عشق پوسیده.پارت2
خیلی اعصابم به هم ریخت.
از این که جیمین فکر می کنه چون با هم رابطه داریم باید مراقبم باشه
تلفن رو روش قطع کردم و بهش پیام دادم دیگه فعلا بهم زنگ نزن
سعی کردم دوباره تمرکزم رو روی کارم بزارم
ولی جیمین بدون حتی بدون از دست دادن یه ثانیه ،یکسره بهم زنگ می زد.
دیگه حالم از زنگ گوشیم به هم می خورد .
صداش رو قطع کردم
گوشیم اینقدر که به خاطر زنگ ها و پیام های اون روشن شده بود خاموش شد
کارم برای روز اول خیلی خوب بود ،اصلا از کارم پشیمون نبودم که اون حرفا رو زدم جواب جیمین رو ندادم
خیلی دوستش دارم ولی این کارش برام قابل هضم نبود
با خستگی تمام کلید رو توی قفل کردم و در خونه رو باز کردم
از چیزی که دیدم تعجب کردم
جیمین روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو روی هم گزاشته بود و یه چایی داغ دستش بود
گفتم: جیمین برو بیرون ،از دستت عصبانی ام
جیمین: کی بهت گفته این حقرو داری بهت داده بیبی؟
خیلی ترسناک شده بود .با این که می ترسیدم ولی،
گفتم: لطفا منو اینجوری صدا نکن ،می دونی که خوشم نمیاد .
جیمین دستش رو با کرد توی موهام و شروع کرد به ناز دادنم
گفتم: جیمین ،ولم کن و برو بیرون ،سریع.
جیمین با دستش که توی موهام بود و داشت دور دستش می پیچید رو مشت کرد موهام رو محکم گرفت و منو تکیه داد به دیوار و چایی داغ رو ریخت روم سعی کرد به زور ببوستم ولی من دستشو گاز گرفتم و بیرونش کردم
بهشم پیام دادم که تا یه مدت اصلا نمی خوام ببینمت
پشتم خیلی می سوخت و از درد تمام شب نخوابیدم
صبح رفتم سرکار
همچی عادی شده بود
درد کمرم که پر از زخم های سوختگی بود و پارچهی لباس دردش رو بیشتر می کرد رو کاملا قایم کرده بودم
داشتم چایی درست می کردم
که تهیونگ اتفاقی خورد به پشتم و نفسم از درد رفت و افتادم زمین
تهیونگ:ا/ت خوبی؟
اینقدر هام محکم نبودا
وقتی افتادم یکم لباسم بالا رفت و زخم ها معلوم شد
تهیونگ: وای ا/ت کمرت چی شده ؟
گفتم:هیچی یکم با دوست پسرم دعوام شد کنار چایی بودم اتفاقی ریخت روم سوختم،
تهیونگ: می خوای برات دارو بزنم اگر خیلی درد می کنه
گفتم: نه..نه.نه ...من خوبم .چیزیم نیست
تهیونگ: دوست پسرت ازیتت کرده ؟
گفتم: نه اون خیلی مهربونه، اتفاقی شد .
فکر کنم خیلی ضایع بود که یه جای کار می لنگه
از این موضوع گذشتیم
موقع برگشت به خونه حس کردم یکی داره نگام می کنه
با گوشیم آروم پشتم رو چک کردم دیدم یه مرد با لباس سیاه انگار دنبالمه
از هر کوچه ای می رفتم بازم میومد کم کم دویدم و به خونه رسیدم و در رو قفل کردم
بعد نیم ساعت در رو باز کردم دیدم جیمین توی ماشین صاف جلوی خونه ام نشسته
لباساش دقیقا همون بود .
گفتم: چرا تعقیب کردی ؟
جیمین: فقط می خواستم بگم ا/ت من عذر می خوام بابت اون برنامه .
هرکاری بگی می کنم ،فقط برگرد
لطفا ا/ت!!!!!
از این که جیمین فکر می کنه چون با هم رابطه داریم باید مراقبم باشه
تلفن رو روش قطع کردم و بهش پیام دادم دیگه فعلا بهم زنگ نزن
سعی کردم دوباره تمرکزم رو روی کارم بزارم
ولی جیمین بدون حتی بدون از دست دادن یه ثانیه ،یکسره بهم زنگ می زد.
دیگه حالم از زنگ گوشیم به هم می خورد .
صداش رو قطع کردم
گوشیم اینقدر که به خاطر زنگ ها و پیام های اون روشن شده بود خاموش شد
کارم برای روز اول خیلی خوب بود ،اصلا از کارم پشیمون نبودم که اون حرفا رو زدم جواب جیمین رو ندادم
خیلی دوستش دارم ولی این کارش برام قابل هضم نبود
با خستگی تمام کلید رو توی قفل کردم و در خونه رو باز کردم
از چیزی که دیدم تعجب کردم
جیمین روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو روی هم گزاشته بود و یه چایی داغ دستش بود
گفتم: جیمین برو بیرون ،از دستت عصبانی ام
جیمین: کی بهت گفته این حقرو داری بهت داده بیبی؟
خیلی ترسناک شده بود .با این که می ترسیدم ولی،
گفتم: لطفا منو اینجوری صدا نکن ،می دونی که خوشم نمیاد .
جیمین دستش رو با کرد توی موهام و شروع کرد به ناز دادنم
گفتم: جیمین ،ولم کن و برو بیرون ،سریع.
جیمین با دستش که توی موهام بود و داشت دور دستش می پیچید رو مشت کرد موهام رو محکم گرفت و منو تکیه داد به دیوار و چایی داغ رو ریخت روم سعی کرد به زور ببوستم ولی من دستشو گاز گرفتم و بیرونش کردم
بهشم پیام دادم که تا یه مدت اصلا نمی خوام ببینمت
پشتم خیلی می سوخت و از درد تمام شب نخوابیدم
صبح رفتم سرکار
همچی عادی شده بود
درد کمرم که پر از زخم های سوختگی بود و پارچهی لباس دردش رو بیشتر می کرد رو کاملا قایم کرده بودم
داشتم چایی درست می کردم
که تهیونگ اتفاقی خورد به پشتم و نفسم از درد رفت و افتادم زمین
تهیونگ:ا/ت خوبی؟
اینقدر هام محکم نبودا
وقتی افتادم یکم لباسم بالا رفت و زخم ها معلوم شد
تهیونگ: وای ا/ت کمرت چی شده ؟
گفتم:هیچی یکم با دوست پسرم دعوام شد کنار چایی بودم اتفاقی ریخت روم سوختم،
تهیونگ: می خوای برات دارو بزنم اگر خیلی درد می کنه
گفتم: نه..نه.نه ...من خوبم .چیزیم نیست
تهیونگ: دوست پسرت ازیتت کرده ؟
گفتم: نه اون خیلی مهربونه، اتفاقی شد .
فکر کنم خیلی ضایع بود که یه جای کار می لنگه
از این موضوع گذشتیم
موقع برگشت به خونه حس کردم یکی داره نگام می کنه
با گوشیم آروم پشتم رو چک کردم دیدم یه مرد با لباس سیاه انگار دنبالمه
از هر کوچه ای می رفتم بازم میومد کم کم دویدم و به خونه رسیدم و در رو قفل کردم
بعد نیم ساعت در رو باز کردم دیدم جیمین توی ماشین صاف جلوی خونه ام نشسته
لباساش دقیقا همون بود .
گفتم: چرا تعقیب کردی ؟
جیمین: فقط می خواستم بگم ا/ت من عذر می خوام بابت اون برنامه .
هرکاری بگی می کنم ،فقط برگرد
لطفا ا/ت!!!!!
۱۱.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.