوم #پارت2
۲۲.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.