وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt27
": ببخشید خانم معذرت میخاییم
پرونده رو محکم گذاشتی روی میزشون گفی: کاملش کنین
": چشم
و رفتی بیرون
نگران شدی و میتونست برات دردسر ساز باشه
،
شب وقتی خابیده بودی
با صدای پسرت از خاب بیدار شدی
بلند شدی رفتی اتاقش
دیدی داره ت خاب گریه مکنه و حرف میزنه
و میگه: بابا چرا نمیای.. بیا پیشمون دیگ.. بابا.. بابا
زود از خاب بیدارش کردی
و محکم ت بغلت گرفتیش
شب پیشش دراز کشیدی ول نتونستی از فکروخیال بخابی
روز بعدش ک رفتی سر کار
کلا ت فکر پسرت بودی
قبلا خیلی کوچیک بود نمیدونست الا ک بزرگ شده میفهمه و باباشو میخاست
ت تو این چند سال حت ب خبر هایی ک درباره خثناشام هایی ک انسان ها گرفتنوشون هم نگا نکرده بودی
کلا ت فکرش بودی ک یهویی یادت اومد تنها کسی ک میتونه تهیونگ رو بکشه تویی
زود لپتابتو باز کردی
و ب خبر هایی ک اون موقع درموردشون پخش شده بودن نگا کردی
خیلی وحشتناک بود
کلا قصر تهیونگ خونین شده بود همه خدمتکارا مرده روی زمین بودن
ب گفتگوی مصاحبه گر گوش دادی: ما هیچ مردی تویی این خونه ندیدیم و معلومه ک فرمانرواشون فرار کرده.. امیدرواریم بزودی پیداشون کنین
خشالی خاصی بهت دس یافت
در ادامه میگف: ما توی این خونه چیزایی خیلی گروه قیمتی پیدا نکردیم معلومه ک اونارو هم بردن
(اره تهیونگ همشون رو بهت داده بود ک با خودت ببری)
میگف: و ما در دوتا از اتاقارو ب هیچ عنوان نتونستیم باز کنیم.. یکی از اتاقا حت بالکن هم داشت ول از در بالکن هم نتونستیم
(هردو اتاق نشون داده بودن یکی اتاقتون لود یکی هم کتابخونه بود)
ا. ت: اخه چط نتونستن کتابخونه رو باز کنن.. پس واس اون بود همیشع درش باز بود
پرونده رو محکم گذاشتی روی میزشون گفی: کاملش کنین
": چشم
و رفتی بیرون
نگران شدی و میتونست برات دردسر ساز باشه
،
شب وقتی خابیده بودی
با صدای پسرت از خاب بیدار شدی
بلند شدی رفتی اتاقش
دیدی داره ت خاب گریه مکنه و حرف میزنه
و میگه: بابا چرا نمیای.. بیا پیشمون دیگ.. بابا.. بابا
زود از خاب بیدارش کردی
و محکم ت بغلت گرفتیش
شب پیشش دراز کشیدی ول نتونستی از فکروخیال بخابی
روز بعدش ک رفتی سر کار
کلا ت فکر پسرت بودی
قبلا خیلی کوچیک بود نمیدونست الا ک بزرگ شده میفهمه و باباشو میخاست
ت تو این چند سال حت ب خبر هایی ک درباره خثناشام هایی ک انسان ها گرفتنوشون هم نگا نکرده بودی
کلا ت فکرش بودی ک یهویی یادت اومد تنها کسی ک میتونه تهیونگ رو بکشه تویی
زود لپتابتو باز کردی
و ب خبر هایی ک اون موقع درموردشون پخش شده بودن نگا کردی
خیلی وحشتناک بود
کلا قصر تهیونگ خونین شده بود همه خدمتکارا مرده روی زمین بودن
ب گفتگوی مصاحبه گر گوش دادی: ما هیچ مردی تویی این خونه ندیدیم و معلومه ک فرمانرواشون فرار کرده.. امیدرواریم بزودی پیداشون کنین
خشالی خاصی بهت دس یافت
در ادامه میگف: ما توی این خونه چیزایی خیلی گروه قیمتی پیدا نکردیم معلومه ک اونارو هم بردن
(اره تهیونگ همشون رو بهت داده بود ک با خودت ببری)
میگف: و ما در دوتا از اتاقارو ب هیچ عنوان نتونستیم باز کنیم.. یکی از اتاقا حت بالکن هم داشت ول از در بالکن هم نتونستیم
(هردو اتاق نشون داده بودن یکی اتاقتون لود یکی هم کتابخونه بود)
ا. ت: اخه چط نتونستن کتابخونه رو باز کنن.. پس واس اون بود همیشع درش باز بود
۶۵.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.