فیک جونگ کوک پارت ۱۹ (معشوقه)
بچه ها شرمنده انقد دیر این پارت رو گذاشتم چون معلمام هروز کوئیز میگیرن و همش باید درس بخونم وقت نمیشه زیاد فیک بنویسم😪 البته ۳ تا فیک دیگه دارم داخل پیش نویس اینشات گوشیم که دارم اوناروهم مینویسم که بعد این فیک بزارمشون🙂
****شروع فیک
پدر:وقتی بچه بودی فکر کنم پنج سالت بود از همون بچگی خیلی مهربون و شیرین زبون بودی اونموقع اومده بودیم سئول پیش عموت اونموقع عموت تورو دید از همون وقتی که بچه بودی عموت میخواست که تو زن پسرش بشی البته پسر عموت هم با اینکه بچه بودین از همون اول معلوم بود که به تو علاقه داره من و عموت هم از همون موقع باهم قرار گذاشتیم که تو وقتی بزرگ شدی با پسر عموت ازدواج کنی/ا.ت:ولی بابا من اونموقع بچه بودم الان هم کلی اخلاق و رفتار و قیافم تغییر کرده تازه پسر عموم هم بچه بوده پس نمیشه به همین چیزا متکی شد!/پدر:فعلا که عموت از وقتی که رسیدیم همش به زنگ میزنه و سراغ تورو میگیره.خواهش میکنم ا.ت به حرف من گوش کن من میدونم تو اگه قبول نکنی به زور مجبورت میکنن هرچی باشه من به اندازه ی اونا مافیای قدرتمندی نیستم./ا.ت:باشه بابا قبوله!/پدر:راستی اون پسره میدونم که بهت علاقه داره از نگاهش میشد همه چیزو فهمید اونو فراموش کن چون اگه یه وقت تورو با اون ببینن ممکنه آسیبی ببینه!/چی بابام فکر میکنه که جونگ کوک به من علاقه داره! نه این امکان نداره مطمئنن جونگ کوک از من بدش میاد ولی حس میکنم که تهیونگ به من علاقه داره ولی جونگ کوک نه!/ا.ت:چشم پدر/بعد سرمو انداختم پایین و با ناراحتی رفتم و غذا رو خاموش کردم میز رو چیدم و بابام رو صدا زدم...داشتیم عذا میخوردیم که بابام گفت:چرا غذا نمیخوری؟چیزی شده؟/ا.ت:نه چیزی نیست /بعد از غذا میز رو جمع کردم و رفتم طبقه بالا و داشتم درس میخوندم که همونجوری خوابم برد..../****
ویو جونگ کوک: جین گفته بود که باید دوره هم جمع بشیم زنگ زدم به تهیونگ و گفتم که زودتر بیاد اونم بعد چند مین رسید مثل همیشه دره جلو رو باز کردم تا سوار بشم ولی وقتی خم شدم لبام با لبای یه نفر برخورد کرد بوی عطر زنونه میداد نکنه که دوست دختر تهیونگه!! ولی اونکه دوست دختر نداره!! پس این دختره کیه؟؟یهو ازم جدا شد وقتی نگاش کردم دیدم اینکه همون دختر دیروزی اس که نجاتش دادم!! این اینجا چیکار میکنه!همین طور بهش زل زده بودم که یهو به تهیونگ گفتم: تهیونگ این دختره اینجا چیکار میکنه؟! چرا بهم نگفتی اینم باهات هست!/تهیونگ:به من چه میخواستی قبل از سوار شدن اول نگاه کنی!درو بستم و نشستم عقب تهیونگ ماشینو روشن کرد و دوباره راه افتاد اول جیمین بعد یونگی و نامجون هم بعد از اون سوار شد و به زور خودشو بین ما جا کرد نامجون هم همش درباره ی این دختره درگوش جیمین پچ پچ میکرد که یهو.....
****شروع فیک
پدر:وقتی بچه بودی فکر کنم پنج سالت بود از همون بچگی خیلی مهربون و شیرین زبون بودی اونموقع اومده بودیم سئول پیش عموت اونموقع عموت تورو دید از همون وقتی که بچه بودی عموت میخواست که تو زن پسرش بشی البته پسر عموت هم با اینکه بچه بودین از همون اول معلوم بود که به تو علاقه داره من و عموت هم از همون موقع باهم قرار گذاشتیم که تو وقتی بزرگ شدی با پسر عموت ازدواج کنی/ا.ت:ولی بابا من اونموقع بچه بودم الان هم کلی اخلاق و رفتار و قیافم تغییر کرده تازه پسر عموم هم بچه بوده پس نمیشه به همین چیزا متکی شد!/پدر:فعلا که عموت از وقتی که رسیدیم همش به زنگ میزنه و سراغ تورو میگیره.خواهش میکنم ا.ت به حرف من گوش کن من میدونم تو اگه قبول نکنی به زور مجبورت میکنن هرچی باشه من به اندازه ی اونا مافیای قدرتمندی نیستم./ا.ت:باشه بابا قبوله!/پدر:راستی اون پسره میدونم که بهت علاقه داره از نگاهش میشد همه چیزو فهمید اونو فراموش کن چون اگه یه وقت تورو با اون ببینن ممکنه آسیبی ببینه!/چی بابام فکر میکنه که جونگ کوک به من علاقه داره! نه این امکان نداره مطمئنن جونگ کوک از من بدش میاد ولی حس میکنم که تهیونگ به من علاقه داره ولی جونگ کوک نه!/ا.ت:چشم پدر/بعد سرمو انداختم پایین و با ناراحتی رفتم و غذا رو خاموش کردم میز رو چیدم و بابام رو صدا زدم...داشتیم عذا میخوردیم که بابام گفت:چرا غذا نمیخوری؟چیزی شده؟/ا.ت:نه چیزی نیست /بعد از غذا میز رو جمع کردم و رفتم طبقه بالا و داشتم درس میخوندم که همونجوری خوابم برد..../****
ویو جونگ کوک: جین گفته بود که باید دوره هم جمع بشیم زنگ زدم به تهیونگ و گفتم که زودتر بیاد اونم بعد چند مین رسید مثل همیشه دره جلو رو باز کردم تا سوار بشم ولی وقتی خم شدم لبام با لبای یه نفر برخورد کرد بوی عطر زنونه میداد نکنه که دوست دختر تهیونگه!! ولی اونکه دوست دختر نداره!! پس این دختره کیه؟؟یهو ازم جدا شد وقتی نگاش کردم دیدم اینکه همون دختر دیروزی اس که نجاتش دادم!! این اینجا چیکار میکنه!همین طور بهش زل زده بودم که یهو به تهیونگ گفتم: تهیونگ این دختره اینجا چیکار میکنه؟! چرا بهم نگفتی اینم باهات هست!/تهیونگ:به من چه میخواستی قبل از سوار شدن اول نگاه کنی!درو بستم و نشستم عقب تهیونگ ماشینو روشن کرد و دوباره راه افتاد اول جیمین بعد یونگی و نامجون هم بعد از اون سوار شد و به زور خودشو بین ما جا کرد نامجون هم همش درباره ی این دختره درگوش جیمین پچ پچ میکرد که یهو.....
۳.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.