{ Part 3 }
{ Part 3 }
دائه سو: خواهری بیا بشین صبحانه بخور
یون سو : نه خیلی دیر شده باید برم
سوهی: پسرم ولش کن بره باید بره سره کارش اگه اخراج بشه چیکار کنیم
یون سو با اینکه از حرفه مادرش ناراحت شد اما ناراحتی شو نشون نداد و از دائه سو و مادرش خداحافظی کرد و رفت همینکه از خونه بیرون شد یونگیو دید که رویه موتور بود و جلوی خونش وایستاد
یونگی : سوار شو خیلی دیر کردیم
یون سو با خوشحالی گفت
یون سو: باشه زود بریم
یون سو سوار موتور شد و دستاشو دوره کمره یونگی حلقه کرد
رفتن سمته پیتزا فروشی
دونگ: بازم دیر کردین اگه یه دفعه دیگه دیر کنید من میدونم و شما
یونگی : باشه رئیس
یون سو: ای بابا مگه ما میایم بیکار می شینیم تویا پیتزا فروشیت ما داریم مثله چی کار میکنیم
یون سو با عصبانیت همیه حرفاشو به دونگ گفت
دونگ: سره من داد میزنی
یونگی : نه نه رئیس اینجوری نیست یون سو فقط یکم عصبیه همین
یونگی دسته یون سو رو گرفت و اونو با خودش برد بیرون از پیتزا فروشی
یونگی: چته یون سو چرا اینجوری با رئیس حرف زدی
یون سو که از رفتاره مادرش و فشار زیادی که روش بود خیلی ناراحت بود بخاطر همین سره رئیسش داد زد
یون سو : اعصابم خورد شد
یونگی دستشو گذاشت رویه شونیه یون سو
و با لبخند ملیحی بهش گفت
یونگی : نگران نباش میدونم برای چی اعصابت خورده اما همه چی درست میشه
یون سو با حرفای یونگی خیلی خوشحال شدم
یون سو: همینکه تو کنارم باشی کافیه
یونگی: من همیشه کنارتم
یونگی و یون سو رفتن سره کاره شون
وقته نهار شد دونگ اجازه داد به اون دوتا
تا برن هر دوشون رفتن خونه شون
یون سو رفت سالون دید مادرش و عموش نشستن اونم رفت پیشش نشست
هونگ : یون سو من پول برق و مالیاتو دادم به دائه سو بگو
دائه سو: چیو باید به من بگه
هونگ: اومدی بیا بشین
یون سو و دائه سو رفتن نشستن
یون سو: عمو پول شو از کجا آوردی
هونگ: تو فقط باید ممنون باشی که پول برق و مالیاتو دادم دیگه چیزی نپرس
دائه سو: نه عمو بگو پول ها رو از تویه غمار برنده شدی
هونگ : اره حالا اگه نمی خواهین پولامو برگردونید
سوهی: نه نه چرا نخوان
دائه سو و یون سو که مجبور بودن قبول کنن پس چیزی نگفتن
یونگی : نه پدر من نمیخوام از پیتزا فروشی برم
پ/ی: نه پسرم تو باید تو اون شرکت کار کنی اونجا برات بهتره
{ پدر یونگی پ/ی می نویسم }
یونگی : اما پدر من نمیتونم یون سو رو اونجا تنها بزارم
پ/ی: یونگی یون سو همونجا کار میکنه باز هر روز برو ببینش
سو آه : یونگی بیا اتاق میخوام باهات حرف بزنم
یونگی: باشه داداش
¿¿منتظر باشید¿¿
دائه سو: خواهری بیا بشین صبحانه بخور
یون سو : نه خیلی دیر شده باید برم
سوهی: پسرم ولش کن بره باید بره سره کارش اگه اخراج بشه چیکار کنیم
یون سو با اینکه از حرفه مادرش ناراحت شد اما ناراحتی شو نشون نداد و از دائه سو و مادرش خداحافظی کرد و رفت همینکه از خونه بیرون شد یونگیو دید که رویه موتور بود و جلوی خونش وایستاد
یونگی : سوار شو خیلی دیر کردیم
یون سو با خوشحالی گفت
یون سو: باشه زود بریم
یون سو سوار موتور شد و دستاشو دوره کمره یونگی حلقه کرد
رفتن سمته پیتزا فروشی
دونگ: بازم دیر کردین اگه یه دفعه دیگه دیر کنید من میدونم و شما
یونگی : باشه رئیس
یون سو: ای بابا مگه ما میایم بیکار می شینیم تویا پیتزا فروشیت ما داریم مثله چی کار میکنیم
یون سو با عصبانیت همیه حرفاشو به دونگ گفت
دونگ: سره من داد میزنی
یونگی : نه نه رئیس اینجوری نیست یون سو فقط یکم عصبیه همین
یونگی دسته یون سو رو گرفت و اونو با خودش برد بیرون از پیتزا فروشی
یونگی: چته یون سو چرا اینجوری با رئیس حرف زدی
یون سو که از رفتاره مادرش و فشار زیادی که روش بود خیلی ناراحت بود بخاطر همین سره رئیسش داد زد
یون سو : اعصابم خورد شد
یونگی دستشو گذاشت رویه شونیه یون سو
و با لبخند ملیحی بهش گفت
یونگی : نگران نباش میدونم برای چی اعصابت خورده اما همه چی درست میشه
یون سو با حرفای یونگی خیلی خوشحال شدم
یون سو: همینکه تو کنارم باشی کافیه
یونگی: من همیشه کنارتم
یونگی و یون سو رفتن سره کاره شون
وقته نهار شد دونگ اجازه داد به اون دوتا
تا برن هر دوشون رفتن خونه شون
یون سو رفت سالون دید مادرش و عموش نشستن اونم رفت پیشش نشست
هونگ : یون سو من پول برق و مالیاتو دادم به دائه سو بگو
دائه سو: چیو باید به من بگه
هونگ: اومدی بیا بشین
یون سو و دائه سو رفتن نشستن
یون سو: عمو پول شو از کجا آوردی
هونگ: تو فقط باید ممنون باشی که پول برق و مالیاتو دادم دیگه چیزی نپرس
دائه سو: نه عمو بگو پول ها رو از تویه غمار برنده شدی
هونگ : اره حالا اگه نمی خواهین پولامو برگردونید
سوهی: نه نه چرا نخوان
دائه سو و یون سو که مجبور بودن قبول کنن پس چیزی نگفتن
یونگی : نه پدر من نمیخوام از پیتزا فروشی برم
پ/ی: نه پسرم تو باید تو اون شرکت کار کنی اونجا برات بهتره
{ پدر یونگی پ/ی می نویسم }
یونگی : اما پدر من نمیتونم یون سو رو اونجا تنها بزارم
پ/ی: یونگی یون سو همونجا کار میکنه باز هر روز برو ببینش
سو آه : یونگی بیا اتاق میخوام باهات حرف بزنم
یونگی: باشه داداش
¿¿منتظر باشید¿¿
۳۴۰
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.