پارت ۳۷
ویو یونا
منو ا.ت رفتیم تو اتاق جونکوک ا.ت درو بست
یونا . بیا دوتامون یه رنگ بپوشیم ست کنیم
ا.ت . باشه😁
یونا . چیه خوشحالی ؟؟؟
ا.ت . آخه قراره تا صبح جونکوکو با هم مسخره کنیم طبیعیه خوشحال باشم
یونا . ای شیطون
ا.ت . 😎
ویو ا.ت
یه حس عجیبی داشتم یجورایی منتزر بودم بریم شومینه رو خواموش کنیم و درارو باز کنیم که جونکوک سردش بشه....رفتم در کمدمو باز کردم دو تا لباس صورتی برداشتم دادم یکیشون دادم دست یونا یکیشون هم خودم پوشیم کنار هم عوض کردیم ولی به هم نگاه نکردیم ولی یونا آخرسر نگام کرد گفت با این بدنی که داری طبیعیه جونکوک کشته مردت باشه خوانوم
ا.ت .🤭🫣☺️
یونا . دیگه بیا بریم
ا.ت . بیا درو قفل کنیم که جونکوک نتونه بیاد لباس برداره
یونه . آره راست میگی بیا همین کارو بکنیم...
ویو جونکوک
یا امام رضا اینا از اسرائیل هم بدترن میخوان تا صبح سر پا نگهم دارن حتی لباس نمیدن بپوشم تازه میخوان شومینه رو خواموش کنن درارو هم باز بزارم (نکته . بچهها داره برف میاد) دیدم هر دوشون چیتان پیتان کرده از اتاق اومدن بیرون در هم پشت سرشون قفل کردن یونا رفت شومینه رو خواموش کرد ا.ت هم رفت درا و پنجره ها رو باز کرد یه ثانیه هم نگذشت که شروع کردم لرزیدن از سرما اوف یه نیم ساعتی گذشت اونا پاتلویزیون رو کاناپه نشسته بودن لباس گرم هم تنشون بود داشتن نودل داغ میخوردنو فیلم ترسناک میدیدن و یونا هم منو مجبور کرد کنار تلویزیون بیستم
تا هم بهتر حواسش باشه که نشینم هم نتونم تلویزیونو نگاه کنم ولی از قیافه ی ا.ت معلوم بود ترسیده که وقتی تنها شدیم جر بخوره ولی بازم به حرفای یونا گوش میداد عزیتم میکرد آههههه سه ساعت همون طوری گذشت فیلم دیگه آخراش بود تمام بدنم قرمز شده بود از سرما و نوک انگشتام میسوختن پاهامو عزیت بودن از قیافه ی ا.ت معلوم بود یکم دلش برام سوخته و ناراحته خدایا این بشر چقدر خوش قلبه یه چند دقیقه گذشت ا.ت با ناراحتی نگام کرد انگار بخواطرم بغز کرده بود بعد نگاه به یونا کرد گفت
ا.ت . بیا دیگه تمومش کنیم بسشه گناه داره ببین بدنش چقدر قرمز شده اگر سرما بخوره چی؟؟
یونا . فقط به خاطر تو
ا.ت . ممنوننننن
یونا . اسکل از اولشم که بخواطر خودت تنبیهش کردم😂
ا.ت اومد دستمو گرفت کشوند رو مبل بعد کلید اتاقو از رو میز برداشت درو باز کرد یه کت پشمی خیلی گرم آورد برام تنم کرد منم داشتم میلرزیدم و حتی حرف هم نمیزدم از جلو کتمو بست رفت دارارو بست شومینه رو روشن کرد و زیادش کرد اومد گفتم نودل دهنم کرد نودل که تمام شد سرشو گذاشت رو سینم و خوابید منم همینجوری داشتم نگاهش میکردم آخه چرا اینقدر مهربونی تو دختر
بچهها ببخشید این سه روز نبودم بجاش براتون یه پارت بزرگ گذاشتم😜😉
منو ا.ت رفتیم تو اتاق جونکوک ا.ت درو بست
یونا . بیا دوتامون یه رنگ بپوشیم ست کنیم
ا.ت . باشه😁
یونا . چیه خوشحالی ؟؟؟
ا.ت . آخه قراره تا صبح جونکوکو با هم مسخره کنیم طبیعیه خوشحال باشم
یونا . ای شیطون
ا.ت . 😎
ویو ا.ت
یه حس عجیبی داشتم یجورایی منتزر بودم بریم شومینه رو خواموش کنیم و درارو باز کنیم که جونکوک سردش بشه....رفتم در کمدمو باز کردم دو تا لباس صورتی برداشتم دادم یکیشون دادم دست یونا یکیشون هم خودم پوشیم کنار هم عوض کردیم ولی به هم نگاه نکردیم ولی یونا آخرسر نگام کرد گفت با این بدنی که داری طبیعیه جونکوک کشته مردت باشه خوانوم
ا.ت .🤭🫣☺️
یونا . دیگه بیا بریم
ا.ت . بیا درو قفل کنیم که جونکوک نتونه بیاد لباس برداره
یونه . آره راست میگی بیا همین کارو بکنیم...
ویو جونکوک
یا امام رضا اینا از اسرائیل هم بدترن میخوان تا صبح سر پا نگهم دارن حتی لباس نمیدن بپوشم تازه میخوان شومینه رو خواموش کنن درارو هم باز بزارم (نکته . بچهها داره برف میاد) دیدم هر دوشون چیتان پیتان کرده از اتاق اومدن بیرون در هم پشت سرشون قفل کردن یونا رفت شومینه رو خواموش کرد ا.ت هم رفت درا و پنجره ها رو باز کرد یه ثانیه هم نگذشت که شروع کردم لرزیدن از سرما اوف یه نیم ساعتی گذشت اونا پاتلویزیون رو کاناپه نشسته بودن لباس گرم هم تنشون بود داشتن نودل داغ میخوردنو فیلم ترسناک میدیدن و یونا هم منو مجبور کرد کنار تلویزیون بیستم
تا هم بهتر حواسش باشه که نشینم هم نتونم تلویزیونو نگاه کنم ولی از قیافه ی ا.ت معلوم بود ترسیده که وقتی تنها شدیم جر بخوره ولی بازم به حرفای یونا گوش میداد عزیتم میکرد آههههه سه ساعت همون طوری گذشت فیلم دیگه آخراش بود تمام بدنم قرمز شده بود از سرما و نوک انگشتام میسوختن پاهامو عزیت بودن از قیافه ی ا.ت معلوم بود یکم دلش برام سوخته و ناراحته خدایا این بشر چقدر خوش قلبه یه چند دقیقه گذشت ا.ت با ناراحتی نگام کرد انگار بخواطرم بغز کرده بود بعد نگاه به یونا کرد گفت
ا.ت . بیا دیگه تمومش کنیم بسشه گناه داره ببین بدنش چقدر قرمز شده اگر سرما بخوره چی؟؟
یونا . فقط به خاطر تو
ا.ت . ممنوننننن
یونا . اسکل از اولشم که بخواطر خودت تنبیهش کردم😂
ا.ت اومد دستمو گرفت کشوند رو مبل بعد کلید اتاقو از رو میز برداشت درو باز کرد یه کت پشمی خیلی گرم آورد برام تنم کرد منم داشتم میلرزیدم و حتی حرف هم نمیزدم از جلو کتمو بست رفت دارارو بست شومینه رو روشن کرد و زیادش کرد اومد گفتم نودل دهنم کرد نودل که تمام شد سرشو گذاشت رو سینم و خوابید منم همینجوری داشتم نگاهش میکردم آخه چرا اینقدر مهربونی تو دختر
بچهها ببخشید این سه روز نبودم بجاش براتون یه پارت بزرگ گذاشتم😜😉
۴.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.