Subject - روزی هزار بار با تو برخورد می کنم
Subject - روزی هزار بار با تو برخورد میکنم
و هربار، اسمم را کجا شنیدهای؟
و چقدر چهرهام برای تو آشناست!
تقصیر چشمهای تو نیست
که در نقطههای کورِ خانه زندگی میکنم
و تکرار میشوم هر روز
شبیه عطر بهار نارنج، روی میز صبحانه
شبیه خطوط قهوهای چای
ته فنجانها
و شبیه زنی در آینه
که ابروهایش را بر میدارد و
فکر میکند دنیا
در چشمهای تو تغییر خواهد کرد
تقصیر چشمهای تو نیست
میدانم
این خانه، تاریکتر از آنست
که چهرهام را به خاطر بسپاری
و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشتهایم چکه میکند
هربار که نمیپرسی شعر تازه چه دارم
حق با توست
پوشیدن پیراهن حریر
و آویختن گوشوارههای مروارید
حس شاعرانه نمیخواهد
و میشود آنقدر به نقطههای کور زندگی عادت کرد
که با عصای سپید، کنار هم راه برویم
و با خطوط بریل
با هم حرف بزنیم.
از مجموعه ی صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر
و هربار، اسمم را کجا شنیدهای؟
و چقدر چهرهام برای تو آشناست!
تقصیر چشمهای تو نیست
که در نقطههای کورِ خانه زندگی میکنم
و تکرار میشوم هر روز
شبیه عطر بهار نارنج، روی میز صبحانه
شبیه خطوط قهوهای چای
ته فنجانها
و شبیه زنی در آینه
که ابروهایش را بر میدارد و
فکر میکند دنیا
در چشمهای تو تغییر خواهد کرد
تقصیر چشمهای تو نیست
میدانم
این خانه، تاریکتر از آنست
که چهرهام را به خاطر بسپاری
و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشتهایم چکه میکند
هربار که نمیپرسی شعر تازه چه دارم
حق با توست
پوشیدن پیراهن حریر
و آویختن گوشوارههای مروارید
حس شاعرانه نمیخواهد
و میشود آنقدر به نقطههای کور زندگی عادت کرد
که با عصای سپید، کنار هم راه برویم
و با خطوط بریل
با هم حرف بزنیم.
از مجموعه ی صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر
۴۸۵
۲۳ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.