My badigard
My badigard
Part 4
(علامت ها:ات_سوجون÷ اجوما= بادیگارد* تهیونگ+ یونا!)
*صبح
ویو ات
از خواب پاشدم کارام رو کردم امروز سوجون تعطیل بود منم نرفتم سرکار میخواستم یه زره با تهیونگ آشنا شم رفتم پایین سوجون ثدا کرم رفتم دم در اتاق تهیونگ در زدم ولی جواب نداد چندین بار این کارو تکرار کردم ولی هیچ جوابی نداد ترسیدم که فرار کرده باشه بخاطر همین آروم و بی سر و صدا در رو شکوندم رفتم تو که دیدم خیلی کیوت خوابه(بچه چه خواب سنگینی داره😐💔)چرا اینقدر کیوته.....یا هفت جد بنگتن اینا چیه دارم میگم ...رفتم بالا سرش یه داد بلند زدم که یهو مثل برق گرفته ها بلند شو
ویو ته
تو خواب ناز بودم که با صدای ناجوری (💔😐)از خواب پریدم دیدم ات بالا سرمه سریع خودمو جمع کردم و با احترام نشستم
_بدو خودتو مرتب کن بیا پایین برای صبحونه
+چشم
ویو ات
رفتم ته رو صدا کردم و اومدم پایین دیدم گوشیم داره زنگ میخوره یونا بود جواب دادم
!سلام
_سلام
!دارم میام اونجا
_الان کار دارم بعد....(قطع کرد)
ایش دختره هرزه همیشه بعد موقع پیداش میشه
ویو ته
ات رفت بیرون منم یه تیشرت با شلوار پوشیدم و رفتم پایین دیدم سوجون و ات نشستن و یه دختر با لباس خیلی باز و آرایش غلیض کنارشونه با حالت کنجکاو به ات خیره شدم
_ایشون دختر عمه من من یوناست
!سلام من یونا هستم
+سلام من هم تهیونگ هستم
چند مین بعد
!ات لباساتو شستی؟؟(😐)
_اره چطور
!آخه خیلی بوی بد میدن
_مرسی که نظرت رو گفتی(حرصی)
!راستی یادم رفت که تو از اول یه بدبخت بیشتر نبودی
!و همین طور یه قاتل
_(اصبانی بدجور هم اصبانی)
!(نیشخند)
ویو راوی(من جذاب💔🦖)
سکوت سنگینی فظا را برداشته بود پسر داستان ما مضطرب به ارباب خودش نگاه میکرد میترسید او بلایی سر یونا بیارد...البته حقش بود او یه هرزه بود که معلوم نبود تا الان زیرخواب چند نفر بوده است ولی باز گناه داشت حق هیچ انسانی مرگ نیست حتی اگر بدترین کار دنیا را انجام داده باشند
یونا ویو
چقد کیف میده اذیت کردن یه بدبخت و یه قاتل اون مادر خودش رو کشته کسی که همه جونش بود(تو پارت بعد توضیح میدم) اون پسره تهیونگ خیلی جذابه(نه پس میخوای نباشه😐) باید موخشو بزنم و بیارم پیش خودم
اسلاید دو یونا
Part 4
(علامت ها:ات_سوجون÷ اجوما= بادیگارد* تهیونگ+ یونا!)
*صبح
ویو ات
از خواب پاشدم کارام رو کردم امروز سوجون تعطیل بود منم نرفتم سرکار میخواستم یه زره با تهیونگ آشنا شم رفتم پایین سوجون ثدا کرم رفتم دم در اتاق تهیونگ در زدم ولی جواب نداد چندین بار این کارو تکرار کردم ولی هیچ جوابی نداد ترسیدم که فرار کرده باشه بخاطر همین آروم و بی سر و صدا در رو شکوندم رفتم تو که دیدم خیلی کیوت خوابه(بچه چه خواب سنگینی داره😐💔)چرا اینقدر کیوته.....یا هفت جد بنگتن اینا چیه دارم میگم ...رفتم بالا سرش یه داد بلند زدم که یهو مثل برق گرفته ها بلند شو
ویو ته
تو خواب ناز بودم که با صدای ناجوری (💔😐)از خواب پریدم دیدم ات بالا سرمه سریع خودمو جمع کردم و با احترام نشستم
_بدو خودتو مرتب کن بیا پایین برای صبحونه
+چشم
ویو ات
رفتم ته رو صدا کردم و اومدم پایین دیدم گوشیم داره زنگ میخوره یونا بود جواب دادم
!سلام
_سلام
!دارم میام اونجا
_الان کار دارم بعد....(قطع کرد)
ایش دختره هرزه همیشه بعد موقع پیداش میشه
ویو ته
ات رفت بیرون منم یه تیشرت با شلوار پوشیدم و رفتم پایین دیدم سوجون و ات نشستن و یه دختر با لباس خیلی باز و آرایش غلیض کنارشونه با حالت کنجکاو به ات خیره شدم
_ایشون دختر عمه من من یوناست
!سلام من یونا هستم
+سلام من هم تهیونگ هستم
چند مین بعد
!ات لباساتو شستی؟؟(😐)
_اره چطور
!آخه خیلی بوی بد میدن
_مرسی که نظرت رو گفتی(حرصی)
!راستی یادم رفت که تو از اول یه بدبخت بیشتر نبودی
!و همین طور یه قاتل
_(اصبانی بدجور هم اصبانی)
!(نیشخند)
ویو راوی(من جذاب💔🦖)
سکوت سنگینی فظا را برداشته بود پسر داستان ما مضطرب به ارباب خودش نگاه میکرد میترسید او بلایی سر یونا بیارد...البته حقش بود او یه هرزه بود که معلوم نبود تا الان زیرخواب چند نفر بوده است ولی باز گناه داشت حق هیچ انسانی مرگ نیست حتی اگر بدترین کار دنیا را انجام داده باشند
یونا ویو
چقد کیف میده اذیت کردن یه بدبخت و یه قاتل اون مادر خودش رو کشته کسی که همه جونش بود(تو پارت بعد توضیح میدم) اون پسره تهیونگ خیلی جذابه(نه پس میخوای نباشه😐) باید موخشو بزنم و بیارم پیش خودم
اسلاید دو یونا
۲.۳k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.