نود و دو where are you به روایت زیحا:
"دیر کردین."
صدای جسی زیادی مشتاقانه است.شاید هم در مقایسه با رزالین اینطور شنیده می شود.
"طول کشید تا اماده بشم."
"باند ها رو اوردی؟"
"اره.در صندوق عقب رو باز میکنم."
رزالین از ماشین پیاده می شود.نگاهی به طول خیابان می اندازد. هوا افتابی است اما گه گداری نسیم هم می وزد.در روز های عادی کسی به خاطر گرمای هوا بیرون نمی امد اما الان به مناسبت کریسمس مردم اهمیتی نمی دهند و هر ساعته،هر گاه که دلشان می خواهد جشن می گیرند. دوستان تازه ی رزالین که ساکن فیجی بودند به او گفته بودند:" امروز صبح همه میان بیرون و وقت خوبیه برای جشن گرفتن."
خیابان شلوغ شده است. چند نفر از کافه بیرون می ایند و به الی و جسی و فرانک در راه اندازی باند ها کمک میکنند. اقای پندلتون به همراه دوست دختر امریکایی اش جلوی در سوپر مارکت می ایستند و به رزالین دست تکان می دهند و لبخند می زنند.(از وقتی رزالین پا به این شهر گذاشته بود اقای پندلتون صاحب سوپرمارکت بود،نا گفته نماند که چند بازی هم به رزالین چشمک زده بود.بماند که قصدش مهمان نوازی بود یا چیز دیگری) الی حالا مشغول در اغوش کشیدن الکسیس نوزاد خانم جونیور است.
"فلش رو بزنم رزی؟"
صدای جسیکا است که روی باند چمپاته زده.
"اره."
صدای اهنگ از باند ها بلند می شود.انقدر بلند هستند که باند ها می لرزند. با شنیدن صدای اهنگ حالا همه دور و بر جسی را گرفته اند. الی بالاخره از نوزاد دل می کند و به رزالین و جسی می پیوندد.
رزالین احساس گرما میکند و کتش را در می اورد و روی باند ها می اندازد. جسی و رزالین جلو و الی پشت سرشان، کنار باند ها مشغول رقصیدن می شوند.جوانان یکی یکی اضافه می شوند.اقای پندلتون دست در دست دوست دخترش می رقصد. خانم جونیور دست کوچک نوزادش را با ریتم اهنگ بالا و پایین می کند.اقای هریلستون در هتلش را باز می کند و به انها می پیوندد. .(وقتی می دود شکمش به طرز خنده داری بالا و پایین می شود.)
صدای جسی زیادی مشتاقانه است.شاید هم در مقایسه با رزالین اینطور شنیده می شود.
"طول کشید تا اماده بشم."
"باند ها رو اوردی؟"
"اره.در صندوق عقب رو باز میکنم."
رزالین از ماشین پیاده می شود.نگاهی به طول خیابان می اندازد. هوا افتابی است اما گه گداری نسیم هم می وزد.در روز های عادی کسی به خاطر گرمای هوا بیرون نمی امد اما الان به مناسبت کریسمس مردم اهمیتی نمی دهند و هر ساعته،هر گاه که دلشان می خواهد جشن می گیرند. دوستان تازه ی رزالین که ساکن فیجی بودند به او گفته بودند:" امروز صبح همه میان بیرون و وقت خوبیه برای جشن گرفتن."
خیابان شلوغ شده است. چند نفر از کافه بیرون می ایند و به الی و جسی و فرانک در راه اندازی باند ها کمک میکنند. اقای پندلتون به همراه دوست دختر امریکایی اش جلوی در سوپر مارکت می ایستند و به رزالین دست تکان می دهند و لبخند می زنند.(از وقتی رزالین پا به این شهر گذاشته بود اقای پندلتون صاحب سوپرمارکت بود،نا گفته نماند که چند بازی هم به رزالین چشمک زده بود.بماند که قصدش مهمان نوازی بود یا چیز دیگری) الی حالا مشغول در اغوش کشیدن الکسیس نوزاد خانم جونیور است.
"فلش رو بزنم رزی؟"
صدای جسیکا است که روی باند چمپاته زده.
"اره."
صدای اهنگ از باند ها بلند می شود.انقدر بلند هستند که باند ها می لرزند. با شنیدن صدای اهنگ حالا همه دور و بر جسی را گرفته اند. الی بالاخره از نوزاد دل می کند و به رزالین و جسی می پیوندد.
رزالین احساس گرما میکند و کتش را در می اورد و روی باند ها می اندازد. جسی و رزالین جلو و الی پشت سرشان، کنار باند ها مشغول رقصیدن می شوند.جوانان یکی یکی اضافه می شوند.اقای پندلتون دست در دست دوست دخترش می رقصد. خانم جونیور دست کوچک نوزادش را با ریتم اهنگ بالا و پایین می کند.اقای هریلستون در هتلش را باز می کند و به انها می پیوندد. .(وقتی می دود شکمش به طرز خنده داری بالا و پایین می شود.)
۴.۳k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.