part13💀🧟
"سوا"
برگشتیم سمتش زامبی اون وو گازش گرفته..د..دوباره بلند شد؟!!!!
کوک : در کمد رو باز کن!
سوا : ک..کدوم کمد
کوک : پشت سرم
بازش کردم که جونگ کوک اون وو رو از موهاش گرفت و کوبید داخل کمد
کوک : نگهش دار
با وحشت به داخل هولش دادم
کوک : عجیبه،سوا جونم چقد حرف گوش کن شده نکنه تولدمه؟"پوزخند"
سوا : س..سونبه"بغض"
سر تا پام داره میلرزه...میخوام بالا بیارم...تروخدا بهم بگین همش خوابه
جونگ کوک با تبرش سرشو قطع کرد
لباسام غرق خون بودن
داهیون : من زندم..زندممم
کوک اومد سمتم
کوک : سوا،سر تا پات خونی شده..بیا بریم تمیزش کنیم
سوا :"وحشت زده"
ا...اون هیچ حسی نداره..حتی بعد اینکه گلوی اون وو رو با تبر زد
رفتم سمت حموم درو بستم و دوش اب رو روم باز کردم..اب سرد
اول فک کردم اگه خونسردیمو حفظ کنم همه چی درست میشه .اگه با محیط و شرایط هماهنگ بشم و فارغ از اشفتگی بقیه به راه حل فکر کنم حالم خوبه
که یهو
نه..
"وحشت زده"
کوک : سوا هواست کجاست..اول لباستو دربیار بعد دوش بگیر
هولش دادم
سوا : بهم دست نزن!..با اون دستا بهم دست نزن
کوک : مین سوا
سوا : ولم کن "ترس"
دستمو محکم گرفت
کوک : تا این حد ازم متنفری؟
سوا : مهم نیس که ازت متنفرم یا نه!اون وو جونشو از دست داد
کوک : اها
با اون یکی دستش چونمو گرفت و محکم فشار داد
سوا : ایی
کوک : هنوز تو فکرشی؟ اون حرومزاده ها ادم نیستن چند بار بگم تا بفهمی..اینقد نق نزن و ارامشتو حفظ کن !
سوا : تعریف تو از"حفظ کردن ارامش" اینه که هر کس مشکل درست کرد سلاخیش کنیم؟واسه نجات خودمون از بقیه به عنوان طعمه استفاده کنیم ؟ اگه قراره اینجوری زنده بمونم..ترجیح میدم که...
کوک : سوااا..
سوا :...
کوک : تو استعداد خاصی تو حال گیری داریا.ترجیح میدی که چی؟..ببین اگه یه بار دیگه از این حرفا بزنی...
قبل از تموم شدن حرفش دستشو پس زدم
سوا : اگه دوباره از این حرفا بزنم چی میشه هان؟
کوک : خیلی مضحکی سوا جون"پوزخنده"
شونه هامو گرفت و چسبوندم به دیوار
سوا : اییی
کوک : مثل اینکه واقعا ازم بدت میاد . اره؟..میخوام از زبون خودت بشنوم..هر روز اون لبخند فیکتو تحویل همه میدی.فقد نقش بازی میکنی که خودتو نایس و با ملاحظه نشون بدی.در ظاهر با بقیه همراه میشی ولی اگه قراره تصمیم مهم بگیری کم میاری و میزاری بقیه انجام بدن..مطمئنم همه عمرتو اینجوری گذروندی تا بعدشم هاپو کوچولو میای منو مقصر جلوه میدی و ازم دوری میکنی؟که همچنان بتونی با کمال پررویی ادای ادم خوبارو دربیاری.
سوا :....
کوک : میخوای تا اخر عمرت به این نقش بازی کردن ادامه بدی ؟
دستمو به دیوار پین کرد
کوک : حتی اگه این نمایش باعث مرگت بشه؟..مین سوا..میدونستی که خیلی سنگدلی؟اصن میدونی تا حالا به خاطرت چه کارا انجام دادم؟
سرم داره گیج میره اصلا نمیفهمیدم چی داشت میگفت...ولی الان..سونبه درست میگه..همیشه مثل ترسوا به این و اون تکیه میکردم ..بدون اینکه خودم کوچکترین کاریو انجام بدم..همش منتظر این بودم یکی پا بزاره مشکلاتو حل کنه..و هر دفعه یکی میمیره سونبه رو سرزنش میکنم...اما به محض اینکه خطری پیش بیاد پشتش قایم میشم
برگشتیم سمتش زامبی اون وو گازش گرفته..د..دوباره بلند شد؟!!!!
کوک : در کمد رو باز کن!
سوا : ک..کدوم کمد
کوک : پشت سرم
بازش کردم که جونگ کوک اون وو رو از موهاش گرفت و کوبید داخل کمد
کوک : نگهش دار
با وحشت به داخل هولش دادم
کوک : عجیبه،سوا جونم چقد حرف گوش کن شده نکنه تولدمه؟"پوزخند"
سوا : س..سونبه"بغض"
سر تا پام داره میلرزه...میخوام بالا بیارم...تروخدا بهم بگین همش خوابه
جونگ کوک با تبرش سرشو قطع کرد
لباسام غرق خون بودن
داهیون : من زندم..زندممم
کوک اومد سمتم
کوک : سوا،سر تا پات خونی شده..بیا بریم تمیزش کنیم
سوا :"وحشت زده"
ا...اون هیچ حسی نداره..حتی بعد اینکه گلوی اون وو رو با تبر زد
رفتم سمت حموم درو بستم و دوش اب رو روم باز کردم..اب سرد
اول فک کردم اگه خونسردیمو حفظ کنم همه چی درست میشه .اگه با محیط و شرایط هماهنگ بشم و فارغ از اشفتگی بقیه به راه حل فکر کنم حالم خوبه
که یهو
نه..
"وحشت زده"
کوک : سوا هواست کجاست..اول لباستو دربیار بعد دوش بگیر
هولش دادم
سوا : بهم دست نزن!..با اون دستا بهم دست نزن
کوک : مین سوا
سوا : ولم کن "ترس"
دستمو محکم گرفت
کوک : تا این حد ازم متنفری؟
سوا : مهم نیس که ازت متنفرم یا نه!اون وو جونشو از دست داد
کوک : اها
با اون یکی دستش چونمو گرفت و محکم فشار داد
سوا : ایی
کوک : هنوز تو فکرشی؟ اون حرومزاده ها ادم نیستن چند بار بگم تا بفهمی..اینقد نق نزن و ارامشتو حفظ کن !
سوا : تعریف تو از"حفظ کردن ارامش" اینه که هر کس مشکل درست کرد سلاخیش کنیم؟واسه نجات خودمون از بقیه به عنوان طعمه استفاده کنیم ؟ اگه قراره اینجوری زنده بمونم..ترجیح میدم که...
کوک : سوااا..
سوا :...
کوک : تو استعداد خاصی تو حال گیری داریا.ترجیح میدی که چی؟..ببین اگه یه بار دیگه از این حرفا بزنی...
قبل از تموم شدن حرفش دستشو پس زدم
سوا : اگه دوباره از این حرفا بزنم چی میشه هان؟
کوک : خیلی مضحکی سوا جون"پوزخنده"
شونه هامو گرفت و چسبوندم به دیوار
سوا : اییی
کوک : مثل اینکه واقعا ازم بدت میاد . اره؟..میخوام از زبون خودت بشنوم..هر روز اون لبخند فیکتو تحویل همه میدی.فقد نقش بازی میکنی که خودتو نایس و با ملاحظه نشون بدی.در ظاهر با بقیه همراه میشی ولی اگه قراره تصمیم مهم بگیری کم میاری و میزاری بقیه انجام بدن..مطمئنم همه عمرتو اینجوری گذروندی تا بعدشم هاپو کوچولو میای منو مقصر جلوه میدی و ازم دوری میکنی؟که همچنان بتونی با کمال پررویی ادای ادم خوبارو دربیاری.
سوا :....
کوک : میخوای تا اخر عمرت به این نقش بازی کردن ادامه بدی ؟
دستمو به دیوار پین کرد
کوک : حتی اگه این نمایش باعث مرگت بشه؟..مین سوا..میدونستی که خیلی سنگدلی؟اصن میدونی تا حالا به خاطرت چه کارا انجام دادم؟
سرم داره گیج میره اصلا نمیفهمیدم چی داشت میگفت...ولی الان..سونبه درست میگه..همیشه مثل ترسوا به این و اون تکیه میکردم ..بدون اینکه خودم کوچکترین کاریو انجام بدم..همش منتظر این بودم یکی پا بزاره مشکلاتو حل کنه..و هر دفعه یکی میمیره سونبه رو سرزنش میکنم...اما به محض اینکه خطری پیش بیاد پشتش قایم میشم
۲۱.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.