پارت = ۳۰
تقاص دوستی
به بیرون نگاه کردم هوا داشت تاریک میشد ، یه نگاه به طبقهی بالا انداختم هنوز تو اتاقشه ، باید باهاش صلح بکنم ؟ نه این کارو نمیکنم من کم نمیارم هرگز ، هرگز ، تهش یه راه برای فرار و پیدا کردن اما پیدا میکنم ولی از این شیطان عذرخواهی نمیکنم .
گشنم بود و ارنجم و کنار کمرم میسوخت استین لباسمو دادم بالا و بهش نگاه کردم یکم روی زمین کشیده شده بود و داشت ازش خون میومد .
ویو جونگکوک :
چه بچه ی غدهی از صبح تا حالا که بهش فرصت دادم بیاد برای معذرت خواهی یا هرچی از این پله ها نیومده بالا ، حتی چیزی هم نخورده .
با صدای تق تق در از فکرم اومدم بیرون به خودم امید میدادم که خودشه ، حالت جدیمو گرفتم و گفتم .
_بیا تو .
ولی به جای اون تهیونگ اومد .
_چی شده باز .
٪اوا رو اوردی اینجا ؟واقعااا!!
_اره باید هماهنگ میکردم ؟
٪معلومه که اره ، من فکر کردم اون قراری که با جیمین گذاشتی هم برای حرص دادنش بود نه چیز دیگه ای .
_حالا که فهمیدی ، مشکلت چیه ؟
٪داشت فرار میکرد .
با شنیدن فرار پاشدم وایسادم و محکم کوبیدم روی میز .
_چی شد ؟الان کجاس ؟
٪اروم باش ، من نذاشتم ولی اگه نمیدونستم اون الان خیلی از اینجا فاصله داشت ، برای همینه که گفتم باید زودتر بهم میگفتی . حالا مگه نیاوردیش که به زور دوست داشته باشه پس چرا تو اینجایی اون، اون پایین ؟
_باید قبول بکنه که برای منه ، اول خودش باید بیاد.
تهیونگ خندید و دستشو گذاشت تو جیبش .
٪بشین تا بیاد ، اون کم نمیاره شده کل شب رو روی زمین به خوابه .
_اگه حرفات تموم شد در خروج پشت سرته .
تهیونگ بدون حرفی از در خارج شد .
ادامه دارد......
به بیرون نگاه کردم هوا داشت تاریک میشد ، یه نگاه به طبقهی بالا انداختم هنوز تو اتاقشه ، باید باهاش صلح بکنم ؟ نه این کارو نمیکنم من کم نمیارم هرگز ، هرگز ، تهش یه راه برای فرار و پیدا کردن اما پیدا میکنم ولی از این شیطان عذرخواهی نمیکنم .
گشنم بود و ارنجم و کنار کمرم میسوخت استین لباسمو دادم بالا و بهش نگاه کردم یکم روی زمین کشیده شده بود و داشت ازش خون میومد .
ویو جونگکوک :
چه بچه ی غدهی از صبح تا حالا که بهش فرصت دادم بیاد برای معذرت خواهی یا هرچی از این پله ها نیومده بالا ، حتی چیزی هم نخورده .
با صدای تق تق در از فکرم اومدم بیرون به خودم امید میدادم که خودشه ، حالت جدیمو گرفتم و گفتم .
_بیا تو .
ولی به جای اون تهیونگ اومد .
_چی شده باز .
٪اوا رو اوردی اینجا ؟واقعااا!!
_اره باید هماهنگ میکردم ؟
٪معلومه که اره ، من فکر کردم اون قراری که با جیمین گذاشتی هم برای حرص دادنش بود نه چیز دیگه ای .
_حالا که فهمیدی ، مشکلت چیه ؟
٪داشت فرار میکرد .
با شنیدن فرار پاشدم وایسادم و محکم کوبیدم روی میز .
_چی شد ؟الان کجاس ؟
٪اروم باش ، من نذاشتم ولی اگه نمیدونستم اون الان خیلی از اینجا فاصله داشت ، برای همینه که گفتم باید زودتر بهم میگفتی . حالا مگه نیاوردیش که به زور دوست داشته باشه پس چرا تو اینجایی اون، اون پایین ؟
_باید قبول بکنه که برای منه ، اول خودش باید بیاد.
تهیونگ خندید و دستشو گذاشت تو جیبش .
٪بشین تا بیاد ، اون کم نمیاره شده کل شب رو روی زمین به خوابه .
_اگه حرفات تموم شد در خروج پشت سرته .
تهیونگ بدون حرفی از در خارج شد .
ادامه دارد......
۱.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.