یه دختری تو محله مون بود که همیشه ی خدا، موهای قرمزِ آتیش
یه دختری تو محله مون بود که همیشه ی خدا، موهای قرمزِ آتیشیِ فِرفِریشو باز میذاشت و باهامون بازی میکرد. قرارهای بازی مون، هر روز خونه یکی از بچه ها بود. یه روز خونه ما، یه روز خونه بهنود، یه روز خونه نگاه.
نگاه، از همون اوایل بچگی تمومِ پسرا رو عاشق خودش کرده بود و هر روز با عشوه و دلبری سر قرارِ بازی، حاضر میشد.
روزای تکرار نشدنیِ بی نظیری برای هممون رقم خورد. یه روز زمانی که من و بهنود مشغول بازی بودیم، متوجه صدای پایی شدیم. سرمونو اوردیم بالا دیدیم نگاه با نگاهی که معصومیت و غم زیادی توش بود، داره نگامون میکنه. بخاطر شغل باباش، مجبور بودن به یه شهر دیگه برن.
بعد از اینکه اسباب کشی کردن، به نبودش عادت کرده بودم. بعد از سالها، یه روز از بیرون به خونه برگشتم و دیدم که یه جفت کفشِ دخترونه کنار در گذاشته. درو وا کردم و دیدم یه دختر مو فرفریِ قرمز با یه چارقد گلدار رو کاناپه نشسته. نگاه بود. بعد از سالها دوری، برگشته بودن و من چقدر از برگشتنش حسِ آزادی یه پرنده از قفس بهم دست داده بود. کلی احوال پرسی و حرف زدن و اینا متوجه کادویی شدم که برام اورده بودش. یه دفترچه خاطرات که پر از خاطره های رنگ و وارَنگِ اون روزا بود.
روز بعدش که با روز دختر مصادف شده بود، رفتیم بیرون و سنگای دلمو وا کندم:
"ببین دختر جون، من دلم برات نرفته ها. بدون عکس چشاتَم خوابم میبره. حتی دیوونه چشات هم نیسم. من فقط عشقتو قاب گرفتم گذاشتمش رو طاقچه دلم. دوس داشتنتو چلوندم سمت چپ دلم. رو بند دلم پهنش کردم و یه گیره هم زدم که دستِ اَجنبی بهت نرسه و نخواد شمارو از ما بگیره. شما باشی دخترجون، خنده از رو لبام جُم نمیخوره و از در و دیوارِ عشق، خوشبختی رو سرمون آوار میشه."
#طاها_رحیمیان
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
نگاه، از همون اوایل بچگی تمومِ پسرا رو عاشق خودش کرده بود و هر روز با عشوه و دلبری سر قرارِ بازی، حاضر میشد.
روزای تکرار نشدنیِ بی نظیری برای هممون رقم خورد. یه روز زمانی که من و بهنود مشغول بازی بودیم، متوجه صدای پایی شدیم. سرمونو اوردیم بالا دیدیم نگاه با نگاهی که معصومیت و غم زیادی توش بود، داره نگامون میکنه. بخاطر شغل باباش، مجبور بودن به یه شهر دیگه برن.
بعد از اینکه اسباب کشی کردن، به نبودش عادت کرده بودم. بعد از سالها، یه روز از بیرون به خونه برگشتم و دیدم که یه جفت کفشِ دخترونه کنار در گذاشته. درو وا کردم و دیدم یه دختر مو فرفریِ قرمز با یه چارقد گلدار رو کاناپه نشسته. نگاه بود. بعد از سالها دوری، برگشته بودن و من چقدر از برگشتنش حسِ آزادی یه پرنده از قفس بهم دست داده بود. کلی احوال پرسی و حرف زدن و اینا متوجه کادویی شدم که برام اورده بودش. یه دفترچه خاطرات که پر از خاطره های رنگ و وارَنگِ اون روزا بود.
روز بعدش که با روز دختر مصادف شده بود، رفتیم بیرون و سنگای دلمو وا کندم:
"ببین دختر جون، من دلم برات نرفته ها. بدون عکس چشاتَم خوابم میبره. حتی دیوونه چشات هم نیسم. من فقط عشقتو قاب گرفتم گذاشتمش رو طاقچه دلم. دوس داشتنتو چلوندم سمت چپ دلم. رو بند دلم پهنش کردم و یه گیره هم زدم که دستِ اَجنبی بهت نرسه و نخواد شمارو از ما بگیره. شما باشی دخترجون، خنده از رو لبام جُم نمیخوره و از در و دیوارِ عشق، خوشبختی رو سرمون آوار میشه."
#طاها_رحیمیان
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
۲.۴k
۲۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.