♡pt: ⁵ ♡I never loved you
ا/ت: هعییی نرو لطفاااا
ا/ت: شماها چرا باهاش نرفتین
بادیگارد: اگه میخایی با زور ببرمت میبرمت
ا/ت: هعی نمیشه
هنوز زیاد دور نشده بود نمیدونستم چیکار کنم برای همین گفتم
ا/ت: من پسرم
بادیگارد: چی
کوک:(زد زیر خنده) هعی این دورغا به درد نمیخوره
واییی اول که خیت شدم دوم نقشم جواب نداد چیکار کنم هوم
بدو بدو رفتم دستگیره در بار رو کشیدم رو به خودم و باز شد انقدر تند شروع کردم دویدن که از بار دور شدم سریع رفتم توی جاده و گفتم
ا/ت: تاکسی
و ینفر وایساد
ا/ت: ممنونم
راننده: بیا سوار شو دخترم
ا/ت: ممنون
دستگیره در ماشین رو روبه خودم کشیدم و باز شد رفتم جلو نشستم
و راننده استارت کرد و رفتیم
راننده: هعی دخترم انگار خیلی بدو بدو امدی
ا/ت: ارع خوب ولی نجات پیدا کردم
راننده: فضولی نمیکنم ولی بجاش یه بطری آب بهت میدم
ا/ت: ها ممنون میشم
راننده: اون پشت هست برگرد روی صندلی عقبیه
ا/ت: چشم
یکم بلند شدم و چرخیدم آب رو صندلی عقب رو توی دستم گرفتم همین که سرم رو بلند کردم ماشین جونگ کوک رو دیدم ایییییی یااااخودااااااا این مگه زن قطیه امده دنبال من
برگشتم و به راننده گفتم
ا/ت: ببخشید میتونم پیاده شم؟
راننده: هرجور راحتی
اگه پیاده بشم باهاش حرف بزنم شاید حل شه
ا/ت: شما خیلی مهربونین
ا/ت: چقدر میشه
راننده: هیچی دخترم
ا/ت: نه نمیشه
راننده: زیاد راهی نیومدیم پس پول نمیگیرم
ا/ت: ممنونم
دستگیره ماشین رو روبه خودم کشیدم ولی باز نشد گفتم چرا باز نمیشه گفت
راننده: اوه ببخشید قفل بود
ا/ت: بش
دوباره دستگیره ماشین رو به خودم کشیدم و باز شد
خم شدم و بلند شدم از ماشین پیاده شدم و در رو بستم و گفتم
ا/ت: خدافظ خسته نباشید
اونم دست تکون داد و گاز داد و رفت
منتظر بودم جئون بیاد که رسید از ماشین عصبانی پیاده شد گفتم
ا/ت: هی چرا تا اینجا امدی
کوک: تو گفتی ۱۷ سالته
ا/ت: ارع چطور
کوک: گفتی اسمت چیه
ا/ت: من ا/ت هستم
کوک: فامیلیت
ا/ت: داری بازجویی میکنی
کوک:گفتممم جواب بده (با پاش زد به ماشین)
ا/ت: من ا/ت...هستم «فامیلی خودتون رو بزارین»
کوک تا فامیلیمو بهش گفتم خشکش زد
ا/ت: میشه بگی چی شده
کوک: پس پدر تو مادرم رو کشته هان
ا/ت: چ... چی داری میگی اون نمیتونه این کارو کرده باشه
کوک: من همین دیروز مامانم رو از دست دادم بخاطر بابای عوضی تو
ا/ت: دیروز؟
وایسا ببینم بابا از دیروز نه زنگ زده نه خونس
ا/ت: من نمیفهمم
کوک: بابات کجاس ها بابات کجاس
ا/ت: ـــــــــ
کوک: جواببب بده
ا/ت: نمیدونم
کوک: که اینطور پسرا اینو ببرید زیر زمین خونه من
ا/ت: چی چی داری میگی
کوک: این کارو میکنم تا بابات برگرده هر گوری که هست یا تو میمیری یا اون
ا/ت: نه لطفا با اون کاری نداشته باش
کوک: گفتممم ببرینششش
بادیگارد: چشم
بادیگارد: چشم رئیس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک20💜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
کامنت28🐾
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
فالور1🦋
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
ا/ت: شماها چرا باهاش نرفتین
بادیگارد: اگه میخایی با زور ببرمت میبرمت
ا/ت: هعی نمیشه
هنوز زیاد دور نشده بود نمیدونستم چیکار کنم برای همین گفتم
ا/ت: من پسرم
بادیگارد: چی
کوک:(زد زیر خنده) هعی این دورغا به درد نمیخوره
واییی اول که خیت شدم دوم نقشم جواب نداد چیکار کنم هوم
بدو بدو رفتم دستگیره در بار رو کشیدم رو به خودم و باز شد انقدر تند شروع کردم دویدن که از بار دور شدم سریع رفتم توی جاده و گفتم
ا/ت: تاکسی
و ینفر وایساد
ا/ت: ممنونم
راننده: بیا سوار شو دخترم
ا/ت: ممنون
دستگیره در ماشین رو روبه خودم کشیدم و باز شد رفتم جلو نشستم
و راننده استارت کرد و رفتیم
راننده: هعی دخترم انگار خیلی بدو بدو امدی
ا/ت: ارع خوب ولی نجات پیدا کردم
راننده: فضولی نمیکنم ولی بجاش یه بطری آب بهت میدم
ا/ت: ها ممنون میشم
راننده: اون پشت هست برگرد روی صندلی عقبیه
ا/ت: چشم
یکم بلند شدم و چرخیدم آب رو صندلی عقب رو توی دستم گرفتم همین که سرم رو بلند کردم ماشین جونگ کوک رو دیدم ایییییی یااااخودااااااا این مگه زن قطیه امده دنبال من
برگشتم و به راننده گفتم
ا/ت: ببخشید میتونم پیاده شم؟
راننده: هرجور راحتی
اگه پیاده بشم باهاش حرف بزنم شاید حل شه
ا/ت: شما خیلی مهربونین
ا/ت: چقدر میشه
راننده: هیچی دخترم
ا/ت: نه نمیشه
راننده: زیاد راهی نیومدیم پس پول نمیگیرم
ا/ت: ممنونم
دستگیره ماشین رو روبه خودم کشیدم ولی باز نشد گفتم چرا باز نمیشه گفت
راننده: اوه ببخشید قفل بود
ا/ت: بش
دوباره دستگیره ماشین رو به خودم کشیدم و باز شد
خم شدم و بلند شدم از ماشین پیاده شدم و در رو بستم و گفتم
ا/ت: خدافظ خسته نباشید
اونم دست تکون داد و گاز داد و رفت
منتظر بودم جئون بیاد که رسید از ماشین عصبانی پیاده شد گفتم
ا/ت: هی چرا تا اینجا امدی
کوک: تو گفتی ۱۷ سالته
ا/ت: ارع چطور
کوک: گفتی اسمت چیه
ا/ت: من ا/ت هستم
کوک: فامیلیت
ا/ت: داری بازجویی میکنی
کوک:گفتممم جواب بده (با پاش زد به ماشین)
ا/ت: من ا/ت...هستم «فامیلی خودتون رو بزارین»
کوک تا فامیلیمو بهش گفتم خشکش زد
ا/ت: میشه بگی چی شده
کوک: پس پدر تو مادرم رو کشته هان
ا/ت: چ... چی داری میگی اون نمیتونه این کارو کرده باشه
کوک: من همین دیروز مامانم رو از دست دادم بخاطر بابای عوضی تو
ا/ت: دیروز؟
وایسا ببینم بابا از دیروز نه زنگ زده نه خونس
ا/ت: من نمیفهمم
کوک: بابات کجاس ها بابات کجاس
ا/ت: ـــــــــ
کوک: جواببب بده
ا/ت: نمیدونم
کوک: که اینطور پسرا اینو ببرید زیر زمین خونه من
ا/ت: چی چی داری میگی
کوک: این کارو میکنم تا بابات برگرده هر گوری که هست یا تو میمیری یا اون
ا/ت: نه لطفا با اون کاری نداشته باش
کوک: گفتممم ببرینششش
بادیگارد: چشم
بادیگارد: چشم رئیس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لایک20💜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
کامنت28🐾
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
فالور1🦋
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،
۱۵۲.۳k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.