-پارت:۴-
ادامه:
رویه پاش بشینم
لباسم بهم اجازه نمیداد راحت باشم
بدون نظر رویه پاش نشستم که بی هوا سرش و داخل گردنم فرو برد دستاشو رویه پشتم گذاشت و دلتنگ فشارم داد
جونگکوک:"دلم واس دختر کوچولوی خودم تنگ شده بود ... تو چی داری که با وجود تخس بازیات من روانیتم بچه؟ "
گوشه ی لباس خوابم را بالا کشید.بوسه های ریز و کوچکش آروم آروم به خواب میبردم
احتمالا شوخی میکرد مگه نه؟
آروم و بیصدا نشستم حتی تحمل شنیدن صداشم نداشتم
اصن ببینم چرا اون دختریکه نیست؟
مگه نگفت من بهش خیانت کردم ... پس چرا داره اینجوری میکنه؟
جونگکوک:"وقتی آرومی میمیرم واسه عسل بودنت،دلم میخواد لای دستام اونقدر فشارت بدم تا جیغت دربیاد"
اینو وقتی میگفت که دستاش رویه رون پام چنگ زده مونده بود
من کوتاه نمیام...
ولی با وجود بی محلیم ادامه داد
:"وقتی که سلیطه بازی درمیاری و گه میزنی به اعصابم میشی یه دختربچه ی سلیطه ی شیطون که با اون قد وقواره ی کوچولوش واسم قلدری میکنه..."
میگه و لبخند کوچیکی میزنه که با بیرون دادن نفس خنکش پوستم مورمور میشه
بوسه هاش تا رویه سینم راه پیدا کرد و انگشتهایش آروم بند لباس خوابم نازکم رو باز کرد
جونگکوک:"من چیکارکنم از دستت؟چیکارکنم که انقد عسلی؟"
بند نازک لباسم از رویه شانم افتاد و ...
ا.ت:"الان ، نه"
(من این ویلگولارو برا عمم نمیزارمااا)
دستش رویه تنم ایستاد و نگاهش را بالا کشید
نمیخواستم ، نمیخواستم الان وا بدم.
درعوضش چند کلمه ی ساده گفتم
ا.ت:"اون دختر کی بود؟"
حس کردم که دستای بزرگش رویه بدنم شل شد و پایین افتاد
جونگکوک:"یه،سوتفاهم"
سرم و کج کردم تا از نگاه کردن به چشماش اجتناب کنم
که مبادا کوتاه بیام
تا این حرکتم،چانه ام را محکم میچسبد و وادارم میکند سرم را بالا بگیرم و حرص زده تویه صورتم میغرد:
جونگکوک:"چرا ازم فرارمیکنی؟"
کمی مکث میکنه و ادامه میده
جونگکوک:"الان وقتشه که سوتفاهم رو برطرف کنم وگرنه دیگه نمیتونم ضربان قلبمو کنترل کنم و کار دست جفتمون میدم .."
با قیافه ی حق به جانب ابروهایش بالا میوفتد
از سردی اتاق و تضاد مرگبار گرمی دستش میلرزم و دلم از لحن صدایش ضعف میرود
چطور میتونستم طاقت بیارم و چشمام با دیدن قیافه ی بامزهاش برق نزنه؟
ادامه دارد .....
جا نشد وگرنه تویه پارت جمعش میکردم
.
.
.
حالا که فکر میکنم
چرا کتابی نوشتم..😐؟
رویه پاش بشینم
لباسم بهم اجازه نمیداد راحت باشم
بدون نظر رویه پاش نشستم که بی هوا سرش و داخل گردنم فرو برد دستاشو رویه پشتم گذاشت و دلتنگ فشارم داد
جونگکوک:"دلم واس دختر کوچولوی خودم تنگ شده بود ... تو چی داری که با وجود تخس بازیات من روانیتم بچه؟ "
گوشه ی لباس خوابم را بالا کشید.بوسه های ریز و کوچکش آروم آروم به خواب میبردم
احتمالا شوخی میکرد مگه نه؟
آروم و بیصدا نشستم حتی تحمل شنیدن صداشم نداشتم
اصن ببینم چرا اون دختریکه نیست؟
مگه نگفت من بهش خیانت کردم ... پس چرا داره اینجوری میکنه؟
جونگکوک:"وقتی آرومی میمیرم واسه عسل بودنت،دلم میخواد لای دستام اونقدر فشارت بدم تا جیغت دربیاد"
اینو وقتی میگفت که دستاش رویه رون پام چنگ زده مونده بود
من کوتاه نمیام...
ولی با وجود بی محلیم ادامه داد
:"وقتی که سلیطه بازی درمیاری و گه میزنی به اعصابم میشی یه دختربچه ی سلیطه ی شیطون که با اون قد وقواره ی کوچولوش واسم قلدری میکنه..."
میگه و لبخند کوچیکی میزنه که با بیرون دادن نفس خنکش پوستم مورمور میشه
بوسه هاش تا رویه سینم راه پیدا کرد و انگشتهایش آروم بند لباس خوابم نازکم رو باز کرد
جونگکوک:"من چیکارکنم از دستت؟چیکارکنم که انقد عسلی؟"
بند نازک لباسم از رویه شانم افتاد و ...
ا.ت:"الان ، نه"
(من این ویلگولارو برا عمم نمیزارمااا)
دستش رویه تنم ایستاد و نگاهش را بالا کشید
نمیخواستم ، نمیخواستم الان وا بدم.
درعوضش چند کلمه ی ساده گفتم
ا.ت:"اون دختر کی بود؟"
حس کردم که دستای بزرگش رویه بدنم شل شد و پایین افتاد
جونگکوک:"یه،سوتفاهم"
سرم و کج کردم تا از نگاه کردن به چشماش اجتناب کنم
که مبادا کوتاه بیام
تا این حرکتم،چانه ام را محکم میچسبد و وادارم میکند سرم را بالا بگیرم و حرص زده تویه صورتم میغرد:
جونگکوک:"چرا ازم فرارمیکنی؟"
کمی مکث میکنه و ادامه میده
جونگکوک:"الان وقتشه که سوتفاهم رو برطرف کنم وگرنه دیگه نمیتونم ضربان قلبمو کنترل کنم و کار دست جفتمون میدم .."
با قیافه ی حق به جانب ابروهایش بالا میوفتد
از سردی اتاق و تضاد مرگبار گرمی دستش میلرزم و دلم از لحن صدایش ضعف میرود
چطور میتونستم طاقت بیارم و چشمام با دیدن قیافه ی بامزهاش برق نزنه؟
ادامه دارد .....
جا نشد وگرنه تویه پارت جمعش میکردم
.
.
.
حالا که فکر میکنم
چرا کتابی نوشتم..😐؟
۳۵.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.