گس لایتر/ پارت ۱۲۲
هیونو قصد داشت وارد پارکینگ شرکت بشه... ولی باید از نگهبانی عبور میکرد... برای همین از در اصلی نمیتونست وارد بشه... از پشت ساختمون رفت... از در اضطراری وارد شد... از پله ها بالا رفت... تا به پارکینگ رسید... از اونجا که خوب جای دوربینای مداربسته ی پارکینگ رو بلد بود طوری حرکت میکرد که دیده نشه... سرشو پایین آورده بود و از بغل ماشینا به آرومی عبور کرد... ماشین جونگکوک رو پیدا کرد... از اونجاییکه ماشینش بنز بود با رمزگشایی و استخراج اطلاعات کلیدی از سیستم کنترل رایانه ی مرکزیش تونست در ماشین رو باز کنه... برای اینکار از یه سارق حرفه ای کمک گرفته بود تا نحوه ی باز کردنش رو بهش نشون بده...
بعد از اینکه قفل در باز شد بلافاصله از در عقب سوار ماشین شد و کف ماشین خودشو مخفی کرد... باید منتظر میموند تا جونگکوک پیداش بشه!
*********
ساعت کاری که تموم شد بورام از شرکت بیرون اومد... خودش ترجیح میداد که فعلا از قرارش با نایون چیزی به جونگکوک نگه... چون هنوز نمیدونست قضیه از چه قراره... داخل پارکینگ رفت و ماشینشو روشن کرد... به سمت دفتر جئون نایون حرکت کرد...
*********
جونگکوک کیف و گوشیشو برداشت و از اتاق بیرون رفت... منشی جلوی پاش بلند شد و خسته نباشید گفت... از منشیش پرسید: آقای ایم رفتن؟
-نه قربان... ایشون توی سالن جلسات هستن
-اکی...
از سالن بیرون رفت و به آسانسور رسید... دکمه ی پارکینگ رو زد... و منتظر شد... بعد از یک دقیقه آسانسور متوقف شد و پارکینگ رو اعلام کرد... توی پارکینگ نیمه تاریک قدم برداشت و به سمت ماشینش رفت... در ماشینش رو باز کرد و سوار شد... میخواست استارت بزنه که تیزی تیغی رو روی گردنش حس کرد... تا میخواست عکس العمل نشون بده دستی گردنشو اسیر کرد... و تیزی رو بیشتر روی گردنش فشار داد... هیونو از پشت صندلی جونگکوک سرشو نزدیک گوش هیونو برد و گفت: تکون نخور آقای جئون... منم! هیونو!...
جونگکوک با شنیدن اسم هیونو جا خورد... ولی به روی خودش نیاورد... همچنان خونسرد رفتار میکرد... لحظاتی مکث کرد و بعد گفت: که اینطور!... پس بلاخره جرئت کردی خودتو نشون بدی!...
هیونو با دقت تیزی رو روی گردن جونگکوک کشید... طوری که یه زخم میلیمتری روی گردنش زد... و خونی که ازش بیرون اومد انقدر کم بود که نتونست سرازیر بشه...
جونگکوک سوزش کوچیکی رو حس کرد... ولی بهش اهمیت نداد...
هیونو دندوناشو از عصبانیت روی هم کشید و گفت: سر به سر من نذار... من هیچی برای از دست دادن ندارم... هروقت چشمم بهت میفته دلم میخواد بکشمت!...
جونگکوک در حالیکه نمیتونست سرشو بچرخونه و فقط به جلو نگاه میکرد جدی تر از چن لحظه قبل گفت: اگه نمیخوای منو بکشی پس از من چی میخوای؟
هیونو: آها... این شد!... راه بیفت تا بهت بگم...
جونگکوک راه افتاد تا از پارکینگ بیرون بره... هیونو سرشو پایین برد و تیزی رو روی کمر جونگکوک گذاشت... وقتی از پارکینگ بیرون رفتن جونگکوک پرسید: خب؟ کجا برم؟...
هیونو آدرس دوتا خیابون پایین تر رو بهش داد...و صبر کرد تا برسن...
بعد از دقایقی که به محله ی مورد نظرش رسیدن سرشو بالا آورد و مجددا تیزیشو روی گردن جونگکوک گذاشت... و بهش گفت: خب آقای جئون... ماموریتت اینه... به خونه ایم داجونگ میری... وارد اتاقش میشی و کلید گاوصندوق و رمزشو برام میاری!
جونگکوک: بله قربان...
هیونو از اینکه جونگکوک تمسخرآمیز جوابشو داد عصبانی شد... دسته ی فلزی تیزیشو محکم توی سر جونگکوک زد... و گفت: ای عوضی... منو مسخره میکنی؟...
جونگکوک در حالیکه امکان حرکت کردن نداشت و حتی نمیتونست سرشو تکون بده گفت: چرا باید اینکارو بکنم؟
هیونو: چون همونطور که گفتم چیزی برای از دست دادن ندارم... وقتی خودم نتونستم اون شرکتو مال خودم کنم نمیذارم توام به دستش بیاری... خیال کردی نمیدونم برای اون شرکت با بایول ازدواج کردی و برای بستن قرارداد با بلانکو کلی بهش مزایا و رشوه دادی؟...
جونگکوک با شنیدن این حرفا سکوت کرد... هیونو پوزخندی زد و گفت: همونطور که تو دنبال کارای من بودی منم تونستم یه چیزایی از تو بفهمم... با همینام میتونم کاری کنم روزگارت مثل من بشه...ولی تو اهل معامله ای!... میدونی که من وقت ندارم ازت انتقام بگیرم و باید هرطور شده خودمو نجات بدم... فقط چیزاییو که خواستم بیار... دیگه باهات کاری ندارم
جونگکوک: چه تضمینی هست که با اونا دست از سر من برداری؟ اصن از گاوصندوق داجونگ چی میخوای؟
هیونو: تو این سالها خیلی برای خونواده ی ایم تلاش کردم و رفتار گند یون ها رو تحمل کردم... اندازه ای که حقمه و داجونگ بهم قولشو داده بود برمیدارم... همین!... توام اگه بخوای پای پلیسو وسط بکشی زنده نمیمونی!...فهمیدی؟
بعد از اینکه قفل در باز شد بلافاصله از در عقب سوار ماشین شد و کف ماشین خودشو مخفی کرد... باید منتظر میموند تا جونگکوک پیداش بشه!
*********
ساعت کاری که تموم شد بورام از شرکت بیرون اومد... خودش ترجیح میداد که فعلا از قرارش با نایون چیزی به جونگکوک نگه... چون هنوز نمیدونست قضیه از چه قراره... داخل پارکینگ رفت و ماشینشو روشن کرد... به سمت دفتر جئون نایون حرکت کرد...
*********
جونگکوک کیف و گوشیشو برداشت و از اتاق بیرون رفت... منشی جلوی پاش بلند شد و خسته نباشید گفت... از منشیش پرسید: آقای ایم رفتن؟
-نه قربان... ایشون توی سالن جلسات هستن
-اکی...
از سالن بیرون رفت و به آسانسور رسید... دکمه ی پارکینگ رو زد... و منتظر شد... بعد از یک دقیقه آسانسور متوقف شد و پارکینگ رو اعلام کرد... توی پارکینگ نیمه تاریک قدم برداشت و به سمت ماشینش رفت... در ماشینش رو باز کرد و سوار شد... میخواست استارت بزنه که تیزی تیغی رو روی گردنش حس کرد... تا میخواست عکس العمل نشون بده دستی گردنشو اسیر کرد... و تیزی رو بیشتر روی گردنش فشار داد... هیونو از پشت صندلی جونگکوک سرشو نزدیک گوش هیونو برد و گفت: تکون نخور آقای جئون... منم! هیونو!...
جونگکوک با شنیدن اسم هیونو جا خورد... ولی به روی خودش نیاورد... همچنان خونسرد رفتار میکرد... لحظاتی مکث کرد و بعد گفت: که اینطور!... پس بلاخره جرئت کردی خودتو نشون بدی!...
هیونو با دقت تیزی رو روی گردن جونگکوک کشید... طوری که یه زخم میلیمتری روی گردنش زد... و خونی که ازش بیرون اومد انقدر کم بود که نتونست سرازیر بشه...
جونگکوک سوزش کوچیکی رو حس کرد... ولی بهش اهمیت نداد...
هیونو دندوناشو از عصبانیت روی هم کشید و گفت: سر به سر من نذار... من هیچی برای از دست دادن ندارم... هروقت چشمم بهت میفته دلم میخواد بکشمت!...
جونگکوک در حالیکه نمیتونست سرشو بچرخونه و فقط به جلو نگاه میکرد جدی تر از چن لحظه قبل گفت: اگه نمیخوای منو بکشی پس از من چی میخوای؟
هیونو: آها... این شد!... راه بیفت تا بهت بگم...
جونگکوک راه افتاد تا از پارکینگ بیرون بره... هیونو سرشو پایین برد و تیزی رو روی کمر جونگکوک گذاشت... وقتی از پارکینگ بیرون رفتن جونگکوک پرسید: خب؟ کجا برم؟...
هیونو آدرس دوتا خیابون پایین تر رو بهش داد...و صبر کرد تا برسن...
بعد از دقایقی که به محله ی مورد نظرش رسیدن سرشو بالا آورد و مجددا تیزیشو روی گردن جونگکوک گذاشت... و بهش گفت: خب آقای جئون... ماموریتت اینه... به خونه ایم داجونگ میری... وارد اتاقش میشی و کلید گاوصندوق و رمزشو برام میاری!
جونگکوک: بله قربان...
هیونو از اینکه جونگکوک تمسخرآمیز جوابشو داد عصبانی شد... دسته ی فلزی تیزیشو محکم توی سر جونگکوک زد... و گفت: ای عوضی... منو مسخره میکنی؟...
جونگکوک در حالیکه امکان حرکت کردن نداشت و حتی نمیتونست سرشو تکون بده گفت: چرا باید اینکارو بکنم؟
هیونو: چون همونطور که گفتم چیزی برای از دست دادن ندارم... وقتی خودم نتونستم اون شرکتو مال خودم کنم نمیذارم توام به دستش بیاری... خیال کردی نمیدونم برای اون شرکت با بایول ازدواج کردی و برای بستن قرارداد با بلانکو کلی بهش مزایا و رشوه دادی؟...
جونگکوک با شنیدن این حرفا سکوت کرد... هیونو پوزخندی زد و گفت: همونطور که تو دنبال کارای من بودی منم تونستم یه چیزایی از تو بفهمم... با همینام میتونم کاری کنم روزگارت مثل من بشه...ولی تو اهل معامله ای!... میدونی که من وقت ندارم ازت انتقام بگیرم و باید هرطور شده خودمو نجات بدم... فقط چیزاییو که خواستم بیار... دیگه باهات کاری ندارم
جونگکوک: چه تضمینی هست که با اونا دست از سر من برداری؟ اصن از گاوصندوق داجونگ چی میخوای؟
هیونو: تو این سالها خیلی برای خونواده ی ایم تلاش کردم و رفتار گند یون ها رو تحمل کردم... اندازه ای که حقمه و داجونگ بهم قولشو داده بود برمیدارم... همین!... توام اگه بخوای پای پلیسو وسط بکشی زنده نمیمونی!...فهمیدی؟
۱۴.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.