فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:10
.................................................
لیسا: جنیی بیا ببین جن اومده خونمون*داد*
جیمین: خب بلاخره جن هستیم یادزد؟!
لیسا: جنم حرف میزنهه*جیغ*
لیسا هی بالا پایین میپرید دایون و جیمینم بهش زل زده بودن..
جنی اومد پایین با دیدن جیمین و دایون ی نگاه تاسفباری به لیسایی انداخت ک داشت حنجرش پاره میشد...
جنی: چته دختر جن چیه جیمین و دایون هستن
لیسا: یکم چشمامو مالیدم بعد به اون دوتا نگاه کردم ..
لیسا: عه راس میگی جیمینااا دایونن*بغل کردنشونع*
جیمین: بسه بسه.. خفه شدیم ....
جنی: فردا ساعت۶پاشید ۷جلسه س .. الانم برید بکپید ..
دایون: لیساشی اتاق من کجاست؟!
لیسا: خب برو آخرین اتاق سمت چپ اونجا خالیه..
دایون: آها ممنون ..
جیمین: مال من کو؟!
لیسا: با بزرگی خودت ببخش جیمینا اتاق بیشتر ندارم میتونی اینجا بخوابی..
جیمین: عی بابا تا دیروز فقط دایون بود الانم دوتا دیگه اضافه شدن...
لیسا: من رفتم دیگه خودت میدونی...*رفت*
جیمین: هی لیسا خب حداقل ی بالشتی چیزی میدادی بهم.. ن انگار من از طویله اومدم....
جیمین: مجبور شدم رو کاناپه بخوابم کیف لباسامو انداختم ی گوشه و خوابیدم ...
.... صبح ساعت ۶/
جنی ویو: بیدار شدم اول به سمت لباسا رفتم مث همیشه یه دست کت و شلوار مشکی برداشتم و رفتم ی دوش گرفتم لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم و یه میکاپ انجام دادم رفتم پایین دیدم دایون میز صبحونه رو آماده کرده..
جنی: سلام..
دایون: صبح بخیر...
جنی: عه بقیه کجان؟!
دایون: جیمین رفت تو اتاق من دوش بگیره لیسا هم داره خودشو آماده میکنه...
جنی: هوم خوبه.. امیدوارم خوب پیش بره..
دایون: مطمئنم ی کاری ازمون میخوان وگرنه همچین جلسه بزرگی رو راه نمی انداختن...
جنی: هرچی.. مهم نی...
لیسا: صبح تون ب زیبایی لالیسا مانولان*خنده*
جنی: بیدار شدی.. عجب تیپی هم زدی ..
لیسا: عاره دیگه..
جیمین: عاییی کمررم آخ پاممم. ..
جنی: این چشه؟!(اشاره ب جیمین)
دایون: دیشب رو کاناپه خوابیده خلاصه کمر و ایناش به چوخ رفته...
لیسا: چیزی نیست که ی کوچولو دردت گرفته..
جنی:دیره غذاتونو بخورید بریم...
...........................................
پاریس/
رزی: سلام...
تهیونگ: عا اومدی..
رزی: اره ..
تهیونگ: امروز جلسه س؟؛
رزی: هوم امروزه و اینکه یه نفرو فرستادم ببینم میتونه بفهمه چخبره...
تهیونگ: اینارو ولش میگم چخبر از اون جادوگر..
رزی: جنی؟! .. هیچی فقط امشب ی پسر و دختر رفتن عمارتشون..
تهیونگ:ببین کیا هستن...
رزی: اوک .. فقط گشنمه میای بریم بیرون ..
تهیونگ: عاره بریم.. کوک هم بیدار کن
رزی: عک
..........................................
رسیدن به جایی که جلسه برگزار می شد .. وارد شدن بادیدن جنی همه ی تعظیم کوتاه کردن و وارد جلسه شدن .. همه نشسته بودن در سکوت تا اینکه در واشد و رییس بزرگ وارد شد همه تعظیم کردن..
پارت:10
.................................................
لیسا: جنیی بیا ببین جن اومده خونمون*داد*
جیمین: خب بلاخره جن هستیم یادزد؟!
لیسا: جنم حرف میزنهه*جیغ*
لیسا هی بالا پایین میپرید دایون و جیمینم بهش زل زده بودن..
جنی اومد پایین با دیدن جیمین و دایون ی نگاه تاسفباری به لیسایی انداخت ک داشت حنجرش پاره میشد...
جنی: چته دختر جن چیه جیمین و دایون هستن
لیسا: یکم چشمامو مالیدم بعد به اون دوتا نگاه کردم ..
لیسا: عه راس میگی جیمینااا دایونن*بغل کردنشونع*
جیمین: بسه بسه.. خفه شدیم ....
جنی: فردا ساعت۶پاشید ۷جلسه س .. الانم برید بکپید ..
دایون: لیساشی اتاق من کجاست؟!
لیسا: خب برو آخرین اتاق سمت چپ اونجا خالیه..
دایون: آها ممنون ..
جیمین: مال من کو؟!
لیسا: با بزرگی خودت ببخش جیمینا اتاق بیشتر ندارم میتونی اینجا بخوابی..
جیمین: عی بابا تا دیروز فقط دایون بود الانم دوتا دیگه اضافه شدن...
لیسا: من رفتم دیگه خودت میدونی...*رفت*
جیمین: هی لیسا خب حداقل ی بالشتی چیزی میدادی بهم.. ن انگار من از طویله اومدم....
جیمین: مجبور شدم رو کاناپه بخوابم کیف لباسامو انداختم ی گوشه و خوابیدم ...
.... صبح ساعت ۶/
جنی ویو: بیدار شدم اول به سمت لباسا رفتم مث همیشه یه دست کت و شلوار مشکی برداشتم و رفتم ی دوش گرفتم لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم و یه میکاپ انجام دادم رفتم پایین دیدم دایون میز صبحونه رو آماده کرده..
جنی: سلام..
دایون: صبح بخیر...
جنی: عه بقیه کجان؟!
دایون: جیمین رفت تو اتاق من دوش بگیره لیسا هم داره خودشو آماده میکنه...
جنی: هوم خوبه.. امیدوارم خوب پیش بره..
دایون: مطمئنم ی کاری ازمون میخوان وگرنه همچین جلسه بزرگی رو راه نمی انداختن...
جنی: هرچی.. مهم نی...
لیسا: صبح تون ب زیبایی لالیسا مانولان*خنده*
جنی: بیدار شدی.. عجب تیپی هم زدی ..
لیسا: عاره دیگه..
جیمین: عاییی کمررم آخ پاممم. ..
جنی: این چشه؟!(اشاره ب جیمین)
دایون: دیشب رو کاناپه خوابیده خلاصه کمر و ایناش به چوخ رفته...
لیسا: چیزی نیست که ی کوچولو دردت گرفته..
جنی:دیره غذاتونو بخورید بریم...
...........................................
پاریس/
رزی: سلام...
تهیونگ: عا اومدی..
رزی: اره ..
تهیونگ: امروز جلسه س؟؛
رزی: هوم امروزه و اینکه یه نفرو فرستادم ببینم میتونه بفهمه چخبره...
تهیونگ: اینارو ولش میگم چخبر از اون جادوگر..
رزی: جنی؟! .. هیچی فقط امشب ی پسر و دختر رفتن عمارتشون..
تهیونگ:ببین کیا هستن...
رزی: اوک .. فقط گشنمه میای بریم بیرون ..
تهیونگ: عاره بریم.. کوک هم بیدار کن
رزی: عک
..........................................
رسیدن به جایی که جلسه برگزار می شد .. وارد شدن بادیدن جنی همه ی تعظیم کوتاه کردن و وارد جلسه شدن .. همه نشسته بودن در سکوت تا اینکه در واشد و رییس بزرگ وارد شد همه تعظیم کردن..
۴.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.