رمان(عشق)پارت۲۹
سوسن:بخشیدمت🥰🥰🥰. عمر:چیییییی بیا بغلم عشق نازم(و سوسن رو بوس کرد و گفت).عمر:خیلی دوست دارم دختر خیلی دوست دارم.....عاشقتم دختر برات میمیرم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣.(و هی میبوسیدش و حرف میزد تا یهو سوسن رو بلند کرد و چرخوند 🤣🤣🤣🤣🤣🤣). سوسن:نکن عمر......خل شدی بزارم زمین🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:دختر.......تو این یه روز از دوری تو داشتم دق میکردم......چرا بعلت نکنم...هان چرا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. (و دوباره محکم بوسش کرد🤣🤣🤣🤣). سوسن:لپام درد گرفت عمر...بسه😅😅. عمر:باشه باشه اینم از این گذاشتمت زمین خب گلم حالا چیکار کنیم🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:بریم قهوه بخوریم🥰🥰🥰🥰🥰. عمر:باشه عشقم بیا بریم پایین😍😍. «۷صبح». «خونه ی اوگول جان». اوگول جان:وای خدایا....پسر زودتر آماده شو که تا یک ساعت دیگه باید بری فیلمبرداری تازه واندرفولمم میبینم...ملیسا هم هست دلم براش تنگ شده بود.....وای امروز عجب روزیه ها.....خداکنه امروز چند تا دختر بهم نگاه کنن تا واندرفولم یه ذره روم غیرتی شه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. «خونه ی قدیر و ملیسا». ملیسا:قدیر.....قدیر عشقم بیدار شو صبحونه رو حاضر کردم🥰🥰🥰🥰🥰🥰. (قدیر اومد تو آشپزخونه و از پشت لپ ملیسا رو بوسید و گفت). قدیر:سلام عشق زندگیم😘😘😘😘😘😘. ملیسا:سلام شوهر جذابم😘😘😘...بشین تا برات چایی بریزم.....راستی کارای ساختمون جدیده که دارین با مظلوم میسازین چه خبر؟. قدیر:آخراشه به زودی کارای این ساختمون تموم میشه میریم سراغ یه ساختمون دیگه. ملیسا:میگم نظرت چیه امشب همه دور هم جمع بشیم.........راستی دیشب عمر بهم پیام داد و گفت که با سوسن آشتی کردن منم به این بهونه میخوام یه مهمونی ترتیب بدم و همه رو دعوت کنم....نظر تو در این مورد چیه عشقم🥰🥰🥰🥰🥰؟. قدیر:آره همه رو دعوت کن عشقم😘😘😘راستی از سریالی که قرار بود با اوگول جان و هاریکا باشید چه خبر...امروز باید برین صحنه فیلمبرداری؟. ملیسا:وای خوب شد بهم گفتی آره تا یک ساعت دیگه باید سر صحنه باشم وای من برم حاضر شم. قدیر:تو که هنوز چیزی نخوردی؟. ملیسا:عیبی نداره تو راه یه چیزی میخورم. (قدیر چشماش رو مثل بچه گربه ها کرد و گفت🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣). قدیر:حیف کسی امروز منو نبوسیده تو هم روش عیبی نداره🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣...................................
۷.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.